غزل شمارهٔ ۶۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۶۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۶۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۶۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۶۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۶۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
3. معنای بیت واضح است، تنها نکته قابل اشاره تفاوت بین شمع و چراغ است، نور شمع بیشتر از نور چراغ بوده است:
اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
غزل شماره ۶۳ سعدی
از عشق در جهان تو بگو چیست؟ بر تر است
خورشید عشق در همه آفاق اظهرست
دل خانه ایست ،مظهر الله اکبر است
.،،،،،،،،،،،،،،،،
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
***********
آن چیست بهتر از ره عشق ار گزیده ای
از عشق پر ظریف نباشد پدیده ای
ای بی بصر زچشم دل و غرق دیده ای
،،،،،،،،،،،،،،،
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
***********
در دست جام می، بفرازی و در سریر
بی عشق و مهر، می شوی اندر جهان حقیر
در عشق اگر که هفت بلد را شوی شهیر
،،،،،،،،،،،
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
***********
با سرو قامتان چو بسازیم ما دماغ
در سینه گنج عشق نهانست و رنج و داغ
از دست لاله گیر بصحرا و راغ،، ایاغ
،،،،،،،،،،،،،،
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر است
***********
بر گردن بلور ز، زلفش نهاده طوق
ره میرود بناز ،به برزن، به چارسوق
دل زان تطاول نگهش میرسد به ذوق
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نُزلی محقر است
***********
چندان به غمزه برده قرارم سهی قدان
دل در گرو بود چو به هر جا وهر زمان
چُون حرف شکوِه عرض کنم با کسان بیان
،،،،،،،،،،
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتیکنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
***********
ساقی زباده گر جگر ما بسوختی
بر گلرخان دهر دلا چشم دوختی
با آتشی ز هجر چو جانم فروختی
،،،،،،،،،،،،،،،
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمر است
***********
یک عمر طی گشت به حسرت نشد وصال
جسم و جوانی ام به تبه رفت در قبال
عاید نگشت زین قدر نحس جز ملال
،،،،،،، ،،،،،،
شبهای بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
***********
زلف سیاه وسلسله ات همچو دام بود
بر آفتاب روی تو گیسوت شام بود
دل شد زدست و رفت بچینش که خام بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
***********
در فرودین صبا چو بیارد نوید وصل
بر من مبارک است چو روز سعید وصل
هجران دراز کرد و وز آن شدبعید وصل
،،،،،،،،،،،،،،،
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
***********
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
گیسویت عنبرینهی گردن تمام بود.........مصرع نخست از بیت نهم
مصرع نخست از اولین بیت بدین صورت ضرب المثل شده است:
از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است......والله اعلم
من در میان جمع و دلم جای دیگرست...
خوشا آن جمعی که تو سعدی بزرگوار در آن بوده باشی...
شمع مجلس گر تو باشی از هوا پروانه بارد
گر گل گلشن تو باشی از زمین بلبل بروید
درود بر حضرت عشق... سعدی بزرگ
نفس روح پرور یاد آور جمله معروف سعدی درمقدمه گلستان است. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است وچون بر می آید می آید مفرح ذات.درود بر دوستداران ادبیات فارسی
با سلام ( سعدی خیال بیهده بستی امید وصل هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است ) سعدی از عرفایی است که بسیار از هجر نالیده است و همیشه یاداور لحظه های شیرین وصل بوده و همه ارزویش این بوده که هجرانی در کار نباشد اما بسیاری از عرفا از وصل و هجران فارغ بوده اند و خواست دوست را ترجیح داده اند اگر دوست وصل خواهد بسندیده اند و اگر هجران خواست او بوده بر دیده منت نهاده اند ( یکی درد و یکی درمان بسندد یکی وصل و یکی هجران بسندد من از درمان و درد و وصل و هجران بسندم انچه را جانان بسندد ) (ماییم و در میکده تا یار چه خواهد دلبسته انیم که دلدار چه خواهد صد شکر کز الایش کثرت برهیدیم در عالم وحدت دل بیدار چه خواهد ما را هوسی نیست که در میکده شادیم در سینه دگر اه شرر بار چه خواهد دل خون شدو جان رفت ز گف در ره جانان از ما دگر ان دلبر عیار چه خواهد ما عقل رها کرده و سر گشنه و مستیم از می زدگان عاقل هشیار چه خواهد هر کس بد ما گفت نرنجیم و ندانیم ان بی خبر خام از این کار چه خواهد گر نور ببخشند و نبخشند غمی نیست ماییم و در میکده تا یار چه خواهد )
سعدی هم اینگونه اشعاری دارد
ما سر نهادهایم تو دانی و تیغ و تاج تیغی که ماهروی زند تاج سر بود
سلام ،باز هم در جواب سعدی شیرین سخن و تقدیم به
ساحت دوست:
در خشکسال عاطفه چشم وفا مدار
محبوب ما اگرچه پری رو ستمگر است
حتما به دوستان توصیه میکنم . این شعر رو با صدای حضرت استاد محمد رضا شجریان گوش کنن . اجرای خصوصی با نی جناب موسوی .
اگر مصرع اول از بیت سوم را اینگونه بخوانیم (با اجازه حضرت سعدی) بهتر معنی خواهد داد:
شاهد که در میانه بود، شمع گو بمیر
سعدی بدون شک برترین شاعر تاریخ ادبیات پارسی ...
در دیوان شگفت انگیز اشعار سعدی پر است از این غزلهای دلنواز
می شود برای این شعر بمیرم؟!...
بیگانه آشنا،
می گویند مرگ و زندگی دست خداست( که این کمترین باور ندارد)
اما شرکار در این گونه تصمیم ها عجولانه رفتار نفرمایید
زندگیتان دراز و روزگار به کام باد
تا آنشا الله بیش و بیشتر از زلال شعر فارسی سیراب شوید.
گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
با این گیسوی خوشبوی عنبرینه چه نیازی هست که عنبرینه به گردن بیاویزی زیرا که معشوق خوبروی یا خوشبوی چه محتاج زیور است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
فریبا در میان نباشد شمع خاموش بهتر اگر هم بود با آن چهره همچو آفتابش کور سوی شمع به چه کار می آمد?
گیسوت عنبرینه و گردن تمام عود
درود بر بزرگواران
مصراع اول از بیت پنجم :جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق ...
شاید " جان میبرم " ( جانم را میبرم که ...) درست تر باشد .
نعوذ بالله نه اینکه در گفتار حضرت سعدی فضولی کرده باشم شاید اشتباه نوشتاری در چاپ باشد .ببخشید.
گرامی امیر
اگر چنین معنا کنی درست می شود
میروم که جان در قدم اندازمش ز شوق
یعنی که جان را در قدمش خواهم انداخت
اجرای استاد محمد رضا شجریان با نی جناب عندلیبی در کنسرت گروه عارف از این شعر بسیار زیباست....
با سلام
استاد گرامی جناب آقای محمدرضا شجریان در کنسرتی که گویا در آلمان برگزار شده است، این غزل را به زیبایی هرچه تمام تر خوانده است.
در این کنسرت، این غزل سعدی
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
همراه با غزلیاتی دیگر از جمله
سرو سیمینا به صحرا می روی
و
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
اجرا شده است.
متاسفانه آلبوم این اجرا به شکل رسمی عرضه نشده است اما این کنسرت در برخی از سایت ها با عنوان «نوبت عاشقی» ارائه شده است که متاسفانه کیفیت خیلی خوبی ندارد.
شنیدن این آوازها، شنونده را بیشتر با زیبایی این غزل ها آشنا می کند.
ارادتمند
سلیمان فرهادیان
سلام. در پاسخ دوست عزیز آقای احمد
فکر میکنم مفهوم مصرع این باشه که اگر شاهد یا محبوب نباشد، دیگر به شمع هم نیازی نیست و تاریکی را ترجیح میدهد به نور بدون وجود محبوب. و اینکه نور شمع بدون حضور شاهد اعتبار و ارزشی ندارد.
و در مصرع بعدی میگن که به چراغ نیازی نیست وقتی وجود نورانی شاهد در جمع باشد. وجود شاهد کافیست برای نورانی کردن محفل.
از هر چه میگذرد در شعر جمله ای است که بادستکاری شعر جایگزین این جمله شده است و در واقع درستی شعر اینگونه اسن :
از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است.
از هر چه می رود صحیح است چون می رود اینجا به معنای سخن گفتن است فعل رفتن همراه سخن نیز می امده است رجوع کنید به مصدر رفتن در لغتنامه دهخدا و معناهای متعدد رفتن .
جناب گودرزی اظهارنظر درباره غزل استاد سخن کاری است سخت سترگ که تنها فحول ادب را شاید. جناب تان چیزی نوشته اید که اساسا در غزل شیخ اجل نیست و جسورانه پیشنهادی میکنید که ایراد عروضی را به شعر حضرت سعدی وارد میکند که دامن شعرش از این لغزشها پاک است.
غزل ۶۳
وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
معنی بیت اول
۱_نیکو ترین چیز از میان همهء چیزهایی که پیش میآید و می گذرد ، سخن دوست و از دوست سخن گفتن است ، زیرا پیام کسی که با وی انس،و الفتی داشته ایم ، دمی است که روح را صیقل می دهد.
[از هرچه می رود : در باره ء هر چیزی که سخن گفته می شود /دوست : معشوق و محبوب /آشنا: آشنای دل ، یار و دوست .[
معنی بیت دوم
۲_هر گز شنیده ای کسی هم حاضر باشد و هم غایب ؟ آن کس منم که خود در میان جمع حضور دارد ، ولی دلم در جای دیگر و در گرو عشقی دیگر است .
[ وجود حاضر غایب: وجود و شخصی که در عین اینکه حاضر است غایب باشد .متناقض نمایی ( پارادوکس ) : وجود حاضر غایب ]
معنی بیت سوم
۳_اگر شاهد و زیبا روی در میان مجلس نباشد ، به شمع بگو که خاموش شود ( زیرا در مجلس کسی که شایستهء دین باشد وجود ندارد .) و اما اگر معشوق در محفل حاضر باشد، به چراغ و شمع هم نیازی نیست ، چون وجود نورانی او روشن کنندهء مجلس است .( در هر حال در صورت ِ بودن یا نبودن معشوق نیازی به چراغ و شمع نیست.)
[ شاهد: معشوق زیبا /مردن شمع : خاموش شدن /منوّر : روشن و درخشان ./تناسب : شمع ،چراغ ،منوّر ]
معنی بیت چهارم
۴_ مردم روزگار ما برای بهجت خاطر به باغ و صحرا می روند ، اما برای عاشقان زنده دل کوی محبوب نشاط انگیزترین باغ و صحراست .
[ ابنا: جمع ابن ، پسران و فرزندان ، مردم / آرایه ء تکرار : صحرا ، باغ / تشبیه : کوی دلبر به صحرا و باغ مانند شده است.]
معنی بیت پنجم
۵_ می روم که جان خویش را بر گامهای او نثار کنم ، اما همچنان در این اندیشه ام که جان من تحفه ای ناچیز است و لایق ریختن به پای دوست نیست .
[ جان می روم که : می روم که جان را / شوق : اشتیاق و آرزو / نزل : آنچه از اطعام و جز آن پیش مهمان نهند ./کنایه : جان در قدم انداختن ( خود را فدا کردن )
معنی بیت ششم
۶_ای کاش محبوب من که از سر خشم و تند خویی مرا ترک کرده است ،باز می گشت ، زیرا چشم این آرزو مند یار هنوز بر در است و آمدن اورا انتظار می کشد .
[ کنایه : دیده بر در بودن ( منتظر بودن )
معنی بیت هفتم
۷_ای عزیز من ، قلب مرا همانند عود بر آتش نهاده و سوزاندی و این نفسی که در غم تو بر می آورم ، دود دل سوخته ای است که از آتشدان سینه ام بر می آید .
[ جانا: ای معشوق همچون جان عزیز /عود : --> بیت سوم غزل ۵۹ /دم زدن : نفس کشیدن /مجمر : منقل و آتشدان ./کنایه : دل بر آتش سوختن ( بی تاب و قرار کردن ) /تشبیه : دل به عود .]
معنی بیت هشتم
۸_شب هایی که بی تو در خیال به سر بردم ، مثل شبهایی است که آدمی در گور تنها می ماند و چنانچه شب بی تو سپری شود و صبح گردد ، آن روز ،روز قیامت است ، یعنی شب جدایی تو به درازی شبی است که فردایش قیامت است.
[ روز محشر : روز قیامت /تشبیه : شب ها به شبِ گور مانند شده است /آرایهء تکرار : شب ، تو / تضاد : شب ،روز .]
معنی بیت نهم
۹_ عنبر گیسوانت به سان گردن بندی گردنت را به خوبی می آراید و زیبا رویی چون تو نیازی به زیور دیگری ندارد.
[عنبرینه : زیوری است که در میان آن عنبر کنند و در گردن اندازند / تمام : درست و کامل و بی عیب /خوب رو : زیبا رو /تشبیه : گیسو به عنبرینه مانند شده]
معنی بیت دهم
۱۰_ای سعدی، امیدواری تو برای رسیدن به معشوق و بر خورداری از وصال او خیالی باطل بوده است ،زیرا هجران او تو را از پای در آورد ،ولی هنوز تصوّر می کنی که وصال وی میسّر است .
[تضاد : وصل ، هجر / کنایه : خیال بستن ( تصور کردن )
معنی بیت یازدهم
۱۱_این امید درازی که برای وصل او در دل می پرورانی ، باعث دریغ و تاسف است ! و دور باد از تو که خیال ناممکن ِ رسیدن به او را در سر داشته باشی
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
زنهار از این امید درازت که در دل است...
هیهات از این خیال محالت که در سر است...
ببینید دوستان عزیز گنجوری من سوادی درحد خیلی ناچیزدارم
یک نکته ای که هست همانطور که همه میدونیم هرچه مادر این برنامه که خیلی هم خوب وزیباست وآموزنده بنام سایت یابرنامه گنجور مینویسیم حاشیه است حاشیه هم از اسمش معلوم است که جایی ممکن است نوشته مان باب میل همه نباشد که خوب طبیعیست نباید به نظرات همدیگر خرده گرفت البته تاجایی که به شخص واشخاصی توهینی نشود، به هرجهت ازهمه عزیزان بینهایت سپاسمندیم از اینکه حضور سبزدارند
واما بشنوشید این غزل ناب شیخ اجل با اجرای نی استادمحمد موسوی که بادم مسیحای خودمانند همیشه کاری کرده کارستان ونوای ماورائی جان جانان خسرو آواز استاد شجریان، اجرای خصوی دیده مشتاق
همین الآن درکلبه روستایی مان میشنوم این اثر فاخر را جای همه خالی،،
هرگزوجود حاضر و غایب شنیده ای؟
من درمیان جمع ودلم جای دیگراست،
ببینیدبه چه نکته ای اشاره دارد شیخ اجل
حتی ماوقتی که دربزمی یا مهافلی هم شرکت کردیم وشاد هستیم نباید ازحال روز درمندان وکسانی که به هردلایلی مشکلاتی دارند که اغلب همه ماداریم غافل باشیم بیادشان میاوریم وجایشان راخالی مبیبنیم مانند زمانی به دشت ودمن وصحرا وکوه میرویم یاد عزیزانمان میکنیم حتی آنانی که دیگردر این دنیا نیستند حالا بنابه ظن وقلب وروح خود هرکی میتنونه یه برداشتی ازشعر داشته باشه ونباید هم به کسی خرده گرفت،
این شعروغزل زیبا همراه این اجرای خسرو آواز استاد شجریان وهمراهانش
تقدیم به همه هموطنان وکسانی که این روزها حال دلشان خوب نیست چون ماهمه دلمان خوش است به خوشی شما تک تک شما درهر جایی که در این خاک مقدس کشورمان هستید(حق)
🌷🌷❤️❤️✋✋
جااااااان ِ من سعدی
حضرت عشق
غزلی از کتاب ” هلهله “ در همین وزن و قافیه
درگاه دلبر
هر دم در انتظار ، فلک را چه در سر است
بر ما هر آنچه می رود آیا مقرر است ؟
تو در خیال ، روضه ی رضوان بپروری
آنجا که حوری و می و ساقی و ساغر است
میخا نه اش مدام و شرابش حلال و می
جامش ز لؤلؤ و قدح ش حوض کوثر است
جوی روان و سا یه ی طوبا و شهد و شیر
شاید به حلق نوشتر از شیر مادر است
عطر ی ز زلف ماهوشان میرسد که بوش
بهتر ز بوی نافه ی تاتار و عنبر است
غلمان به صف نشسته که تا رخ نشان دهی
ورد زبانشان همه الله و اکبر است
خوش عالمی ست عالم رویا و خواب ناز
هر روز و شب بخاطر و ذهن ات مکرر است
ما را بهشت و باغِ ارم جایگاه نیست
تا روی ما به درگه و در بار دلبر است
یک لحظه روی دوست به از صد هزار حور
چون آتشست عشق و” نیا “ را به مجمر است
غزل شماره ۶۳ سعدی
از عشق در جهان تو بگو چیست؟ بر تر است
خورشید عشق در همه آفاق اظهرست
دل خانه ایست ،مظهر الله اکبر است
.،،،،،،،،،،،،،،،،
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
***********
آن چیست بهتر از ره عشق ار گزیده ای
از عشق پر ظریف نباشد پدیده ای
ای بی بصر زچشم دل و غرق دیده ای
،،،،،،،،،،،،،،،
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
***********
در دست جام می، بفرازی و در سریر
بی عشق و مهر، می شوی اندر جهان حقیر
در عشق اگر که هفت بلد را شوی شهیر
،،،،،،،،،،،
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
***********
با سرو قامتان چو بسازیم ما دماغ
در سینه گنج عشق نهانست و رنج و داغ
از دست لاله گیر بصحرا و راغ،، ایاغ
،،،،،،،،،،،،،،
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر است
***********
بر گردن بلور ز، زلفش نهاده طوق
ره میرود بناز ،به برزن، به چارسوق
دل زان تطاول نگهش میرسد به ذوق
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نُزلی محقر است
***********
چندان به غمزه برده قرارم سهی قدان
دل در گرو بود چو به هر جا وهر زمان
چُون حرف شکوِه عرض کنم با کسان بیان
،،،،،،،،،،
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتیکنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
***********
ساقی زباده گر جگر ما بسوختی
بر گلرخان دهر دلا چشم دوختی
با آتشی ز هجر چو جانم فروختی
،،،،،،،،،،،،،،،
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمر است
***********
یک عمر طی گشت به حسرت نشد وصال
جسم و جوانی ام به تبه رفت در قبال
عاید نگشت زین قدر نحس ،جز ملال
،،،،،،، ،،،،،،
شبهای بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
***********
زلف سیاه وسلسله ات همچو دام بود
بر آفتاب روی تو گیسوت شام بود
دل شد زدست و رفت بچینش که خام بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
***********
در فرودین صبا چو بیارد نوید وصل
بر من مبارک است چو روز سعید وصل
هجران دراز کرد و وز آن شدبعید وصل
،،،،،،،،،،،،،،،
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
***********
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است