گنجور

غزل شمارهٔ ۶

پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مُخَیَّر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
سر انگشت تَحَیُّر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت‌نما را
آرزو می‌کندم شمع‌صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرْگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْدِ سُکاریٰ

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۶ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۶ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/04/26 00:06
شکوه

مخیر کردن به معنی اختیاردادن است یه کسی یا همان تخییر

1392/11/01 05:02
دکتر ترابی

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
بر سر تربت سعدی بطلب مهر گیا را
من هر بار که به زیارت حرم سعدی رفته ام این بیت و بیت نوشته بر دروازه‌ی حرم : زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
را تا بن جان حس کرده ام

1393/01/02 02:04
دکتر ترابی

به گمان این کمترین که سررشته ای در زبان عربی ندارد، صاح گویا کوتاه شده صاحب باشدبه معنای همنشین بنا براین میشود گفت شیخ بیت پیشین را تکرا کرده است: همنشین را بگوی مستان را در شوق مستیشان به حال خویش بگذار ( نقل به معنا) و الله اعلم.

1403/03/30 07:05
پویا حسنی

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را                 قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْدِ سُکاریٰ

هیچ انسان عاقلی مستی ما را ملامت نمی کند (ولی اگر کرد) به ملامتگر بگوئید که مردم از مستی به وجد آمده را ترک کند

1393/04/21 15:07
علی رضا

با سلام، به نظر می رسد معنی مصرع آخر این گونه باشد: « به هوشیار بگو که مست( سکاری ) از شدت وجد و اشتیاق مردم را ترک کرد.

سلام
درود بر روان معجزه جاودان خلقت ، خداوندگار کلام جناب سعدی شیرازی
درباره بیت آخر
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْد سُکاریٰ

به این مطالب دقت کنید
صَحَ‏- صُحّاً و صِحَّةً و صَحَاحاً [صحّ‏]: از بیماری بهبود یافت،- الشَّی‏ءُ: از هر عیبی پاک و خالص شد،- الْخَبَرُ: خبر به اثبات رسید و مطابق با حقیقت شد؛ «صَحَ‏ لِی عَلی فُلانٍ کَذا»: فلان چیز از او بر من ثابت شد.
صاح ، اسم مرخم صاحب هم هست اما در اینجا چنین نیست
صاح در اصل صاحی بوده که طبق قوانین زبان عربی «ی» حذف شده است مانند قاضٍ به جای قاضی
 الناس مفعول برای فعل تَرَکَ - سُکاریٰ حال


حال ترجمه مصرع آخر چنین است
به هوشیاری که مردم را که از شوق مست شده اند رها کرده بگو: هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

در واقع مصرع اول مقول قول (مفعول) برای قل است

سَکِرَ- سَکَراً الحوضُ: حوض پر شد،- الرّجُلُ عَلَیْه: آن مرد بر او خشم گرفت،- سَکَراً و سَکْراً و سُکْراً و سُکُراً و سَکَراناً مِن الشّرابِ: از شراب مست شد. این واژه متناقض (صَحَا) است.

1393/10/22 22:12
جسین شطی

سلام
وزن اشتباه می‌باشد
وزن صحیح:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1394/03/06 19:06
شایق

با سلام ظاهرا بیت چهارم مصرع دوم باید اینطور باشد تا نگویند بس از من که بسر برد وفا را ؟

1402/08/18 13:11
تورج حسنپور حسنی

عرض ادب،

گمان نکنم بصورت پرسشی خواندن مصرع دوم با توجه به فحوای مصرع اول بیت چهارم درست باشه. چرا که شاعر حتی در ازای سر دادن هم حاضر به سرپیچی از عهد نیست، لذا طبیعیست که پس از سر دادن و سرنپیچیدن از وفا، آیندگان در حق وی اذعان کنند "که: "بسر برد وفا را"!"

1394/10/27 17:12
بینام

مصرع اخر یعنی ، اجازه بده مردم از فرط مستی فریاد بکشند. درحسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد

1394/10/27 17:12
بینام

مصرع اخر یعنی ، اجازه بده مردم از فرط مستی فریاد بکشند.

1394/10/27 21:12
بینام

درحسرت یک نعره ی مستانه بمردیم. ویران شود این شهر که میخانه ندارد

1395/04/14 09:07
احمد طالبی تکلدانی

با سلام و عرض ادب
در خصوص معنای مصراع آخر، عزیزانی لطف فرموده و پاسخ هایی داده اند. ضمن احترام به تمامی ایشان، گفتنی است که هیچ کدام از معانی گفته شده صحیح به نظر نمی رسد. لکن از آنجا که حقیر سرقت ادبی را بسیار مذموم می دانم، آدرس منبعی را که معنای درست را از آن نقل می کنم نیز خدمتتان عرض می کنم:
جناب آقای دکتر سعید واعظ عضو هئیت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی، در گاهنامه‌ی تخصصی زبان و ادبیات فارسی، سوفیا، (سال یازدهم شماره نوزدهم- بهار 1391 صفحه ی 51) طی مقاله ای مستقل به این موضوع پرداخته و با اعلام اینکه: ... جای بسی شگفتی است که بیشتر شارحان گرانقدر غزلیات سعدی در معنی این بیت ما نحن فیه، یا بیراهه رفته یا با گذاشتن نشانه ی پرسشی ( ؟ ) پیش آن، زحمت معنی آن را به خود نداده اند. ... پس از شرح و بسط و تجزیه و ترکیب الفاظ، معنای درست را اینگونه بیان فرموده اند:
یعنی: به هشیاری که مردم را در حال سرمستی از باده ی وجد، ترک کرده، بگو: ما را ملامت - و ترک - مکن؛ چرا که هیچ هشیار ما را ملامت نمی کند، چرا که مستی ما از باده ی معمولی نیست.
برای مطالعه اصل مقاله مراجعه فرمایید به منبع فوق الاشاره. جهت سهولت دسترسی می توانید از لینک زیر هم استفاده کنید:
پیوند به وبگاه بیرونی
خداوند یار و نگهدارتان باد.

1396/06/15 15:09
آتنا

سلام. یکی از دوستان میتونه بیت 9 رو معنی کنه لطفا؟

1396/06/15 17:09
حسین ،۱

آتنا خانم گرامی
آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
می گوید : آرزو ، من بی سرو پارا ، مانند شمعی کرده تا همه ی اعضایم در پیش وجود تو بسوزد
زنده باشی

1396/06/15 18:09
۷

آرزو میکندم:آرزو میکنم همیشه/همیشه آرزویم بوده/آرمان من این است
آرمان من بیچیز همیشه این بوده هر جا که تو هستی چونان شمع سوزانده شوم.
شمع انجمنت باشم.
بسوجم ار نه کارم را بساجی
چه فرمابی بسوجی یا بساجم

1396/06/15 21:09
nabavar

جناب 7
گمان میکنم : آرزو درین مصرع فاعل است
حاشیه ی آقا حسین ،2 را درست تر می بینم
با پوزش

1396/06/16 00:09
۷

ضمیر مفعولی"م" به آرزو برمیگردد
آرزو میکندم: مرا آرزو(ی) آن است

1396/07/10 19:10
محمدحسین

"باور از مات نباشد" به معنی از ما باور مکن است؟

1396/08/29 20:10
آتنا

با سلام.
آقای محمد حسین محترم
خیر ، " باور از مات نباشد" یعنی اگر حرف مارا باور نمیکنی

1396/11/26 21:01
۷

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری
هیچکدام از دوستان این بیت را درست معنی نکردند.
هیچ هشیار ما را به دلیل مستی سرزنش نمیکند
بگوی ای هوشیار این(سرزنش)را به کسی که مردمی را چنین از خود بیخود کرد و رفت

1396/11/26 21:01
۷

رفت را خودم اضافه کردم
ترک الناس یعنی مردم خود را ترک کردند-از خود بیخود شدند
به خاطر چه چیزی؟
شدت مستی

1396/11/26 21:01
۷

معنی سرراست:
ای هشیار کسی را سرزنش کن که مردمی را چنین مست و از خود بیخود کرده است.

1396/11/26 22:01
۷

مثل ابیات فارسی معنی دیگر هم میتوان برداشت کرد:
هشیاری را سرزنش کن که مردمان را اینچنین از شدت مستی از خود بیخود کرده است.

1396/11/26 22:01
۷

فراموش نباید کرد که سعدی بر زبان عرب هم مانند فارسی چیرگی بیچون و چرا داشته است درست برعکس حافظ

1397/05/26 11:07
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

جناب آقای احمد طالبی تکلدانی
سلام و درود
هرکسی برداشتی را بر اساس اصولی از سخن بزرگان دارد
اگر آقای دکتر سعید واعظ سخنی فرموده اند دلیل نیست که سخن بقیه اشتباه باشد قطعا خودشان هم چنین ادعایی ندارند اما داد از مریدان. کاش می آموختیم که جزمی قضاوت نکنیم و چون خودمان چیزی را می پسندیم نظر دیگران را اشتباه ندانیم. هرچند بنده، نظر ایشان را در این مورد بر نظر خودم و نظر دیگران ارجح و اصحّ می دانم.
اگر طبق نظر ایشان جلو برویم «ترک الناسَ» برای «صاح» جمله وصفیه است، الناس مفعول است و سکاری برای الناس، حال محسوب می شود و باید چنین ترجمه شود: به شخصی هوشیاری که مردم را در حالی که مست هستند از شوق رها کرده است بگو: هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
و با این تعبیر، سخن سعدیانه تر، زیباتر و مؤکدانه تر می شود چون مقول قول را اول آورده است.
طبق نظر دیگر «ترک الناس» مقول قول برای قُل می باشد و این هم بخشی از صحیح بودن را دارد.
و همچنین خانم یا آقای 7 نیز طرف خطاب هستند.
ضمنا خدمت شما عرض کنم احتمالا با سخن حافظ آشنایی ندارید که آن عزیز را به ندانستن و عدم تسلط بر زبان عربی متهم می کنید هرچند هیچکس نه در فارسی نه عربی چون سعدی نخواهد شد و چنین فرزندی به دنیا نخواهد آمد.
ملمعات جناب حافظ را ملاحظه فرمایید.
حافظ فرماید:
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
ایام عزت مستدام

1397/12/13 17:03
هیچامد

اگر بزرگی به بنده اش اینهارو گوید چه غوغایی شود.
مطلب سنگین و عمیق است.

1397/12/20 21:03
شهیار واروژان

جناب عباسی
دست مریزاد

1398/04/12 19:07
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
قل لصاح ترک الناس من الوجد سکارا
به ملامتگر و عافیت طلب بگو مردم را به حال خویش وانهد تا از سرور و شادی سرمست شدن از بادهء روح الهی بهره ای ببرند!

1398/06/14 16:09
جمشید پیمان

سلام: در بیت پایانی غزل می خوانیم :
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قل لصاح: ترک الناسَ من الوجدِ سکاری
به نظر من در مصرع نخست سعدی میگوید هیچ باخرد و معرفت داری مستی ما را ملامت نمی کند و پس از این مقدمه در مصرع دوم به مخاطبش می گوید: به ، " صاح"، یعنی کسی که تازه از حالت مستی خارج شده است بگو که مردم از مستی به وجد و نشاط آمده و سرخوش را رها کند ( آنها را به حال خودشان بگذارد)! فکر می کنم سعدی تفاوت میان هوشیار در مصرع نخست ( یعنی انسان آگاه و با معرفت و با شعور) با کسی که از حالت مستی خارج شده و هوشیاری ظاهری دارد( صاح) و به سرزنش مستی و مستان می پردازد را برجسته کرده است!

1399/08/22 16:10
اقبال

سلام در بیت 11 کلمه قافیه هوی نباید باشد؟
که خود پرستان حقیقت (عشق حقیقی)و هوی و هوس را از هم تشخیص نمیدهند

1399/12/23 12:02
امیر

مبین گرامی اول اینکه هوی نظم قافیه را بر هم می زند و دوم اینکه منظور از هوا همان هوا و هوس هست که خود پرستان نمی توانند این را با حقیقت نفس و عشق تفکیک کنند .

1400/02/27 00:04
آراس

بیت سوم یکی از مفاهیم مرسوم عرفانی و غنایی است که سعدی و مولوی زیاد تکرار کردن که خدا رو برای خودش بپرستین نه برای یهشت و جهنم
باغ فردوس میارای که ما رندان را
سر آن نیست که در دامن حور آویزیم

1401/06/03 11:09
فاطمه زندی

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن 

بیت اول 

پیش ما رسم ، شکستن نبُوَد عهدِ وفا را 

الله الله ، تو فراموش مکن صحبتِ ما را

شکستن پیمان وفاداری در نزدِ ما رسم نیست . برای خدا ، برای خدا ، مصاحبت و دوستی با ما را از خاطر مبر . [ عهد و وفا = پیمان وفاداری / الله الله = برای خدا برای خدا ، شبه جمله است که برای ترساندن و زنهار بکار می رود / صحبت = مصاحبت و هم نشینی ]

 بیت دوم

قیمتِ عشق نداند ، قدمِ صدق ندارد

سست عهدی که تحمّل نکند بار جفا را

سست پیمانی که بار جفای معشوق را تحمل نمی کند ، ارزش عشق را درنمی یابد و در راه عشق صادقانه گام برنمی دارد .

 بیت سوم

گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی 

دوست ما را و ، همه نعمتِ فردوس ، شما را

اگر مرا در گزینش هر دو عالم مختار کنند و آزاد گذارند . می گویم ما دوست را برمی گزینیم و همۀ نعمت های بهشتی را به شما وامی گذاریم . [ مخیر کردن = اختیار دادن ، مختار کردن / ما را = برای ما ، از آنِ ما / فردوس = نام بهشت هشتم از هشت بهشت است ، هشت بهشت عبارتند از : خلد ، دارالسلام ، دارالقرار ، جنت عدن ، جنت الماوی ، جنت النعیم , علیین و فردوس ]

بیت چهارم

گر سرم می رود از عهد تو سر باز نپیچم 

تا بگویند پس از من که به سر بُرد وفا را

اگر سرم برود . از پیمانی که با تو بسته ام باز نمی گردم تا پس از مردنم بگویند که سعدی پیمان خویش را چه نیک به پایان برد و استوار بر سر پیمان خویش باقی ماند . [ سر رفتن = کنایه از مُردن / سر باز پیچیدن = کنایه از نافرمانی و سرکشی کردن / به سر بردن = کنایه از به اتمام رساندن و سازگاری نمودن ]

 بیت پنجم

خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سرآید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

چه خوش است دردی که یار را برای عیادت بر سرِ بالینم آورد . بی تردید ، عاشقان دردمند برای چنین دردی ، دوا نمی طلبند . [ خُنُک = شبه جمله است به معنی خوشا ، خرم باد / عیادت = به احوالپرسی بیمار رفتن ]

 بیت ششم

باور از مات نباشد ، تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بوده ست گرفتارِ بلا را

اگر گرفتاری ما را باور نمی داری ، در آینه به چهره خویش بنگر تا دریابی که زیبایی تو بر سرِ گرفتاران بلای عشق چه آورده است . خلاصه بدانی که توچه قدر زیبایی و ما چه قدر بی تاب.

بیت هفتم 

از سرِ زلفِ عروسانِ چمن دست بدارد 

به سرِ زلفِ تو گر دست رسد باد صبا را

اگر بادِ صبا بتواند بر سرِ زلفِ تو بوزد و آن را لمس کند . دیگر توجهی به سرِ زلفِ عروسان چمن ( گُل ها ) نخواهد داشت . [ چمن = سبزه و گیاه / باد صبا = نسیمِ صبحگاهی ]

بیت هشتم

سرِ انگشتِ تحیّر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورتِ انگشت نما را

عقل اگر در چهرۀ مشهور به زیبایی تو با تأمل و دقت بنگرد . سرِ انگشتِ خویش را به نشانۀ حیرت از زیبایی باورنکردنی تو به دندان خواهد گزید . [ تأمل کردن = نیک نگریستن ، اندیشیدن / انگشت نما = هر چیز که به انگشت نشان داده شود ]

 بیت نهم

آرزو می کندم شمع صفت پیشِ وجودت

که سراپای بسوزند منِ بی سر و پا را

آرزویم این است که در مقابل وجود تو ، منِ بی سر و پا و بی قدر را ، سراپا مانند شمع بسوزانند و فدای وجود تو سازند . [ آرزو می کندم = مرا این آرزوست / شمع صفت = مثل و مانند شمع ]

 بیت دهم

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی بیند و ، عارف قلمِ صنعِ خدا را

دیدگان مردم کوته بین و غافل بر چهرۀ خوبان ، خط می بیند . در حالی که چشم عارف بر همان ورق ، صنع خدای را مشاهده می کنند . [ خوبان = جمع خوب ، زیبارویان / خط = موهای تازه رسته ای که گرد رخسار خوب رویان برآمده باشد / عارف = دانا و شناسنده / قلم صنع = قلم آفرینش ]

بیت یازدهم

همه را دیده به رویت نگران است ، ولیکن 

خودپرستان ز حقیقت نشِناسند هوا را

همگان به روی تو چشم دوخته اند و بر آن می نگرند . امّا نظّارگان خود پرست قادر به پنهان کردن هوای نَفسِ بدفرمای خود نیستند و هوس را از عشق حقیقی بازنمی شناسند . [ هوا = هوا و هوس ]

بیت دوازدهم

مهربانی ز من آموز و ، گَرَم عمر نمانَد 

به سرِ تربت سعدی بطلب مِهرگیا را

مهربانی و مهرورزی را از من بیاموز و چنانچه عمرم برای این آموزش یاری نکند . پس از مرگم خواهی دید که مهرگیا از گورم خواهد رویید . یعنی با قلبی آکنده از عشق و مهر جهان فانی را ترک کرده ام . [ مهربانی = عاشقی ، در لغت نامه دهخدا مهربان هم به معنی عاشق و هم به معنی معشوق آمده است / تربت = خاک ، گور ]

مهرگیا = یا مهرگیاه اسم فارسی یبروح الصّنم است . گیاهی است از تیرۀ بادنجانیان که علفی است . این گیاه دارای ریشۀ ضخیم و گوشت دار و غالباََ دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد . برگهای مهرگیاه نسبتاََ بزرگ و مستقیماََ از ریشه جدا می شوند . گُل هایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند . گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه ها و مناطق بحرالرومی به فراوانی می روید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است . افسانه های مختلف در بین ملل در مورد این گیاه از قدیم رواج یافته است . در طی قرون خرافات عجیبی در اطراف خواص آن در میان مردم شایع بوده است . عبرانی ها تصور می کردند مهرگیاه برای تقویت افراد عقیم مفید است . چینی ها معتقد بودند مهرگیاه برای تقویت افراد خسته و ضعیف نافع است . مهرگیاه برای جلب دوستی مَثَل شده است . درمحاورۀ عامه و در اشعار اغلب به این معنی اشاره می شود . گویند هر که مهرگیاه داشته باشد . همه کس به شدّت او را دوست دارند . ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

 بیت سیزدهم

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را 

قُل لِصاحِِ تَرَکَ الناسَ مِنَ الوَجدِ سُکارا

هیچ انسان عاقل و هوشیاری ، ما را به خاطر مستی عشق سرزنش نمی کند . به هوشیار بگو که سرمستانی را که در اثر مستی به وجد آمده اند ، به حال خود واگذارد .

 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

1403/03/30 07:05
پویا حسنی

             هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را                 قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْدِ سُکاریٰ

هیچ انسان عاقلی مستی ما را ملامت نمی کند (ولی اگر کرد) به ملامتگر بگوئید که مردم از مستی به وجد آمده را ترک کند

1403/08/27 10:10
سیپان حاتمی

 در خصوص وزن شعر فکر کنم "فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن" است, که با اختیار شاعری " فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن" ذکر شده است.