غزل شمارهٔ ۶۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۶۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۶۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۶۰ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۶۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۶۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غلط بیت دوم که بجای گفتم ، گرفتم آمده است
گفتم از غم دل راه بوستان گیرم
---
پاسخ: «گرفتم» صحیح است یعنی «فرض کن»
من هم میگم، بیت دوم غلط املایی داره
لطفا درستش کنید
ممنون
--
پاسخ: به پاسخ حاشیهٔ بالایی مراجعه کنید.
به خدا "گرفتم"درسته
با "گفتم"وزن شعر هم به هم میریزه
در بیت چهارم قسم به جان تو خوردن صحیح تر است و بهتر است در پایان بیت علامت کاما بگذارید چون این مقصود این بیت متصل به بیت بعدی است.
با درود به همه یاران عزیز،در بیت دوم بگفتم صحیح است نه گفتم و نه گرفتم
سلام.
من بیت اخر این شعرو جایی از کسی شنیدم که میگفت : گمان برند که سعدی ز "هجر" خرسند است
فکر می کنم اینطوری هم درست تر باشه؟!
در بیت دوم همون طور که نوشته شده " گرفتم " کاملا صحیح هست و در نسخه چاپی غزلیات سعدی تصحیح آقای فروغی هم به همین صورت نوشته شده
و همچنین ، " قسم به جان تو گفتن " صحیح هست ، ناسلامتی شعره و بیاد کمی تا قسمتی ادبی نوشته بشه ،
تمامی ابیات صحیح است و با متن اصلی مطابقت دارد.
( گرفتم ) به معنای فرض کنیم، و یا خیال کنیم است. ومی بینید که کاملا با معنای بیت جور در می آید.
در ادبیات گذشته بر خلاف ادبیات محاوره ای امروز ما قسم را نمی خوردند، بلکه آن را ادا می کردند. پس بیت دوم هم مشکلی ندارد.
با تشکر
ببخشید اقا او ل بروید خودتان را با اشعار سعدی اشنا کنید بعد ایرا د بگیرید . عمو شما کجا وشیخ سعدی کجا سعدی کسی نیست که اشتباه کند یا اشتباه کرده باشد . انسانهای وارسته چون فروغی بران صحه گذاشته . خدا شما را عفو کند
دوستان گرامی، بجای این همه شوق کامنت نوشتن برید با سعدی انس بگیرید تا دیگر از این نظرات خام ندهید که "گرفتم" غلط است و ...
گرفتم از غم دل... کاملا درست است و بسیار هم زیباست.
روان سعدی بزرگ شاد که واقعا هنرمند بود.
در بیت دوم اگر به جای گرفتم واژه ی گفتم قرار داده بشه شعر فاقد وزن میشه. اما با قرار دادن واژه ی بگفتم وزن بیت هم فاقد اشکال میشه. استاد شهرام ناظری هم که در آلبوم دل شیدا این شعر رو در آواز اصفهان خوندن ، از وازه ی بگفتم استفاده کردن.
امیر علی فارسی را پاس بدار .داریم شعر شاعرای پارسی زبان رو می خونیم...
8. مجموع متضاد پریشان است، در ادب پارسی موی معشوق جایگاه و پایگاه دل عاشقان است و دل آویز و دلبند نیز صفت هایی برای موی معشوق بودند که در گذر زمان صفت خود معشوق شده اند:
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
در بیت دوم "بگفتم" صحیح است
استاد شجریان هم در اجرایی "بگفتم" رو خوندن
احتمالا اشتباه تایپی بوده و دوستان فکر کردن غلطه
در بارهی بگفتم و گرفتم در بیت دوم ، شاهد بر درستی گرفتم از خود شیخ می آید در گلستان آنجا که می فرماید :: گیرم که غمت نیست، غم ماهم نیست. و اینکه برخی خوانندگان بگفتم خوانده اند گواه درست خوانی نمی باشد.
قسم گرچه امروزه خوردنی است! قسم میخوریم ، اما سوگند است که خوردنی است و قسم یاد کردنی و چون استاد سخن فرموده اند گفتنی هم می تواند باشد.
و آن هم عزیز سوگند است درست نمی باشد درست آن کانهم عزیز سوگند است میباشد .
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
سلام.درود و هزاران درود بر خاک شیراز که نین اعجوبه ای را زاد.
غزل فوق با صدای همایون شجریان با همنوازان کرد بسیار شنیدنی و زیباست.در آپارات دانلودش کنید.
ناظری هم در آلبم دل شیدا این شعر را با ناز و نیازی بسیار زیبا اجرا کرده.
البته ناظری نیز بیت دوم را با بگفتم آغاز میکند که نظر بنده نیز با گرفتم نزدیکتر است ، حتی در معنی هم نزدیکتر است زیرا که عاشق بریده ز یار با تصورات و خیال معشوق زنده است و سر میکند از اینرو گویی شاعر باز در خیال خویش فرض بر این گرفته که به بوستان رفته است.
در واقع شاعر ظنی ندارد که همتای یار را نمیابد.
بیت (اگر برهنه نباشی...)به چه معناست و ربطش با ابیات قبل و بعد چیست؟
با سلام در مورداخرین مصرع غزل (گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است ) بنظر می رسد باید بجای کلمه دوست کلمه هجران بکار رود چرا که اولا سعدی در بسیاری از غزلها خرسندی خود را از دوست اعلام کرده است برای مثال ( مرا به هر چه کنی نخواهی ازردن که هر چه دوست بسندد بجای دوست رواست غزل 43 ) ( دردت بکشم که درد داروست خارت بخورم که خار خرماست غزل 45 ) ( تیغ بر ار از نیام زهر بر افکن به جام کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست غزل 47 ) و تقریبا میتوان ادعا کرد که سعدی در هر سه غزلی اشاره به این موضوع کرده است و گوشزد کرده که امکان ندارد او از دوست نا خرسند باشد و ثانیا خرسندی از دوست یکی از اصول اساسی عرفان است و از ستونهای محکم عرفانی است که اگر فرو ریزد از عرفان چیزی باقی نمی ماند حافظ نیز به این نکته اشاره کرده است ( سرمایه درویشی بی خویشی و خرسندی است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی) بنابراین باید قطعا بجای دوست کلمه هجران باشد لذا از دستاندر کاران گنجور تمنای بررسی مجدد دارم که یا اشتباه چابی است و یا شاید کم دقتی مصحح باشد با تشکر فراوان
با سلام (عجب در ان که تو مجموع و گر قیاس کنی به زیر هر خم مویت دلی براکنداست اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که بیرهنت گل اکند است )سعدی در این دو بیت وحدت وکثرت را بیان میکند ما وقتی به موجودات می نگریم همه را جدا از هم میبینیم ماه . خورشید . ستاره . انسان . سنگ . اب . مار . ماهی و..... هزاران موجود دیگر که هر کدام با دیگری متفاوت است این تفاوت در اصطلاح فلاسفه به کثرت تعبیر شده است و اما در ورای این کثرت همه مخلوق یک خالق هستند و همه این موجودات وصل به یکی است و در واقع به اعتقاد عرفا همه او هستند و غرق در یک وجودند و وحدت دارند برای مثال اگر نور خورشید رابه منشورری تابش دهید از ان طرف طیف رنگها ایجاد میشود این رنگها متکثر و متفاوت هستند ولی ان طرف یک نور بیش نیست بس این رنگها وحدت در نور دارند یا مثال موج واب که گر چه امواج با هم متفاوتند اما در اب بودنشان با هم وحدت دارند بنابراین سعدی در بیت هشتم می فرماید گر چه تو یکی هستی اما زیر هر خم مویت (که همان مخلوقاتند ) اشیا زیادی براکنده است و در بیت بعدی می فرماید اگر وحدت خود را ننمایی ( اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی ) گمان برند که همه این مخلوقات جدا از هم هستند و ربطی به یکدیگر ندارند
آقا / خانم وشایق
شما هرچه به ذهن مبارکتان میاید مینویسید و مطمئنید که راهنمایی کرده اید
درجایی نوشتید در بیت: گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است ، بجای کلمه ی دوست ، هجران باید گذاشت
با این پیشنهادتان نشان دادید که از شعر چیزی نمیدانید و کاملاً با اوزان شعر بیگانه اید ولی اظهار نظر هم میکنید
درین جا هم به جای معنا کردن یک بیت به بیراهه راهنمایی میکنید
برایتان متاسفم و برای آنها که شما را میخوانند و اعتماد میکنند
با سلام وسلام خدمت سرور گرامی جناب ناشناس عزیز همانطور که فرموده اید این فقیر از وزن شعر اطلاع چندانی ندارم اما در اینکه کلمه دوست در اینجا نباید بکار برده شود شکی نیست اگر با کلمه هجر وزن بهم نمی خورد باید کلمه هجر بکار برده شود و الا باید کلمه ای هم معنی با هجر و هجران و مطابق وزن بیدا کرد برای نمونه چند شعر دیگر از سعدی می اورم که سعدی به هیچ عنوان با نا خرسندی از دوست کنار نمی اید (دعوی درست نیست گر از دست نازنین چون شربت شکر نخوری زهر ناب را غزل 9 ) ( رای رای توست خواهی جنگ و خواهی اشتی ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را غزل 13 ) ( سعدی اندر کف جلاد غمت می گوید بنده ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا غزل 16 ) لذا باز از سایت گنجور مصرانه تقاضای بررسی دارم اما در مورد تاسف ان جناب عزیز تاسف ندارد شما انطور که می فهمید معنی کنید دیگران نیز لابد شعور انتخاب دارند ( فبشر عبادی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه بر ان بندگان بشارت باد که اقوال گوناگون را گوش دهند وبهترینها را انتخاب نمایند ) بنابراین هیچ اداب و ترتیبی مجوی هر چه میخواهد دل تنگت بگوی ) و ما نیز (حافظ ار خصم خطا گفت نیاریم به رو ور بحق گفت جدل با سخن حق نکنیم ) امیدوارم جرعه ای از می ناب عرفان بچشی تا خانه به خانه و کو بکو دنبال ان بدوی
بنظر میرسد این مصرع که
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
اینطوری باشد
بخاک پای توهم ؛ ان عظیم سوکند است
که قدری روان تر است و احتمال میرود مشکل چاپ یا باز نویس باشد
بیت هفتم بیشتر منابع به جای بیخ نوشتن میخ که درست هم به نظر میرسه.
اجرای ساز و آواز این شعر توسط هنرمندان رادیو گلها و در برنامه برگ سبز شماره 113 با صدای استاد قوامی بزرگ
و همچنان برگ سبز 271 با آوای استاد شجریان
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
مگر مجبورید همه غزلها را به خدا ربط بدهید.
به به به به عجب عارفانه:سعدی به پیرامونی ها میگوید یک وقت فکر نکنید دل خوشی از خدا دارم.شاید کمرو بوده و نتوانسته به خود خدا بگوید.
دیدم که عزیزان در واژه "گرفتم" بیت دوم شک کرده اند. هم از نظر معنا هم وزن شعر این واژه درست است. "گفتم" به وزن نمی خورد." بگفتم "با "گرفتم "هم وزن است ولی معنای گرفتم درست تر می افتد.
پیوند به وبگاه بیرونی
محمد رضا شجریان > آلبوم برگ سبز 271
با سلام، در پاسخ به نظر
[بیت هفتم بیشتر منابع به جای بیخ نوشتن میخ که درست هم به نظر میرسه.
Comment by آواره — دی 13, 1394 @ 4:08 ب.ظ]
عرض میشود:
عبارت «میخ امید» که تشبیه استعاری امید به میخ است، و «میخ نشاندن» غیرمتعارف، زمخت معنا و غیر ادبی، و حتی مشوّش هستند به طوری که مثلاً دو معنای متصور «میخهای خیمۀ امید را کوبیدن و خیمه را بر پا کردن» با «امیدهای میخ شکل را در زمین کاشتن» ناقض هم به نظر میرسند یا برداشتی مثل «میخهای امید را (که سَرِ پا بودهاند) خوابانده» که فاقد معناست.
در حالی که بیخ به معنای ریشه است و «بیخ نشاندن» یعنی «نهال کاشتن». در عبارت «بیخ امید بنشاندهست» تشبیه استعاری محذوف به قرینۀ معنایی تناسبی است که بسیار ادبی و استادانه «امید» به درخت تشبیه شده و عبارت به معنای «درختِ امید کاشته است» به صورت آرایۀ تضاد با عبارت «بنیاد صبر برکندهست» در مصرع بعدی به کار رفته که با دو معنای «درختِ صبر را از ریشه در آورده است» یا «بنا و ساختمانِ صبر را از پی و بنیه ویران کرده است» در برابر هم، تضاد لفظی و تکمیل معنایی دارند.
همایون شجریان ، ساز و آواز زندان عشق با گروه گریان اجرای فوق العاده ای از این شعر داره....
دل شیدا نام آلبومی است با صدای شهرام ناظری در دستگاه اصفهان. نوازندگی این اثر بر عهدهٔ گروه اساتید بودهاست و سرپرستی آن را فرامرز پایور بر عهده داشتهاست. این آلبوم که در سال 1372 ساخته شد حاصل اولین همکاری شهرام ناظری و فرامرز پایور است.
این موسیقی با پیش درآمدی در آواز بیات اصفهان (در راست کوک) از ساختههای فرامرز پایور، آغاز میشود. این قطعه که در ریتم شش هشتم سنگین نوشته شدهاست، با درآمد شروع شده و پس از اشارهٔ کوتاهی به گوشهٔ جامه دران، وارد بیات راجع میشود. این پیش درآمد پس از اجرای نسبتاً مفصلی در گوشهٔ عشاق، کمکم با پاساژی به درآمد فرود میآید و به اتمام میرسد. پایور در این قطعه، تلاش کردهاست تا حس غریبی را بیان کند و با دوران گذشتهٔ خود ارتباط برقرار کند و تجدید خاطرات گذشته را داشته باشد.
پس از پیش درآمد، بداهه نوازی درآمد اول بوسیلهٔ فرامرز پایور است. پس از کمی بداهه نوازی، ناظری درآمد آوازی را با تحریرهای خاص خود آغاز میکند و پس از آن با بیت
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است
از سعدی ادامه میدهد. پس از آن پایور، کرشمه را اجرا میکند. این بخش پس از اشارهای به بیات راجع به درآمد فرود میآید. بداهه نوازیهای پایور در این بخش بسیار هنرمندانهاند و جواب آوازهایش نیز بسیار حساب شده و دقیق هستند.
بعد از ساز و آواز، پایور به همراه تنبک محمد اسماعیلی، چهارمضراب را در اصفهان اجرا میکند. در این اثر سَرَک کشیدنهای پایور به گوشهٔ عشاق در لابه لای درآمد، کاملاً محسوس است. تنبک نوازی اسماعیلی نیز به گونهای است که کمتر از ناحیه مرکزی تنبک استفاده کردهاست.
گوشهٔ بیات راجع با کمانچهٔ اصغر بهاری آغاز میشود. این اثر آخرین نوازندگی بهاری به معنای واقعی و حرفهای بوده است! وی با اینکه بعدها چند بار دیگر با گروه اساتید همکاری کرد، ولی به علت کهولت سن، هرگز نتوانست مهارت واقعی خود را در کمانچه نوازی همانند گذشته، عرضه کند. ناظری بیات راجع را با بیت زیر آغاز میکند:
فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی
همایون شجریان
شنیدنی بود
سپاس از دوست عزیز جناب هفت
جدا از سطح اطلاعات ادبی برخی دوستان انسان شگفت زده میشه و البته متاسف که علی رغم فقدان کمترین مرتبه از این قبیل اطلاعات چنین در مقام مصحح نسخ ادبی ظاهر شده و به ابیات معجزه گون شیخ اجل ایراد می گیرند و پیشنهاد جایگزین هم می دهند!!!!!!!!
گفتم به جای گرفتم؟!!!!!؟؟؟؟
هجران به جای دوست؟؟؟؟!!!!!
واقعا هاج و واج مانده ام از این همه ....
سلام علیم
برادران بزرگوار، منظور ازحاشیه نویسی استفادۀ هر چه بیشتر از معلومات شما عریران است . تا این مسئله باعث نزدیک تر شدن دلها به همدگر بشود ،نه منجر به سرزنش و جدایی از هم گردد .بیایید با خواندن این اشعار عاشقانه و لطیف قلبهایمان را پر از محبت کنیم و همه را بدون منّت راهنمایی بفرمایید. برای همۀ عزیزان از خداوند متعال آرزوی صحت وسلامتی می کنم.
با درود بر سعدی و درود بر گرداورنده ی این سایت.
اگر کوشش کنیم که بدون دانش ادبی و بدون مدرک ایراد نگیریم خیلی بهتر است. سروده ای بسیار زیباست.
جناب شائق بسیار بسیار متشکرم بابت توضیحات و تفاسیر نابی که ارائه میکنید
با سلام
از دوستان خواهشمندم در معنی کردن ابیات زیر کمکم کنند. من اصلا دنبال معنی عرفانی نیستم و خواهش میکنم معنی غیر علرفانه رو لطف بفرمایید.
- بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست/به جای خاک که در زیر پایت افکندهست (در بساط چهرهٔ ماست، متوجه ارتباط مابین بساط و خاک پای دوست نمیشوم)
- اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی/ گمان برند که پیراهنت گل آکند است (در این بیت هم متوجه ارتباط میان برهنگی و پیراهن گِل یا گُل آکند نمیشوم)
مهدیه گرامی
بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
میگوید: ما بر سر کوی تو چهره به خاک می مالیم ، که نشان از شیفتگی عاشق است، بساط چهره ی ما ، منظور در معرض دید بودن است.
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گُل آکند است
گمانم منظور این باشدکه : اگر برهنه جلوه کنی نه برای خود نمایی، گویی که پیراهن گُلدار بر تن داری.
اغراق شعری جناب سعدی ست.
زنده باشی
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند پیراهنت گل آکندست
کلا وجه غالب این غزل از سعدی بزرگ، تشبیه هست، که تقریبا در تمامی ابیات دنبال میشه.
در این بیتْ سعدی در درجه اول معشوق خودش رو در خوشبویی، بوی خود معشوق، به گل تشبیه میکنه، علاوه بر اون چون از فعل «نمودن» استفاده میکنه، تلویحا لطافت و ظرافت گل رو هم به عنوان وجه شبه مطرح میکنه.
پس معنی این چنین است: اگر برهنه نباشی که بدن و اندام خودت بی پیرایه دیده شود، مردم گمان میکنند این بوی خوش تو حاصل استفاده از عطر و بوی گلهاست.(که اینطور نیست و بوی خوش از خود توست)
با سلام
معنی بیت اخر:
انقدر ضعیف شده ام که دیگر ناله هم نمیکنم و این سکوت من باعث شده مردم گمان کنند من از دوست خرسندی دارم در حالی که من در غم هجران چنان میسوزم که حتی صدای ناله ام هم در نمی اید.اینکه از دوست خرسندی ندارد به معنی بی رضایتی از دوست نیست.سعدی از خود گله داره نه از دوست.
سلام
در بیت دوم:
«بگفتم» و «گفتم» صحیح نمی باشد ممکن است «بگفتم» را بتوان درصدی صحیح در نظر گرفت ولی با اعجاب کلام سعدی تناقض دارد.
«گرفتم» از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
اگر «بگفتم» را بنویسیم با مرام سعدی که حتی دوری و فرار از دوست در ذهنش نیز وارد نمی شود تضاد دارد.
«گرفتم» به معنی فرض محال است.
«گرفتم» که مردانهای در شنا
برهنه توانی زدن دست و پا
در بیت مورد بحث، خداوندگار سخن سعدی دارد یک فرض محال را مطرح می کند:
به فرض محال که از غم راه راهی باغ و بوستان بشوم
آیا در باغ و بوستان کدام سرو بلند بالاست که مانند دوست باشد.
می بینیم که زیبایی و ملاحت در همین استفاده از کلمه «گرفتم» می باشد و بقیه نقل ها صحیح نیست
ظاهرا دارد به کسی پاسخ می دهد که ایشان را برای باز شدن غم دل به تفرج در باغ و بوستان توصیه می کند.
اما اینکه برخی اساتید از کلمه ««بگفتم»» استفاده کرده اند دلیل بر صحت آن نیست.
درود
با قاطعیت میگم گرفتم صحیح است و به مصراع بعد استناد می کنم,
گفتم رو برای جواب سوال به کار می برند کسی از شما می پرسد دلیل اون کارت چی بود و شما می گویید! (گفتم) یعنی جای سوالی دیگه باقی نیست
اما گرفتم , فرض کردم من همچین کاری رو هم کردم
کدام سرو به بالای دوست مانند است ??
سعدی داره یک فرضیه رو با یک پرسش ساده (کدام) رد میکنه
شما برو بوستان به وجد میای سرحال میشی ...
گیرم که رفتم بوستان مگه سروی به بلندی دوست پیدا میشه ?
با سلام اولا که ادبیات غنی پارسی مدیون این سایت بسیارمهم گنجورمی باشد. چون بی نهایت با دقت و امعان اندیشه ومعانی مطالب را نوشته. دوما در اظهار نظر نباید پا فشاری نمود. و لذا رد نظرات هم محترمانه باید باشد. ولازم بذکر است که در برنامه گلهای رادیو همیشه یکی از بزرگان ادب مانند مرحوم رهی معیری و استاد شهریار و حضرت استاد سایه آن را مدیریت میکردند و اگر واژه ای را اصلاح مینمودند به جا و غیر قابل انکار بود.ولی اکنون ان برنامه وجود ندارد. و کنسرت حضرت استاد ناظری که خیلی هم دوستش میدارم. ولی واژه بگفتم اصلا درست نیست و گرفتم درست است.
ولی در مورد وحدت و کثرتی که از فلسفه ابن عربی گرفته شده است درست نیست یک مقدار در مورد فلسفه موج و آب خود دوست عزیز از فلسفه افکار خود وارد کثرت شد و تا اندازه ای درست بود ولی به قول ما موسقیدانها در فرود ان از دستگاه وحدت و کثرت خارج گردید.
چون کثرت ذرات ریز که در بخار آب هست وقتی کثرت ذره ها تبدیل به یک قطره میشود وحدت گرفت و وقتی باز کثرت قطره های باران رودی خروشان میشود یک رود واحد است و باز کثرت رودها دریا میشود و کثرت دریاها اقیانوس و کثرت اقیانوس ها کل ابهای کره زمین میشود.
ولی اگر اینگونه بگوییم که کثرت سلول های بیشمار یک دست ویا یک پا و یا یک چشم وکثرت اعضا یک پیکر واحد و کثرت سلول های یک مغز بر تمام اعضا حکومت میکنند و باز تمام ملیارد ملیارد سلول یک بدن تحت امر یک سلول هسته ای مغز می باشد که اگر ان سلول از بین برود کل سلولها از بین می رود پس تمام کثرت سلول ها یک تن واحد گردید و کثرت تبدیل به وحدت شد واز کثرت سلول های پدر ومادر یک فرزند و از فرزند فرزندان دیگری و وحدت باز تبدیل به کثرت گردید و این کاینات درست مانند اکو سیستم هستی عمل میکند و تما کثرت ها فقد و فقد برای فراهم شدن یک میوه و یا یک جاندار و یا یک گیاه همانگونه که تحت امر یک عامل خاص می باشند پس کثرت بیشمار کاینات تحت امر یک حضرت خالق جل و جلاله می باشند که وجود خود خالق از وجود کل هستی مستثنی می باشد و بقول فیلسوف مشرق زمین حکیم سبزواری و یا فیلسوف مغرب زمین آما نوئل کانت عقل ما مانند چشم و گوش و نیروی بدن ما محدود است مثل من از پنجاه کیلو بیشتر را نمی توانم از زمین بلند کنم و یا از فاصله پنجاه متری بیشتر نمی بینم و نمی شنوم پس عقل واندیشه بشر در حدی نیست که بتواند چگونگی وجود خداوند را شرح حال بگوید و همینقدر که بگوید کثرت موجودات تحت امریک خدای احد و واحد است و ان احد و واحد لم یلد و لم یولد است. و صمد و بی نیاز می باشد همین کفایت میکند
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند پیراهنت گل آکندست
برهنه بودن در عرفان اسلامی کنایه از مجرد بودن است و انسان کامل در جهان هستی مجرد است و هر امر مجردی غایب از دیده هاست و لذا وجود مبارک انسان کامل و مکمل اگر از برهنگی(غیبت) درآید و وجود مقدس خود را چون شخصی نشان دهد همه می بیبنند که تمام بدن و پوشش وجودش آکنده از گل خوش بوی و عطر آمیز است همانطور که وجود مقدس و قائم او همانند سروی بلند قامت است که بالاتر از او دوستی نیست و من (سعدی) با این که این همه پیمان شکنی دراین عهد دوستی با تو کردم، ولی با این حال هنوز هم آرزوی دیدار ترا دارم ...
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ ، وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ ....
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
معانی کلمات و ترکیبات در عرفان اسلامی؛
شب فراق= غیبت کبرا
زندان عشق= محبت اهل بیت علیهم السلام
راه بوستان= امت اسلام( صراط مستقیم )
بالای دوست= بر قامت قائم (ولایت)
بر سر کویت= آستانه ولایت تو
بیا که بر سر کویت= عجل فرجک
به جای خاک که در زیر پایت= ما در زیر سایه ولایت تو هستیم
خیال روی تو= آرزوی دیدن چهره ات
بیخ امید= نهال آرزو
تو مجموع= تو در عالم وحدتی
زیر هر خم مویت= در عالم کثرت تو (انسان کامل جامع عالم کثرت و عالم وحدت است)
برهنه نباشی= مجرد و غایب نباشی
که شخص بنمایی= که وجود خودت را به همه نشان دهی(ظهور شخصی نمایی)
پیراهنت= وجود مقیّدت(جسم و بدن دنیوی)
گل آکند= گل باران، خوشبو، زیبا( گُل کنایه از انسان غایب و دوست داشتنی است)
در این سودا = دراین عشق
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است= چه دستهایی که از خداوند تو را می خواهند
فراق یار= دوری سعدی (ما) از او (غیبت از جانب ماست)
کوه الوند است = بسیار سخت است
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فی دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ ....
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
عالی
غم فراق که پیش تو پر کاهی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
آدم شاخ در میاره از بعضیا...هموطن مگه مجبوری تو هر زمینه ای اظهار نظر کنی؟آخه بگفتم به جای گرفتم؟؟؟هجران بجای دوست؟؟؟کاش یاد بگیریم گاهی وقتا،فقط گاهی وقتا بگیم من در این زمینه اطلاعی ندارم....ضمنا اونا که با لفاظی میخوان حافظ و سعدی رو بکنن تو خمره اسلام و در بیارن زحمت بکشن بجای تکرار جملاتی از مطهری و خرمشاهی و..که قرآن خوانن تا کارشناس ادب فارسی...خودشون یه دور دیوان شاعران رو بخونن تا ببینن اینا آدم زمینی بودن،اشعار زمینی گفتن...عشقشونم زمینی بوده...حافظ گفته نوش کن جام شراب یک منی تا بدان بیخ غم از دل بر کنی...شراب معرفت کیلیوییه؟
عزیزانی که ایراد میگیرن به بیت هایی که نشان از آن دارد که این ابیات در مدح معشوق زمینی(مثال دختری) هست و مدح الهه زیبایی(خدا) نمی باشد ؛بسی جای شگفتی است... مگر کدام زیبایی و عشقی از آنِ الهه ی زیبایی نسیت؟...همه ی مدح هایی که شده و خواهد شد مدح خدای بی همتاست (الحمد لله)...و این کشمکش ها بیهوده است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
بحث های زیادی پیرامون این بیت در گنجور در گرفته است و عده ای از بزرگواران معتقدند که بهتر است به جای «گرفتم» از «بگفتم» استفاده شود.
این پیشنهادات دلیلش این است که ممکن است «بگفتم» به مذاق برخی بزرگواران خوش تر آمده باشد در حالی که به دو نکته توجه ندارند:
1- اولا کلام سعدی ملاک سنجش زبان ماست و برعکس آن صحیح نیست. ما باید صحت گفتار و نوشتارمان را بر معیار و اساس کلام سعدی اصلاح کنیم.
2- عدم دقت در معنا و نیز عدم شناخت دقیق از کلام سعدی و ارتباط خداوندگار سخن با دوست.
وقتی بگوییم: «بگفتم از غم دل راه بوستان گیرم» یعنی این خیال و فکر در ذهن سعدی آمده و پیش خودش گفته است که برای تسلای دل و فراموشی غم هجران به باغ بروم تا همانند دوست را آنجا بیابم ولی هیچ سروی مانند دوست نیست.
کسی که با روحیه و منش سعدی بزرگ آشنا باشد می داند این برداشت کاملا غلط است. حتی تصورش هم در مخیله سعدی نمی گنجد که برای رهایی از غم دوست به باغ پناه ببرد.
مشخص است مثل دیگر موارد کسانی سعدی را نصیحت کرده اند که برای رهایی از غم، به تفرج باغ و بوستان برو!! (این کلام در جادوی سخن سعدی به صورت مضمر و پوشیده حذف شده.) سعدی هم پاسخ می دهد گیرم، فرض محال که من چنین کاری بکنم ولی کدام سرو، مانند یار من است؟
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست
یا
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
کمی بیشتر سعدی را بشناسیم و نظر خود را با کلام سعدی اصلاح کنیم.
هرکسی در اظهار نظرش آزاد است ولی حیف است در سایت گنجور هر چیزی درج شود نمونه اش همین ارتباطاتی که جناب آقای ادیب نیا آورده اند.
آخه شعر سعدی چه ارتباطی به این مطالب گفته شده و غیبت و از این بحث ها دارد؟
مگه مجبوریم هرچه در ذهنمان است را بر سخن بزرگان بار کنیم؟
حالا اگر زیر غزل حافظ نوشته می شد شاید ذره ای ارتباط بین آنها پیدا می شد ولی عجیب است کلام سعدی را با این حرف ها خراب کنیم
خواهش می کنم این ها را در همان وبلاگ وزینتان بفرمایید تا ساعتی که تفرج در باغ سعدی داریم کمی از این بحث ها دور شویم
در خصوص معنی بیت
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکند است
خیلی ساده گفته که پایت را به جای اینکه بر زمین یا خاک بگذاری ما چهره گسترانیده ایم و بر روی چهره ما بگذار منظور خاکی نشدن پای معشوق.
و در بیت
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گُل آکند است
یعنی اگر برهنه باشی که خود به خود مشخص است این بوی خوش از بدن توست
اما اگر برهنه نباشی مردم تصور غلط میکنند که لباست به گُل ها مالیده شده و برای همین به غلط فکر میکنند که این خوشبویی به خاطر آنست
به معنی امروزی فکر میکنند به لباست اسپری بوی گل زدی.
لطفا نظر مربوط به صدای چاووشی را در اینجا درج ننمایید آن مربوط به غزل شماره412 است ممنون
درود
اینکه بر اشعار عاشقانهی سعدی و حافظ و همانند آنها بخواهیم مفاهیم عارفانه بار کنیم به یک شوخی شبیه است که شماری آن را جدی گرفتهاند. خوشبختانه فرهنگ لغتی که اقای محمد ادیبنیا برای این غزل سعدی آوردهاند این نظر مرا تایید میکند. معانی عرفانی این آقا را جایگزین کلمات سعدی کنید تا ببینید چه آش شلهقلمکاری از آب در میآید و چه بر سر غزل زیبای سعدی میآورد تا باور کنید که غزل سعدی را عمانگونه که سروده شده باید خواند. و شعر سعدی را با اشعار عرفانی شیخ محمود شبستری، یکی ندانست. بدرود
زیر هر غزلی رو نگاه میکنم میبینم اساتید همه از سعدی ایراد گرفتن که بیشتر نشانه بیسوادیشونه. بابا غزلو بخونین و لذت ببرین....
ادمین بیا و بخاطر هرکی می پرستی این بخش حاشیه رو تعطیل کن و بخش قرائت شعر.چهار نفر شعر رو خوندن (یعنی خیلی بخودشون و درست خوانی ایمان داشتن دیگه) و فقط یکنفر واژه " مهرگسل" رو با کسره س خوند و درست بود.بقیه گسل رو با کسره حرف سین و مث گسل زلزله خوندن!!!!!
از طرفی خیلیا که وزن شعر و ریتم رو نمیدونن میان حرفایی میزنن باعث گمراهی بقیه میشن.خیلیا نوشتن واژه گفتم از غم دل.....یعنی طرف از این وادی خیلی دوره.
یا گفتن فلانکس اینجوری خونده.خب فلانکس هم اشتباه خونده
یا کسی معنی بیت میپرسه میپرن وسط چیزایی میگن آدم شاخ در میاره.شما خدمت خودتو کردی و سایت به این خوبی داری.این مایه عذاب عاشقان ادبیات فارسی یعنی بخش حاشیه رو حذف کن و فقط یه قرائت صحیح بذار
زنده باشی
هر دو خوانش درسته دوستِ تُند و عزیز
جناب محمد ادیب نیا هم با مغالطه چسب و قیچی یه عمامه گذاشتن سر سعدی و فرستادنش رو منبر....شب فراق یهنی غیبت امام !!!!! زندان عشق یعنی محبت اهل بیت!!!!
شما چیزی از ایران و فرهنگش باقی نذاشتین ولی کور خوندین که ادبیاتش رو هم مصادره کنین.همونطور که ادبیات قرنها ما رو از پیچ و خمهای تند تاریخ سربلند عبور داد این پرتگاه اسلام شما رو هم بکمک ادبیات رد میکنه ایران عزیز ما
@جمشید احمدی:
جناب احمدی، در مورد واژهٔ «گسل»، «گسل»ی که فرهنگستان برای شکستگیهای زیر زمین انتخاب کرده همین کلمه است و این نیست که گسل زمینشناسی میبایست به گونهای جداگانه خوانده شود. اگر این کلمه را گسِل میخوانید آن هم گسِل است و اگر به روال شکل امروزی زبان آن را گسَل میگویید دلیلی ندارد که که «مهرگسل» را به گونهٔ دیگری بخوانید (تنها در جایگاه قافیه بعضا لازم میشود کلمات را حتما به شیوهٔ گذشته قرائت کرد). بسیاری از کلمات در گذشته به گونهٔ دیگری ادا میشدهاند و اگر اصرار بر ادای آنها به شیوهٔ گذشتگان باشد در بسیاری از موارد خوانش اشعار، غریب و نامأنوس به نظر خواهد رسید (همچنان که خوانش اشعار توسط ادیبان برجسته بعضاً این گونه است). البته این کار (تعهد به نحوهٔ تلفظ قدیمی کلمات) نیاز به دانش ادبی بالا دارد و احتمالاً مخاطبیش بیشتر فعالان تخصصی حوزهٔ ادبیات باشند (وقتی کلماتی را که در زبان روزمره به صورت دیگری ادا میشوند با خوانش گذشتگان بخوانید مخاطب عام ممکن است تصور کند با کلمات جدیدی مواجه شده است که معنیشان را نمیداند، حتی ممکن است تصور کند این «گسل» با آن «گسل» فرق دارد ;) ). اینجا هدف اولیه، ارائهٔ نمونهٔ روخوانی اشعار به شیوهٔ روان و امروزی است که ممکن است دوستانی به آن نیاز داشته باشند. البته این یک نظر شخصی است و معیار انتشار خوانشهای گنجور این نیست.
اما در مورد نحوهٔ تلفظ صحیح «گسل» میتوانید کلمه را انتخاب کنید و از منویی که بالای آن ظاهر میشود واژه را در لغتنامهٔ دهخدا ببینید و ببینید که به همین معنی به هر دو صورت اعرابگذاری شده.
جناب یا خانم شایق!
دگرباره در وهم خویش بافندگی را به حد اعلا رساندی!
باعنایت به مصرع اول که حال و صفات خویش را توصیف می کند ، در مصرع دوم و اخر می فرماید: مردم بی خبر گمان کرده اند که حال و روزگارم در طریقت عشق به خوبی و خوشی سپری می شود اما نمی دانند که صبر و هوشیاری من دگر به پایان راه رسیده.
ترسم خلق هم به همین موضوع اشاره دارد که مردم بی خبر ظن زنند من خرسندم ولی ای دل غافل این گونه نیست که نیست!
شایق گرامی
کلمه هجران یا هجر و مشتقات ان از نظر مفهومی و عرفانی می توانند صحیح باشد اما عنایت کنی نه واژه هجر نه هجران نمی توانند وزن درستی را ایفا کنند
از لحاظ مفهومی هم میتوان گفت با توجه به اینکه هجر درست باشد
با اینکه در سوز و گداز عشق سوخته ام ولی ترسم مردم گمان کنند که من ناراضی ام و در هجرانم ولی من به همین خشنودم.
شایق جان بنظرم تعمیم کردن در این قضاوت که چند بیتی از شیخ اوردید، کار پسندیده ای نیست.
غزل شماره ۶۰
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان(بحر مجتثّ مثمّن مخبون اصلم مسبّغ)
1.چند است:چه قدر واندازه است.
تضاد :شب، سحر/تشبیه:عشق به زندان(اضافه تشبیهی) :جناس تام:که(ضمیر) ،که
(حرف ربط).
معنی:چه کسی جز گرفتار زندان عشق می داند که شب جدایی چه قدر طولانی است؟
2.گرفتن:انگاشتن وفرض کردن/بالا :قد وقامت.
جناس اشتقاق:گرفتم، گبرم/تشبیه مضمر و تفضیلی:تشبیه معشوق بر سرو و برتری او بر آن.
معنی:بر فرض که از غصه دل راه بوستان در پیش بگیرم و به باغ بروم، کدام سرو را در
بوستان خواهم دید که شبیه قد و قامت یار باشد؟
3.مهرگسل:آنکه پیمان دوستی و محبت می شکند، بی وفا.
جناس تام:که (ضمیر) ،که (حرف ربط) /جناس مطرّف:من، ما/جناس لاحق:ما، را
معنی:چه کسی پیغام مرا به یار پیمان شکن می رساند؟ بدین مضمون که تو پیمان خویش نگه نداشتی، ولی من هنوز بر سر پیمان و پیوند خویش هستم.
4.عزّت:کرامت و بزرگی
معنی :به جان تو سوگند یاد کردن شیوه بزرگ داشتن معشوق نیست، پس به خاک پای تو که آن هم سوگند عظیمی است، قسم یاد میکنم،
5.آرزومند:شیفته و مشتاق.
کنایه:دل بر گرفتن(ترک و رها کردن) /جناس اشتقاق :دیده، دیدار
معنی:که با وجود پیمان شکنی تو و دل بر گرفتن از من هنوز چشمانم آرزوی دیدار تو را دارد.
6.بساط:فرش و گستردنی
تشبیه :جهره به بساط(اضافه تشبیهی) /جناس لا حق:بر، سر/ایهام تناسب :بین((سر)) و
در معنی(عضو بدن) که در اینجا منظور نیست با(چهره و پا)
معنی :برای آنکه ما چهره خویش را مانند فرشی بر سرکویت افکنده ایم و تو مجبور
نیستی قدم بر خاک بگذاری، قدمی رنجه کن و به دیدار ما بیا
7.خیال:تصور چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد، تصویر معشوق /نشاندن:
کاشتن، غرس کردن.
استعاره مکنیه، تشخیص :خیال روی تو/استعاره مکنیه:بیخ امید، بنیاد صبر/تشبیه :عشق
به بلا(اضافه تشبیهی) /تضاد :بر کنده، بنشانده.
معنی:تصور روی تو ریشه درخت امیدواری را در دل ما کاشته است، اما عشق تو به سان.
بلا و گرفتاری پیِ بنای شکیبایی رابرکنده و ما را بی تاب کرده است.
8.مجموع:آسوده خاطرو خاطر جمع/قیاس کردن:سنجیدن و مقایسه کردن/خم مو:پیچ و
تاب زلف.
کنایه:پراکنده شدن دل(پریشان و آزرده خاطر شدن دل) /تضاد :مجموع، پراکنده
معنی :شگفتانگیز است که آسوده خاطری،در حالی که اگر بسنجی معلوم می شود که
در هر خمی از گیسوانت یک دل پریشان وجود دارد!
9.شخص:تن و بدن/گل آکنده :آکنده و پر شده از گل
تشبیه مضمر :بدن به گل مانند شده است.
معنی:اگر برهنه نباشی و بدنت را بدون جامه در معرض دیدنگذاری، مردم گمان
می برند که جامه تو پر از گل است، یعنی در لباس تو بدنی نمی بینند، بلکه گل می بینند
10.سودا:عشق 20/1
کنایه:از دست رفتن(مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن). دست بر چیزی یا کسی بودن
(از چیزی یا کسی کمک ویاری خواستن) /مجاز مرسل:سودا به علاقه سببیت(عشق)
معنی :در این عشق و دلدادگی تنها من عاشق و دل باخته نگشته ام، زیرا دست های بسیاری به شکوه و استغاثه از این عشق به سوی خداوند بلند گشته است.
11.کاه برگ:برگ کاه/کوه الوند :کوه معروفی است در همدان.
کنایه :کاه برگ(چیز بسیار اندک) /تشبیه جمع:فراق به کاه برگ(در نظر معشوق) وبه کوه
الوند (به نظر سعدی) مانند گشته است /جناس لا حق و تضاد :کاه، کوه.
معنی :فراق و جدایی از یار که در نظرتو به اندازه برگ کاهی وزن ندارد، بیا و ببین که مثل کوه دماوند بر دل من سنگینی می کند.
12.ترسیدن:بیم داشتن، مطمئن بودن/خردسند:راضی و خشنود.
معنی: در اثر ناتوانی تاب آه کشیدن هم برایم نمانده است و می ترسم مردم این ناتوانی را خرسندی بپندارند و گمان برند که سعدی غم یار ندارد.
با تشکر از دوست خوبم مهربانو پروین اختیارزاده 🙏
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
ممنونم از زحمت شما
بیت دوم و اشتباهی که اکثرا مرتکب آن شده اند حتی خود برنامه هم مرتکب این اشتباه شده . 《گرفتم از غم دل راه بوستان،گیرم》در این مصرع منظور این است که حالا بر فرض که من از غم دل راه بوستان گرفتم . و در این مصرع کلمه گیرم به معنی فرض کردن است نه کلمه گرفتم . درصورتی که برنامه گنجور و بعضی از دوستان کلمه گرفتم را فرض کردن معنی کرده اند . همین الان هم ما در حرفهای روزمره این کلمه رو بکار میبریم مثلا میگیم حالا گیرم که پدر تو بود فاضل از فضل پدر .....
موردی که فرمودید صحت ندارد. «گرفتم» در معنای «فرض کردم» گذشتهٔ همان «گیرم» به معنای «فرض میکنم» است و در موارد دیگر در همین معنی به وفور استفاده شده است. مثال از خود سعدی:
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
«گرفتم آتش پنهان خبر نمی داری
نگاه می نکنی آب چشم پیدا را»
در این بیت پیشنهاد شما با ساختار جمله تناقض و تضاد دارد و از لحاظ زبانی غیرطبیعی است.
با سلام خدمت دوستان
بیت دوم کلمه "بگفتم" درسته. با این کلمه وزن شعر هم تغییری نمیکنه
این همه شور وشیدایی؟ این شیفتگی آشوب وبی قراری از عاشق به معشوق؟
🤔🤔 خدایا شکرت که اینچنین گنجوری نصیب مان کرده ای بینهایت سپاس و سپاس ها از اینکه همچو استاد شجریان ها پیام رسان این رسولان راه راستین قرار داده ای 🙏🙏🙏💯💞💞
درموردِ مبحثی که کاربرِ «وشایق» مطرح کردند و دوستان با تحلیلهای درست یا نادرست (به خصوص از منظر وزنی) پاسخشون رو دادهن.
من ابتدا این رو بگم که واژهٔ هجران وزن رو خراب میکنه و آوردنش درست نیست. اما «هجر» اتفاقا وزنش با دوست یکیه. یک هجای کشیدهست و مشکلی نداره از لحاظ وزنی.
از لحاظ مفهومی هم اتفاقا «وشایق» عزیز تحلیل جالبی دارن. اینکه سعدی اتفاقا قرار نیست که از دوست ناخرسند باشه و از هجرانِ و دوری دوست ناراضیه. تحلیل قابل تأملیه.
مسئله اولا اینه که براساس اسناد تاریخی ما همین واژهٔ «دوست» رو داریم. که اینجا هم تصویر اسنادش هست...
مسئلهٔ بعدی اینه که سعدی شاعر سبک عراقیه. در همین بیت، به صورت مشهودی، واجآرایی «سین» وجود داره. کلمهٔ «دوست» اتفاقا به علت قرارگیریش کنار دیگر واژگان، به نظر میرسه که در جای درستیه.
اگر دوست با هجر جایگزین بشه، ما علاوه بر اینکه یک بار تکرار واج سین رو از دست میدیم، وجود یک واج جیم رو داریم. درحالی که داخل بیت حتی یک بار دیگه تکرار نشده. این حجم از ساز متفاوت زدن در یک بیت، از سعدی بعیده...
به هر حال به نظر من، جای اینکه تلاش بکنیم شعر رو تغییر بدیم، به خصوص با ندونستن وزن، و یا بدیع در شعر، بهتره که معنای درستتری که ممکنه از بیت استنباط کنیم رو بگیریم... و اتفاقا به نظر میرسه منظور سعدی برای ناخرسندی، از شخصِ دوست نیست... اتفاقا از وضعیت و حضور و دوری دوسته. اما لزومی نداره عین واژه در بیت بیاد. پس تا اینجای غزل چی خوندیم اگر قراره هربار هرچیزی در هر بیت تکرار بشه...؟ در همون بیت قبلی هم داره درمورد فراق صحبت میکنه و قبلتر از اون هم اتفاقا از محبوب تقاضاهایی داره که شخص ناخرسند قطعاً درخواست یا تقاضایی نخواهد داشت. حداقل به این شکل... و قبلتر و قبلتر... و در اشعار دیگه. با فرض و دانستن اون دیدگاه از سعدی که «کان درد به صدهزار درمان ندهم»، میشه چنین استنباطی هم از بیت داشت بدون اینکه بهش دست بزنیم!
ز ضعف طاقت آهم نیست و ترسم خلق
گمان برند که سعدی، ز دوست خرسندست