غزل شمارهٔ ۶۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۶۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۵ به خوانش دکتر عباس هدایتی اصل (سهتار: نیما بغدادی)
غزل ۶۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۶۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۶۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۶۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
یادش همیشه گرامی باد سعدی عزیز
((( هرکسی گو به حال خود باشد )))
بنقل از کلیات سعدی نوشته ی محمدعلی فروغی
در انتهای این مصرع بجای باشد
که مرقوم فرموده اید
باشید
هرکسی گو به حال خود باشید
درج گردیده است
که بیشتر مقرون به صحت است
زیرا خطاب شاعر به هرکسی می باشد
بنابراین
باشید بهتر مینماید که در کلیات سعدی نوشته محمدعلی فروغی چنین است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با سلام ( برده بر خود نمیتوان بوشید ای برادر که عشق برده در است ) ( هزار جهد بکردم که سر عشق ببوشم نشد میسرم بر سر اتش که نجوشم ) چگونه عاشق رسوا می شود ؟ عاشق یک تحول درونی دارد مثلا او از درون به خوشحالی مطلق میرسد او در باطن از کسی نمی رنجد . کسی را متهم نمی کند . از کس شکایت ندارد . حرص و طمع ندارد و..... این مراحل درونی سیر است اما اثار این تحولات درونی در بیرون باعث رفتلر خاصی میشود که او را از دیگران متفاوت می سازد این رفتار بیرونی سلوک نام دارد این سلوک است که عاشق را رسوا میکند او از کسی بهانه جویی نمی کند با همسر و فرزند خود مهربان است عصبانی نمیشود . از کسی توقع کمک ندارد اما به دیگران کمک بسیار میکند . اگر کسی به او بدی کرد او را میبخشد . با تواضع است ریا کار و دغل باز نیست غیبت نمی کند تهمت نمی زند. ظاهری بسیار ساده و بی الایش دارد این رفتار باعث میشود دیگران متوجه شوند که او جور دیگری است انگار خل است او دسترنج خود را به سادگی می بخشد فکر رزق فردای خود نیست یک تخته کم دارد اما کودکان بازیگوش کوچه هم مهربانی او را حس می کنند و خلاصه چنین رفتاری او را رسوای خاص و عام میکند و اینها همه برده دری عشق است
جمع معانی بین که چه پر ثمر است
من هیچگاه خود را از نیرنگ مردمان نپاییده ام زیرا که مردمان نیرنگ میبازند. غفلت من از پاییدن عنایتی است که نگهبانم تا به آنچه می شاید برسم. فردریش نیچه
این غزل استاد سخن جناب سعدی بسیار زیبا و پر معناست به قول خود شیخ جان معنی شاعر در این غزل جاری است بل اخص تمثیل زیبای برگ تر چشمان عاشق که همیشگی است و گواه بر زنده ماندن همیشگی درخت زندگیش. آمین
درود، این جمله از کدوم کتاب ایشونه؟
غزل ۶۵ سعدی
وزن : فاعلاتن مفاعلن فعلات
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است
۱_ خرده هایی که یاران و دوستان می گیرند ، عیب نه بلکه فضیلت ماست . امّا سخن و عیب جویی دشمنان اعتباری ندارد .
[ هنر = فضل و فضیلت / معتبر = با اعتبار و قابل اطمینان ]
مُهرِ مِهر از درون ما نرود
ای برادر ، که نقشِ بر حجر است
۲_ ای برادر ، نشان مِهر و محبّت از د ما زدوده نمی شود . هم بدآن سان که نقشی که بر سنگ حک شود تا دیر زمانی دوام می آورد .
[تناسب : مُهر ، نقش /تشبیه و جناس ناقص : مِهر به مُهر ( اضافهء تشبیهی )/تشبیه،مرکب : نقش بستن ِ مِهر تو بر دل ما مثل نقش بستن چیزی است بر سنگ .]
چه توان گفت در لطافت دوست ؟
هر چه گویم از آن لطیف تر است
۳_ در مورد لطافت و نازک بدنی دوست چه می توان گفت ؟ زیرا هر چه در آن مورد بگویم ، باز هم او لطیف تر است .
[ لطافت = نرمی و لطف ، طراوت و تازگی ]
آن که منظور دیده و دل ماست
نتَوان گفت شمس یا قمر است
۴_آن کسی که چشم و دل ما او را در نظر دارد ، نمی توان گفت که خورشید یا ماه است ، بلکه بهتر از ماه و خورشید است .
[ منظور = مقصود و مراد ]
هر کسی گو به حال خود باشید
ای برادر ، که حال ما دگر است
۵_ ای برادر بگو هر کس به کار خود بپردازد و به حال خود باشد ، زیرا حال ما غیر از حال دیگران است .
تو که در خواب بوده ای همه شب
چه نصیبت ز بلبل سَحر است ؟
۶_ای کسی که تمام طول شب را به غفلت خفته ای ، تو که دم صبحگاهی را درنیافته ای . از نوای خوش بلبل سحَر ، چه نصیبی برده ای ؟.
[ همه شب : سراسر و تمام شب ، هر شب. ]
آدمی را که جان معنی نیست
در حقیقت درخت بی ثمر است
۷_ انسانی که حقیقت معنی را درنیافته باشد ، حقیقتاََ مثل درختی است که میوه ای ندارد . [ معنی : حقیقت /تشبیه : معنی به جان /آدم غافل از معنی به درخت بی ثمر مانند شده است ]
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است
۸_ ما در حین آشفته حالی و بی سر و سامانی خاطری به سامان داریم . زیرا یار ما در عین حال که غایب است ، در دل ما حضور دارد و ما با چشم دل او را می بینیم .
[ پراکندگان = جمع پراکنده ، شوریدگان و مجذوبان / مجموع = آسوده و دارای جمعیّت خاطر / نظر = نگاه / متناقض نما ( پارادوکس ) : پراکندگان مجموع و غایب در نظر ]
برگِ تر خشک می شود به زمان
برگ چشمان ما همیشه تر است
۹_ هر برگ تر و تازه ای با گذشت زمان خشک می گردد . امّا چشمان ما مثل برگی است که همیشه تر و مرطوب است . زیرا همواره در حال گریستن هستیم .
[ برگِ تر = برگ تازه و با طراوت / تشبیه : چشمان به برگ ( اضافه ء تشبیهی ) /کنایه :تر بودن چشم ( کنایه از گریان بودن) ]
جان شیرین فدای صحبت یار
شرم دارم که نیک مختصر است
۱۰_ ما جان شیرین خود را نثار همنشینی با دوست می کنیم . امّا از اینکه جان ما بسیار کم بها و ناچیز است شرمساریم .
[ صحبت : مصاحبت و همنشینی / مختصر : کوتاه ، کم ]
این قدَر دونِ قدر اوست ، ولیک
حدّ امکان ما همیشه قدَر است
۱۱_ این مقدار در خور شأن و منزلت دوست نیست . امّا امکان محدود ما اجازۀ ایثار بیش از این را نمی دهد .
[ این قدر : این اندازه / قدر : ارزش و مقام ]
پرده بر خود نمی توان پوشید
ای برادر ، که عشق پرده در است
۱۲_ ای برادر نمی توان خود را از عشق ورزیدن مبرّا نشان داد و محبوب ماند . زیرا عشق نافذ و پرده در و رسوا کننده است .
[ پرده بر خود پوشیدن ( کنایه از راز دار بودن و حفظ سرّ کردن) / تضاد : پرده پوشیدن ، پرده دریدن .]
سعدی از بارگاه قربت دوست
تا خبر یافته ست ، بی خبر است
۱۳_همین که سعدی از آستانۀ قرب یار آگاهی یافت ، از خود بی خود شد .
[ بارگاه : درگاه و پیشگاه/ تشبیه : قربت و نزدیکی به معشوق به بارگاه (اضافه ء تشبیهی ) ]
ما سر اینک نهاده ایم به طَوع
تا خداوندگار را چه سر است ؟
۱۴ _ما سر خویش را به نشانۀ فرمانبرداری فرود آورده و تسلیم شده ایم تا ببینیم که خداوندگار ما چه اندیشه ای در سر دارد ؟
[ طَوع : اطاعت و فرمانبرداری / سر (در مصراع دوم) : قصد و آهنگ ، تصمیم /جناس تام : سر (راس ) سر ( فکر ) /مجاز مرسل : سر ( اندیشه ) /کنایه: سر نهادن (تسلیم شدن ) ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .