غزل شمارهٔ ۶۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۶۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۶۱ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۶۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۶۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۱ به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
با سلام
اشتباه تایپی را اصلاح بفرمایید
از دست کمان مهره ی ابروی تو در شهر
کمان مهره ی : درست است
موفق باشید
با سلام ( ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا ) درویش از خدا غیر از خدا نمی طلبد ( دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را }
با سلام در بیت اول سعدی چه افسوسی می خورد برای کسانی که روی او را ندیده اند برای کسانی که یا او را انکار میکنند و اصلا قبول ندارند که خدایی هست و یا قبول دارند ولی به صورت اسمی که عملا در زندگی انها تاثیر نداردکه مصرع اول شامل هر دو گروه میشود ( افسوس بر ان دیده که روی تو ندیدست ) اما اگر کسی ان روی زیبا را دید محال است که توجه به زیبا روی دیگر کند زیبا رویان را می بیند اما ان زیبایی را از او میداند ( یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست ) و در بیت دوم می فرماید اگر ان کسانی که روی او را دیده اند ان چهره را نقاشی کنند بقیه خواهند دانست که چرا دیوانه روی او جامه دریده است ( دانند که دیوانه چرا جامه دریدست ) خلاصه اینکه اگر او را باور کردی و با حضور او زندگی کردی بسیاری از معیارهای تو عوض میشود غم رخت بر میبندد و شادی مدام جایگزین ان میشود ( جز نور خداوند هویدا دگری نیست هر جای به هر سو جز او جلوه گری نیست )
با سلام و احترام خدمت عزیزان شعر ، و ادب دوستان
شعر را از یک دیدگاه و منظر نباید دید و اجازه بدهیم هر کس با دیدگاه و جهان بینی خودش ببیند و بشنود. سبز باشید
جناب شایق ...شما از دید درویشی و عارفانه به مسائل می نگرید و اشکالی هم ندارد...اما تعصب شمابه این که تمام اشعار سعدی را به عرفان نسبت دهید مایه حیرت است ..حتی در غزل قبلی می گفتید که کلمه هجر باید جایگزین دوست شود که البته من نمی دانم که دوست صد در صد درست باشد...و دالبته دلیلتان این بود که چند بیت دیگر از سعدی اوردید و نشان دادید که سعدی از دوست گلایه نمی کند ...به گمان من اینها همه شاید بر مبنای این فرضیه به عقیده من غلط باشد که سعدی در همه حال در اشعارش عشق اسمانی مد نظرش بوده که چنین نبوده ...با توجه به ابیات دیگر در همین شعر به نظر من می شود فهمید که عشقی زمینی مد نظرش است..
از جمله در بیت زیر
سر قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو چون روی در آیینه پدید است
سر قدرت افرینش خدا در وجود زیبای تو ای دلبر من کاملا واضح است
خدا که خود را نمی افریند.
مصرع " دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده ست "را می توان منبع این مصرع حافظ دانست " رواست در بر اگر می طپد کبوتر دل "
با سلام خدمت تمام دوستان
یکم تپیدن واژه ی فارسی است و نگارش درست آن با ت نه با ط است
با سلام
دوستان عزیز عشق سعدی در این غزل عشقی زمینی بوده و جالب از همه اینکه عشق آسمانی را در جسم زمینی دیده است و به تعریف او این غزل را سروده .
مانند فرمایش حضرت علی علیه السلام ، هیچ چیز را ندیدم مگر قبل و بعد از آن خداوند را .
با تشکر
سبحان گرامی سعدی می فرماید: ما عاشقان در راه عشقت فقط خود تو را می خواهیم و ارزو مندیم و هیچ مقصود و خواسته ای دیگر نداریم نه هوس بازی را می خواهیم نه پول .پس وعده های شیرینی به ما عنایت کن .مقصود از حلوا همان مژگانی و وعده شیرین یار به عاشق است
خدایا مارا از دست این عارفان بی همه چیز اسوده بدار نه به مرده میبخشند نه به زنده -هرچی سخنوران رشته اند اینها پنبه میکنند - خوشت میاید من هم زیر همه سروده های سعدی بگویم
این میگوید افسوس برانان که چشم دیدن روی ترا ای پسر زیبا ندارند و زیبایی ترا ندیده اند و دنبال ناجنسان میروند و اگر زنبازان ببنند پسری را دانند که چرا ما جامه درانده ایم و ان ریش که بر رخ تو سبز شده مشک سیه است که بر گل دمیده است
اگر خوشتون میاید تا من هم بیایم بنویسم
سعدی کسی نبود که دلدار خوارش کنه اینجا که دلدار بچه خوبی بوده او را به خوبی ستوده و چون خودش را کرده چراگاه در سروده سپسین دهنش را هموار کرده
تا کنون خوانش را نمیشنیدم این یکی همه را شنیدم خواستم بسی سپاس و بسی درود بسی کنم به بزرگوار بانویی که نامشان سعیده تهرانی بود بسیار درست و روشن خواندند افرین و دست خوش و لب و دندان مریزاد
در بیت ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...
به نظر بنده اشاره به این موضوع عارفانه دارد که سالک راه حق جز خود حضرتش را نمیخواهد و باقی احوالات این طریق(خرق عادات و یا طی الارض و امثالهم...) را هیچ می انگارد چنانکه در رساله ی قشیریه در ذکر جناب احمد خضرویه آمده "گویند احمدخضرویه حق را به خواب دید، گفت یا احمد همه از من آرزوها طلب میکنند مگر بایزید که مرا میخواهد" که حتی بزرگان طریقت مانند مولانا جلال الدین و یا مولانا ابالحسن خرقانی نیز به خاموشی و هیچ انگاری به این قبیل مسائل اعتراف دارند که بیان حال خود حجابیست بر ادراکات عرفانی و حقانی.
مولوی در بیان خواستن صرفا حضرت حق میگوید ؛
خاموش که غیر از تو نمیخواهیم
ما را به عطاء چه فریبی تو؟!...
چرا که در نظر سالک هر چه غیر از دوست بیهوده و بی فایده است...
و در حجاب بودن قال بر حال میفرماید ؛
گر ناله و آه آمد زان پرده ی ماه آمد
نظّاره مه خوشتر ای ماه ده و چارم.
وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده ست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده ست
[جناس اشتقاق : دیده ، ندیده ، دیده ، /آرایه ء تکرار : روی /تناسب : : دیده ،نگریده ]
اگر چشمی روی تو را ندیده باشد و یا دیده باشد ولی از آن پس به چهره ای دیگر نگریسته باشد ، موجب تأسف و دریغ است . یعنی جز روی تو نباید به چهره ای نگریست .
گر مدّعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریده ست
اگر لاف زنان عشق تصویری از پری یا معشوقی که عاشق را دیوانه کرده است ببینند . دلیل جامه چاک کردن عاشقان حقیقی را فهم می کنند . [ مدّعیان = جمع مدعی به معنی ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه آن کیست که پیرامُن خورشید جمالش
از مُشکِ سیه دایرۀ نیمه کشیده ست
آن زیبارو کیست که گیسوان سیاه و معطّر او بر گِرد چهرۀ درخشانش نیم دایره ای ایجاد کرده است . [ مُشک = ماده ای است سیاه رنگ که در زیرِ شکم جنس نرِ آهوی خُتن قرار دارد و بسیار خوشبو و معطر است . ]و دروغگوست / نقش = نشان ، اثر ، عکس و تصویر / پری = جنّ مؤنّث که موجودی است از عالَم غیر مرئی که با جمال خود انسان را می فریبد . ]
ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید / فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده ست
ای عاقل که عشق را فهم نمی کنی . اگر روزی پایت به سنگ عشق برخورد کند ، علّت سنگ بریدن فرهاد را درخواهی یافت . [ بریدن = کندن و شکافتن / پای به سنگ برآمدن = کنایه از گرفتار گشتن و مأیوس و نومید شدن ]
_ فرهاد = عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود . در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است . تنها در برخی از کتاب های کهن نام را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است ، می توان یافت . از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم درآورده است . شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خسرو نیز معروف تر شد . شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است . بر طبق افسانه ها فرهاد شیفتۀ شیرین (معشوقۀ خسرو) شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت . فرهاد با شوق و توانایی خاصی بدین کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند ، می کند و می افکند . پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت » (فرهنگ اساطیر)
رحمت نکند بر دل بیچارۀ فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشِنیده ست
کسی که سخن گفتن معشوقی چون شیرین را نشنیده باشد . نمی تواند بر دل بیچارۀ فرهاد دل بسوزاند . [ رحمت = مهربانی و شفقت ، رحم ]
از دست کمان مهرۀ ابروی تو در شهر / دل نیست که در بر چو کبوتر نتپیده ست
از دست کمان ابروی تو که با مهرۀ چشمانت دل ها را نشانه رفته است . در شهر هیج دلی یافت نمی شود که مثل کبوتر به لرزه نیفتاده باشد . [ کمان مهره = کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد / بَر = سینه / در این بیت «آبرو» از جهت هلالی بودن به «کمان مهره» تشبیه شده است ]
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی / پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده ست
وهم و گمان هم درنمی یابد که او چه معشوق پسندیده و دلخواهی است . چنین پیداست که هنوز دوشیزه است و دست کسی به دامن او نرسیده است . [ مطبوع = دلپذیر ، زیبا / درخت = منظور درخت سرو است چر که در ادبیات قامت معشوق به سرو مانند شده است . ]
سرّ قلم قدرت بی چون الهی / در روی تو چون روی ، در آیینه پدیداست
آینۀ چهره ات راز توانایی بی همانند خداوندی را آنچنان به نمایش می گذارد که آینه ای تصویر چهره ای را می نماید . [ بی چون = بی مانند ]
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا
حلوا به کسی دِه که محبّت نچشیده ست
ما از تو ، تو را می خواهیم و به جز تو آرزویی نداریم . شیرینی نعمت های دیگرت را به کسانی بچشان که درد طلب تو به جانشان چنگ نینداخته است . [ حلوا به کسی دادن = کنایه از وعدۀ شیرین به کسی دادن ]
با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانۀ دل آب چکیده ست
با این همه بلایی که به سان باران بر سر سعدی ریخته است . تعجبّی ندارد اگر از چشمان او که مثل خانۀ باران خورده است ، آب چکیده باشد . [ در این بیت «بلا» به «باران» و «چشم» به «خانه» تشبیه شده است . ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
با سلام و درود
سپاس بیکران از خوانش های خوبتون و زحمت انتشار معنی و تفسیر اشعار حضرت سعدی ، کارتون بسیار ارزشمند و قابل ستایش
سلامت و برقرار باشید
چقدر قشنگ؛ چقدر قشنگ؛ چقدر قشنگ........
واقعا عالیه. دم سعدی گرم:))))))))))
.
رحمت نکند بر دل بیچاره ی فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست.....
.
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا......
حلوا به کسی ده که "محبت" نچشیدست....!