غزل شمارهٔ ۶۱۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۶۱۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۱۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۱۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۱۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۱۸ به خوانش سعیده تهرانینسب
حاشیه ها
سعدی بزرگ آنقدر دانا و عالم بود ... آنقدر در ادبیات استاد بود و آنقدر واژه بلد بود و زبان نرم و خوشی داشت که اگر 200سال دیگر هم عمر میکرد بازهم به همان کیفیت و قدرت به کارش ادامه میداد و شعر ...شعر که چه عرض کنم.. گوهر برای نسل های بعد به یادگار از خود میگذاشت... شادی روحش فاتحه لطفا...
دوستان،
کسی در مورد معنای بیت اول راهنمایی میتونه بکنه؟
حل شد:
...و اینهمه(آدمیان صاحب زیبایی) لطفی ندارند ، مگر تو یکنفر سروِ روان.
از دوستان در مورد بیت 9 کسی میتواند کمک کند؟
«گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد
که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی»
جمله با «گر» شروع میشود به همین جهت «ار» پیش از «شخص» تکرار همین «اگر» محسوب میشود که به نظر من زاید و بیمعنی است (بدل تصحیح فروغی برای «ار شخص» «آن شخص» آورده که مشکل را در کل حل نمیکند).
«که» در شروع مصرع دوم را اگر حرف ربط بگیریم (عجیب است که اگر شخص بمیرد دیگر زنده نیست که از در خویش برانی و دگر باز بخوانی!) به نظر من «و» قبل از «دگر» در مصرع اول اضافه است.
میشود به معنای «چه کسی» گرفت (عجیب است: اگر شخص بمیرد و دیگر زنده نباشد چه کسی را از در خویش برانی و ...)
در کل من متوجه معنای بیت نمیشوم. نظر دوستان چیست؟
به تصویری که از دیوان قرن دهم جناب سعدی اینجا هست دقت کنید:
گر بمیرد دگر آن شخص همی زنده نماند...
به نظر من "ار" نیست و یک نقطه کم دارد.
بمیرد هم باید نقطه اش پرش کند
1-گر نمیرد عجب از شخص و دگر زنده نباشد=عجب از شخص که نمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود
2-که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی=که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
عجب از شخص که نمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
اگر بمیرد درست باشد:
عجب از شخص که بمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
@7:
سپاس از راهنمایی و نظر شما
از حاشیه شما به این نکته رسیدم که قطعات مصرع اول و دوم به شکل مرتب با هم مرتبط است («و» های مصرع اول و دوم به هم مرتبطند) (اگر درست «ار» را «از» بگیریم و درست «بمیرد» را «نمیرد»):
1. عجب از شخصی که تو از در خویش برانی اگر نمیرد
2. عجب که او زنده نشود وقتی تو دیگربار میخوانیش
حالا میتوانیم «بمیرد» را درست فرض کنیم:
باعث تعجب است که تو شخصی را از در خویش برانی (و در نتیجه) بمیرد و دیگر بخوانیش و زنده نشود.
باعث تعجب است که شخصی بمیرد و زنده نشود وقتی که تو از در خویش برانیش و دوباره بخوانیش.
«عجب از شخص» یعنی آن شخص باعث تعجب است. به نظر من بعید است آن شخص باعث تعجب بشود بلکه نفس این که شخص (نوعی، هر شخصی) در این وضعیت بمیرد و دوباره زنده نشود باعث تعجب است.
آیا میتوانیم «ار» را به از تبدیل نکنیم و «گر» مصرع اول را برای مصرع دوم خرج کنیم:
اگر (ار) کسی را از در خویش برانی و دیگر بار بخوانی عجبا اگر شخص بمیرد و باز زنده نشود؟!
نزدیک شدم یا کلا بیراه رفتم؟
نظر شما چیست؟
آن وقت باید نیم بیت بیت نخست اینجنین شود:
عجب ار شخص گر بمیرد و دگر زنده نباشد
که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی
که به نظرم از زبان سعدی دور میشود.
به نظرم اگر در نسخه های دیگر به جای "ار" واژه "از" آمده باشد نزدیک به یقین درست همین است.
بمیرد و نمیرد هر دو درست است بسته به اینکه این عجب از کجا آغاز و به کجا برسد یکی از دو معنی که نوشتم بدست میدهد.
اگر در دیگر نسخه ها فقط بمیرد باشد پس درست همین است.
اگر خود "ار" درست باشد چنین میشود:
عحیب باشد کس را که تو برانی و بمیرد(از دوری تو) دگربار اگر او را بخوانی زنده نشود
و "گر" به بخوانی و برانی برمیگردد همانگونه که شما نوشته اید.
@7:
ممنون از همراهی و راهنماییهای عالمانه شما
در حال که میلی به ایجاد مغایرت با نسخه چاپی ندارم این تعبیر آخری برایم پذیرفتنیتر است.
زنده باشید.
این هم از ویژگی های سخن سعدی است و به احتمال بسیار عمدی تا از مغز خواننده کار بکشد.
در بیت ششم بازی ظریف سعدی به صورت مثبت و منفی با «چنانی» جالب است:
در بیت اول میگوید چنانی = چنان هستی (در حسن همچنان که میگویند) و در بیت دوم: نه چنانی = چنان نیستی (در ارادت با ما آنچنان که باید باشی نیستی یا آنطور که صاحب حسن هستی در ارادت با ما نیستی یا در ارادت با ما آنطور که از تو تعریف میکنند نیستی)، «به حقیقت» مصرع اول با «به ارادت» مصرع دوم تناسب واژگانی دارد.
«حسن» و «عیب» هم در مصرع اول و دوم با هم متناسبند (تضاد دارند).
خداوندگار ادبیات پارسی
تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند*** تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی
آه...
سعدیا کاش سکندر به جهان بود به عهدت
قطره ای زآب حیاتت به دهانش بچکانی