گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷

فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است
درد دل من ز حد گذشته‌ست
جانم ز فراق بی‌قرار است
کس را ز غم من آگهی نیست
آوخ که جهان نه پایدار است
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکار است
سعدی چه کنی شکایت از دوست
چون شادی و غم نه برقرار است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۶۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۶۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۶۷ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۶۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۶۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۷ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1394/06/04 21:09
وشایق

با سلام ( کس را ز غم من اگهی نیست اوخ که جهان نه بایدارست ) ( این رشته من وتو ز عالم گسستنی است ای مرغ تیز بر قفس تن شکستنی است ای هرز گرد بیهده گوی ذرنگ چیست این کوره راه عمر نه جای نشستنی است بگذر از این جهان که نه چیزیست دیدنی بیمانه ایست خالی و جامیشکستنی است خود خواهی تو دانه و فکر و خیال دام زین دام و دانه جسم و روان تو خستنی است اسوده صوفیی که ز بند من و تو رست راه سلامت اری از این بند رستنی است ....... )

1394/08/25 18:10
داود مهرائی

به نظر من در مصرع اول بیت چهارم بهتر است فعل "گذشتست" به صورت "گذشته ست" نوشته شود

1396/01/26 12:03
ستاره

چه زیبا بود این غزل...

1397/05/13 13:08
علیرضا حاجی طالب

در مصرع اول از بیت سوم به جای " خون جگرم " باید " خونین جگرم " نوشته شود تا وزن شعر رعایت گردد.

1401/08/01 15:11
فاطمه زندی

فریاد من از فراق یار است 

 وَافغان من از غم نگار است

فریادی که از من برمی آید ، به دلیل جدایی از یار است و افغان و نالۀ من از دست غم معشوق زیباروی است . [ نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند . ]

بی روی چو ماه آن نگارین 

رخسارۀ من به خون نگار است

معنی بیت دوم 

۲ _در جدایی از روی چون ماه آن زیبارو ، چهرۀ من با خون دیدگان منقّش گشته است . [ نگارین = زیبا و آراسته / به خون نگار بودن = به خون منقّش و رنگین بودن ، به خون آراسته بودن ]

خون جگرم ز فُرقت تو 

 از دیده روانه در کنار است

معنی بیت سوم 

۳ _در جدایی از تو خون جگرم از چشمان بیرون زده و در کنارم جاری گشته است . [ فُرقت = دوری و هجران ]

درد دل من ز حد گذشته ست 

 جانم ز فراق بی قرار است

معنی بیت چهارم 

۴ _درد و اندوه دل بی تابم از اندازه بیرون شد و جانم از درد جدایی قرار ندارد .

کس را ز غم من آگهی نیست 

آوَخ که جهان نه پایدار است

معنی بیت پنجم 

۵ _کسی از غم و اندوه من آگاهی ندارد . دردا که دنیا پایدار نیست و مردم در این جهان ناپایدار نمی توانند به اندوه دل من وقوف یابند . [ آوَخ = دریغا ، افسوس ]

از دست زمانه در عذابم 

 ز آن جان و دلم همی فگار است

معنی بیت ششم

۶ _از دست این روزگار زودگذر و ستم پیشه عذاب می کشم و بدین سبب جان و دلم آزرده و رنجور است . [ فگار = مخفف افگار به معنی پریشان و آزرده ، خسته و مجروح ]

سعدی ، چه کنی شکایت از دوست ؟ 

چون شادی و غم نه برقرار است

معنی بیت هفتم 

۷ _ ای سعدی ، از آنجا که غم و شادی زودگذر و ناپایدار است ، برای چه از دوست شِکوه می کنی ؟

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..