غزل شمارهٔ ۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۴ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش حجت الله عباسی
غزل ۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
گر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراقت از تو میسر نمیشود ما را
ادبی ترباید باشد
با تشکر از جناب جهانگیر، لطفا توجه داشته باشید که در صورتی که بجای "اگر" کلمه"گر" نوشته شود وزن شعر خراب میشود. سعدی شاخص زیبایی در شعر فارسی است و بیهوده به این عنوان شناخته نمی شود.
در مورد ترکیب اضافی_حسن ترکیب-
در خط و خوشنویسی از اصول و ملاک های اعتبار خط خوشنویس حسن ترکیب است یعنی چگونه کلمات را نسبت به هم رو یا در کنار یا زیر یکدیگر بنوسیم و نوشته ررا زیبا کنیم این هم همان است که سعدی(ره)گفته که گویا زیبا شناسی است که در مقام مقایسه سخن می گوید نه مقایسه ای که چیزی با آن مقایسه شود بلکه مقایسه ای بین ظهور زیبایی و آنچه باید ظهور کند
زهر را مانند حلوا از دست یار به ذوق ارادت!خوردن واقعا زیباست زهی سعدی شیرین سخن
به نظر بنده وامق و عذرا اثری مهجور است ومورد بی مهری قرار گرفته .امروزه کمتر کسی سراغ داریم که لیلی و مجنون را نشناسد ویا شیرین و فرهاد را ولی وامق و عذرا چطور؟
البته خوانده ام که در زمان طاهریان وقتی کتاب وامق و عذرا را به عبدالله بن طاهر هدیه کردند آنرا به آب انداخت!!!!وبر آشفت و گفت بهکتابی که مجوسان نوشته اندنیاز ندارد ..
تنها عبدالله طاهر نبوده است، از این کاسه های داغتر ازآش بسیار داشته ایم و شوربختانه داریم می گویند صاحب عباد در آیینه نمی نگریست مبادا روی عجمی ببیند!!
اشکان کمانگری این غزل شیخ سعدی را در آلبوم باداباد به زیبایی خوانده است... به دوستان پیشنهاد می کنم حتما بشنوند...
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
این بیت من رو بیاد این بیت زیبای دیگر سعدی انداخت:
گفتی نظر خطاست/تو دل میبری رواست....؟
شاعر بی همتای ایران...
"دوست ناشناسم
جهانگیر عزیز
فراق به معنای دوری و هجران و "فراغ" به معنای آسودگی خاطر است
فراقت از یار همواره میسر است
این فراغت و آسودگی خاطر از معشوق است که عاشق را مقدور نیست
بنابراین جایگزینی "فراقت" به جای "فراغت" نه تنها بار ادبی بیت را بیشتر نمی کند که از مفهوم عمیق آن می کاهد .
هنگامه اخوان و محمدرضا لطفی در گل های تازه شماره 200
باسلام سعدی به مقامی رسیده که نمی تواند به یاد دوست نباشد بر خلاف ما که شاید بزور وبا مشقت بتوانیم اندکی بیاد خدا باشیم او دنیا وعقبی را بدیگران سبرده وفقط دوست را میخواهد دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را واز طرفی زهر از دست دوست را عسل و حلوا میداند باز بر خلاف ما که اگر کوچکترین مشکلی داشته باشیم بانک وفریاد بر اریم وبه زمین وزمان ناسزا میگویم که چرا من اما یکی مثل حضرت زینب در جواب یزید که به او گفت خدا شما را ضلیل کرد گفت ما رایت الا جمیلا من چیزی جز زیبایی ندیدم این همه مصیبت در کربلا برای او زیبا بود این زهری است که حلواست هر وقت بتوانیم از دنیا بگذریم انوقت همه چیز شیرین و زیبا جلوه می کند وگله وشکایت رخت بر می بندد
دوستی که میفرمایید در باور ایشان دلبر سیمین بر مشکین موی کمان ابروست برادر جان، نه اون چیزی که شما فکر میکنی
برای لذت بیشتر از این غزل گلهای تازه 42 باصدای استادشجریان وتار شهناز و ویلن پرویز یاحقی در بیات ترک را هم بشنوید
سلام خدمت دوستان گرامی
معنی بیت دوم این غزل چیست؟
اصلا چطور خوانده میشود؟
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
امین جان
تو را در آینه دیدن ، جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
فکر میکنم یعنی: جمال زیبای خود را در آیینه نگاه کن تا
دلیل بی صبری و بیقراری ما را بدانی
یا جمال تو دلیل و بیان کننده ی ناشکیبایی است
جمال طلعت خویش ، بر میگردد به بیان کند
با احترام
با تقدیم احترام دربرخی نسخ کلمه یغما درمصرع(( نگفتمت که به یغما دلت رود سعدی))بصورت ((یغمی)) مکتوب گردیده است. متشکرم
با سلام
ابیاتی از این غزل زیبا را استاد محمدرضا شجریان در آلبوم گلبانگ 1، به همراه تار استاد هوشنگ ظریف، در گوشه راک دستگاه ماهور اجرا کرده اند، که بسیار دلنشین و شنیدنیست.
«چنان به ذوق ارادت خورم که حلوارا»:
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است/به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست»الحق که سعدی استاد سخن است!
البته این اول بار توسط بانو فمرالمولک وزیری با تار موسی نی داود به زیبایی یخن سعدی در دشتی خونده شد،، یکی از چیزهایی ک آدم ایرانی قبل از مرگ باید گوش بدهد، صدای قمر و شعر سعدی و تار. نی داود،،، هست
این غزل با صدا استاد آواز ایران بانو قمرالمولک وزیر ی و تار استاد نی داود، به زیبایی سخن سعدی خونده شده،،، ک هر ایرانی قبل از مرگ باید گوش بده ک حسرت دنیا را با خود ب گور نبره
بیا که فصل بهار است ، علت است و نتیجه ای متناسب با بهار باید داشته باشد . بویژه که حرف " تا " هم آمده است. یعنی ، به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را. سرو بلند ایستاده بر لب جوی هم که در خانۀ خلوت موضوعیت ندارد. افزون که سعدی بشدت طالب باغ و صحرا و گردش است. صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا. چقدر نا متناسب است اگر بگوئیم : بیا که فصل بهار است تا من و تو پشت به بهار و باغ و صحرا بکنیم. یا عجب چیز نکوئی است بیا دور بیاندازیم.
دومین یغما در بیت
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
شهری است در ترکستان ظاهراً همجوار خلخ، که زناناش به حسن جمال معروف بودند.
بیتی از خاقانی است در وصف برآمدن خورشید:
چو خاتون یغما به خلخال زر
زخرگاه خلخ برآورد سر
این غزل زیبا را بجز دوباری که پویان و اصغر گرامی اشاره کردند یکبار هم استاد شجریان به همراه زخمه های جاودانه لطفی در مایه ابوعطا خواندند. البته قادر عزیز هم اشاره بجایی داشتند. چون اجرای بانو قمر هم یکی از اجراهای درخشان این شعر جاودانه بود.
با سلام غزلهای سعدی یکی از دیگری زیباترند ولی گویا
این زیباترین و عاشقانه ترین غزلی است که تا به حال شنیده ام.
ساغ اول منیم یولداشیم. گؤزه ل سس ایله بو بینظیر اثری، سعدی حضرتلرین ده ن اوخوموسان.
سلام
در جواب سعدی و تقدیم به خلوت دل دوست:
کسی که ناز تو را می کشد منم ای دوست
بیا و مشکن از این بیشتر دل ما را
سلام چرا تک بیتی که در جواب غزل شماره 4سعدی
سرودم درج نمی کنید. دوستان عزیزفی البداهه
بودو امکان ندارد در دیوان هیچ شاعری بیابید.
چرا اینقدر تند تند شعر خوانده میشه؟!
لطفا آرام تر و و شاعرانه تر خوانده شود.
استاد شجریان این غزل رو در غالب آواز ددر دستگاه ماهور اجرا کردند که شنیدنش خالی از لطف نیست
که گفت بر رخ خوبان نظر خطا باشد
نگفتمت که به یغما دلت رود سعدی لطفا تصحیح گردد
خیر در اکثر نسخه ها رخ زیبا اومده با توجه به مصراع دوم که میگه خطا بود که نبینند روی زیبارا پس تو مصراع اول هم رخ زیبا درستره مصراع بعدی هم هر دو حالت وزنشون یکیه ولی همون یغما رود دلت شیرینتره و گفتنش راحتره
البته استاد شجریان سه جای دیگه هم این شعر رو خوندند
مثل گلهای تازه 42
البته استاد شجریان
سه جای دیگه هم این شعر رو خوندند
از جمله گلهای تازه 42
باسپاس
گنجور سرشک شوق چشمم را
چه بی پایان
شکیبایی و امید است ...
بیت اول را بهصورت:
تو فارغی ز خیال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمیشود مارا
نیز شنیده و خواندهام.
در پاسخ دوستی که معنای بیت دوم شعر را میخواستند بدانند، باید گفت که بیت دوم را با این مکث باید خواند:
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش / بیان کند که چه بودست، ناشکیبا را
و سوی خطاب آن به یار و معشوق است، به این معنا که اگر زیبایی(جمال) روی(طلعت) خود را در آینه بنگری؛ در مییابی که بر عاشق تو در اوج ناشکیبایی چه گذشتهاست.
سلام
قمرالملوک وزیری هم در آواز دشتی این غزل زیبا را خوانده اند
وزن شعر مفاعلن فعلاتن مفاعلن مع لن بحر مجتث مثمن مخبون اصلم است
باسلام خدمت دوستان، به نظر من اولا تصحیح کردن اشعار خداوندگار شعر عاشقانه درست نیست. بهترین شکل ممکن همون کلمات و وزن وقافیه ایست که خالقش سروده، ثانیا وقتی شعر از سعدی و مولوی و حافظ ودیگر بزرگان باشد و موسیقی هم موسیقی سنتی، همه اش دلنشین است. اما آواز استاد شجریان با تار استاد لطفی این شعر سعدی را انگار جان بخشی کرده... با سپاس
بر طبق نسخه زنده یاد فروغی
به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را
درست است که از نظر وحدت معنایی هم خوانی بهتری با مصرع اول دارد.
درباره بیت دوم
پاسخی به امین
شاید اینطوری خونده بشه:
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
به گمانم بیت دوم موقوف المعانی مطلع شعر است که این معانی را بدهد:
وقتی در آینه نگاه می کنم، تو را با چهره زیبای خود اشتباهی می گیرم! (دچار خودپسندی می شوم) این خود نشانه ایست که ناشکیبایی چه بر سر من آورده است.
یا این که برعکس:
وقتی در آینه نگاه می کنم، زیبایی چهره ام را تو می بینم. (به توحید میرسم) این نشانه ایست که ناشکیبایی در فراغ تو مرا به چه جایگاهی رسانده است.
شخصیت شیخ اجل بر معنای دوم منطبق است.
المعنی فی بطن الشاعر
چجوری این معنیو ازش دراوردی؟؟اصلا همچین چیزی نیست داره میگه تو اگه خودتو توی اینه ببینی میفهمی بقیه چی میکشن
دوستان بیت پایانی با مختصری اشتباه خوانده شده .یعنی در مصرع دوم هر دو کلمه(آخر)به یک شکل یعنی با فتحه بر روی (خ) بیان شده که کاملا غلط است. (آخر) دوم با کسره بر (خ) بمعنای (دیگر) ادا می شود. باسپاس
زنده یاد رهی معیری غزلسرای توانای معاصر مضمونی شبیه به بیت دوم دارد :
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم * که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی.
《به جای سرو بلند، ایستاده بر لب جوی》درسته یا 《به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی》؟ یعنی ایستاده صفته یا قید؟
سلام و ادب خدمت دوست داران ادبیات
در پاسخ به عزیزی که فرمودند نکو تر است که گفته شود " به دیگران نگذاریم باغ و ...."
با توجه به بیت بعدی به نظر میاد
منظور سعدی بزرگوار اینست که دیگران به باغ و صحرا بروند و سرو را تماشا کنند من بجای سرو قد و بالای تو را میبینیم و لذت میبرم
در مورد دو واژه آخر مطروحه در آخرین مصرع:
که آخری بود آخر شبان یلدا را
وهمچنین در جواب آقا مهدی عزیز گفتنی ام که در لغتنامه دهخدا در معنی واژه های آخر با فتحه دار وکسره دار بودن حرف خ آمده است:
آخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری. یکی از دو چیز یا دو کس. غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین.
آخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت. باَنجام. سرانجام. انجام. بازپسین. اخیر. واپسین. پسین. اَفدُم. آفدم. در آخر. به آفدم. پایان. فرجام. بفرجام. فرجامین. خاتمه. کرانه. کران. غایت. نهایت. خاتمت. پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل. مؤنث : آخِره. ج ، آخِرین ، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها :
معنا ومفهوم مصرع : که آخری بود آخر شبان یلدا را
این است که : نهایتا شبهای یلدا به پایان خواهد رسید وآخر اولی به معنی پایان وآخردومی به معنی در نهایت می باشد. اگر این معنی برا این مصرع درست باشد حرف خ هر دواژه آخر باید مکسر باشد. در این حالت هم گوینده محترم شعر هر دو واژه را صحیح تلفظ نکرده اند و هم نظر آقا مهدی در مورد فتحه دار بودن حرف خ یکی آخرها نا درست است.
با سلام خدمت دوستان عزیز
درخصوص معنای مصرع شش نظر بنده این است که با توجه به معنای بیت چهارم به دیگران بگذاریم باغ صحرا را صحیح است چراکه زیبایی معشوق را فراتر میبیند و همچنین چرا نظر نکنی یار سروبالا را
سلام
در مورد بیت سوم:
بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به نظرم در اینجا «بگذاریم» در معنای «واگذاشتن» و «سپردن» نیست. این گذاشتن و در شکل قدیمیاش «گذاردن»، در معانی عبور کردن و گذشتن و سپری کردن و طی کردن و رفتن به کار رفته است.
سعدی میگوید: من و تو «به» هم و «به» دیگران... یعنی من و تو «با» هم «با» دیگران (به اتفاق دیگران)، به باغ و صحرا برویم، به باغ و صحرا گذار کنیم؛ بیا تا در این هوای خوش بهاری، «من و تو هم با دیگران»ی که به باغ و صحرا میروند، همراه شویم.
ما امروزه «به» دوم را در ترکیب «به دیگران گذاشتن» (به دیگران واگذار کردن) به همان شکل معمول و آشنای امروزی اش میخوانیم و میفهمیم؛ اما در مورد «به» اول هیچ تردیدی نداریم که در معنای «من و تو «با» هم» به کار رفته است. ولی چون «به» دوم در مصرع بعدی است و از نظر مکانی در جمله، به فعل گذاردن نزدیکتر است، آن صورت و معنای آشنای امروزی به ذهنمان نزدیکتر است. و از طرفی چون سعدی را دوستدار باغ و صحرا میدانیم، به نظرمان بعید میآید که او از لذت رفتن به باغ و صحرا، آن هم با حضور یار (هیچکس هم نه، سعدی!!) چشمپوشی کند، و باغ و صحرا را به دیگران واگذارد! پس یا ترجیح میدهیم این «بگذاریم» را «نگذاریم» بخوانیم، یا به جبرِ «برداشت امروزی از این «بگذاریم» در معنای واگذار کردن»، ممکن است رو به معانی غریبی بیاوریم که از صراحت لهجۀ سعدی، و سلیسی و روانی شعرش به دور است.
بیا که وقت بهار است، تا من و تو و دیگران (همه به اتفاق) به باغ و صحرا برویم.
این «گذاردن» را در معنای «رفتن»، فردوسی هم به کار برده:
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
گذاریم تا کاخ شاهنشهی
یعنی اگر فرمان بدهی تا کاخ شاهنشهی برویم (خواهیم رفت). اینجا در ترکیب «گذاردن تا...» کاملاً معنای «رفتن تا...» دیده میشود، یعنی «گذاردن»، دقیقاً در معنای «رفتن» استفاده شده است.
باز از فردوسی:
که من خود برآنم کز ایدر پگاه
بدان سوی جیحون گذارم سپاه
من در اندیشۀ آنم که صبح سپاه را به آن سوی جیحون ببرم (عبور دهم، رد کنم). معنی این بیت این نیست که سپاه الان آن سوی جیحون است، و من صبح زود او را همان جا وامیگذارم و رهایش میکنم؛ ضمن این که در «بدان سوی جیحون گذارم...»، حرکت از این سو «به آن سو» مشخص است، که همان «رفتن» از این سو به آن سو است. اگر معنای «واگذاشتن» را در نظر میداشت، باید از «در آن سو» استفاده میکرد، یعنی «صبح سپاه را در آن سوی جیحون وامیگذارم (رها میکنم)»؛ در حالی که اینجا گذاردن چنین معنایی نمیدهد.
در مورد این بیت سوم سعدی، این پرسش را هم میتوان طرح کرد:
اگر «به» را برای «من» و «تو» در معنای «با» میفهمیم، چرا همین «به» میان مجموعۀ «من و تو» و «دیگران» نتواند همین معنای «با» را بدهد؟
پاسخ من به پرسش آخر (همان طوری که بالاتر عرض کردم) این است: چون ما امروزه به ترکیب «به دیگران واگذاشتن» آشناتریم، تا ترکیب «به» در معنای «با» و فعل «گذاردن» در معنی «رفتن» و «عبور کردن» و «از جایی گذشتن»، ناخودآگاه اولی را برمیگزینیم.
این «گذاردن» مورد بحث در اینجا را، در شکل «گذار کردن»، البته خوب میشناسیم، از جمله به لطف حافظ:
گذار کن چو صبا بر بنفشهزار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
اما خود فعل قدیمی«گذاردن»، در زمانۀ ما مهجور شده، و چون در این بیت سعدی (بر خلاف نمونههای نقل شده از فردوسی) به طور اتفاقی شرایط برای یک «برداشت دوم» هم مهیا شده، این بیت محل تشکیک و نزاع شده است.
این پیشنهاد بنده است برای صحیح خواندن این بیت:
بیا که وقت بهار است، تا «من و تو به هم
به دیگران»، بگذاریم باغ و صحرا را
.
(عذرخواهی میکنم که نظرم طولانی شد.)
پاسخی به رسول:
من فکر میکنم معنی، همان معنی جاافتاده است. همان که در این بهار ما با هم باشیم و باغ و صحرا را به دیگران واگذاریم.
اگر معنی اینچنین باشد که شما میگویید: «بیا که وقت بهار است، تا من و تو و دیگران (همه به اتفاق) به باغ و صحرا برویم.» سعدی میخواسته فقط بگوید بهار است و بیا با هم و با دیگران به باغ و صحرا برویم؟
بله این رفتن به باغ و صحرا اتفاق خوبیست اما با معنی موردنظر شما، انگار چیزی کم دارد. انگار از آن «آنِ» معنی تهی شده است.
سعدی چنان که شما نیز اشاره کردید، طبیعتدوست است و بارها و بارها از میل و اشتیاقش به تماشای باغ و صحرا گفته، اما دیدن معشوق او را خوشتراست. لطفی دگر دارد.
مثلا آنجا که میگوید:
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ/ صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر است
یا:
ما را سر باغ و بوستان نیست/ هر جا که تویی تفرج آنجاست
یا:
خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بیت اول
اگر تو فارغی از حالِ دوستان ، یارا
فراغت از تو میسّر نمی شود ما را
ای یار ، اگر تو به حالِ دوستان نمی اندیشی ، برای ما آسودگی از تو مقدور نیست . [ فارغ = بی خبر و آسوده / فراغت = آسودگی و فراموشی ]
بیت دوم
تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ خویش
بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را
اگر تو آیینه ای به دست بگیری و زیبایی رخسارت را در آن بنگری ، درمی یابی که چرا دوستار تو ، بی تاب و ناشکیباست . یعنی دلیل بی تابی عاشق دیدن زیباییِ چهرۀ توست . [ طلعت = صورت و رخسار ]
بیت سوم
بیا که وقتِ بهار است ، تا من و تو به هم
به دیگران بگُذاریم باغ و صحرا را
اگنون که فصلِ بهار است ، بیا تماشای باغ و صحرا را به دیکران واگذاریم و با هم بودن را به گلگشت و تماشای باغ و صحرا برتری دهیم و از بهار عاشقی لذّت ببریم . [ بگذاریم = واگذاریم و رها کنیم . سعدی معمولا هم نشینی با معشوق زیباروی را بر گشت و گذار در باغ و صحرا ترجیح می دهد . بیت بعد هم این مطلب را تأیید می کند . بنابراین کسانی که به جای « بگذاریم » « نگذاریم » را صحیح می دانند ، وجهی ندارد ]
بیت چهارم
به جایِ سروِ بلندِ ایستاده بر لبِ جوی
چرا نظر نکنی یارِ سرو بالا را
چرا آدمی باید آنقدر بی ذوق باشد که به جای پرداختن به سروِ بالای معشوق به سروِ ایستاده بر لب جوی نظر افکند ؟ یعنی سروِ بلتد ایستاده بر لب جوی از آنِ دیگران و سروِ قامتِ معشوق از آنِ ما . [ بالا = قد و قامت ]
بیت پنجم
شمایلی که در اوصافِ حُسنِ ترکیبش
مجالِ نطق نمانَد زبانِ گویا را
آن قد و قامت و رخساری که زبان گویا نمی تواند در وصفِ زیبایی و ترکیبش سخن بگوید . یا زبان قادر به توصیف و بیان زیبایی او نیست . [ شمایل = جمع شمال و شمیله است و در لغت به معنی خوی ها و خصلت هاست ولی در اینجا به معنی چهره ، صورت ، تصویر و تمثال بکار رفته است / حُسنِ ترکیب = جمال و زیبایی ، صورت و اندام / نطق = سخن گفتن ]
بیت ششم
که گفت در رُخِ زیبا نظر خطا باشد ؟
خطا بُوَد که نبینند روی زیبا را
این بیت یاد آور بیت دیگری از سعدی جان است :
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی
غزل ۵۷۶
چه کسی می گوید که نگریستن به چهرۀ زیبا ، خطاست ؟ برعکس ، ندیدن روی زیبا و محروم ماندن از تماشای زیبایی خطاست . [ نظر = نگاه ]
بیت هفتم
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
سوگند به دوستی که اگر زهر از دستِ تو بنوشم ، یعنی تو آن را به من بدهی . چنان با میل و اشتیاق می خورم که گویی حلواست . [ به دوستی = قسم به دوستی و مصاحبت / ذوق = چشیدن و چاشنی ، لذت و شادی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجه خاص ]
بیت هشتم
کسی ملامتِ وامق کند به نادانی
حبیب من ، که ندیده ست رویِ عذرا را
ای محبوب من ، فقط کسی که روی عذرا را ندیده است ، می تواند از سرِ نادانی ، وامق را به خاطرِ دوست داشتن عذرا سرزنش کند . [ ملامت = سرزنش / حبیب من = ای حبیب من و معشوق من ، منادی است ولی حرف ندای آن حذف شده است / وامق و عذرا = وامق ، اسم شاهزادۀ یمنی است که عاشق شاهزاده خانمی چینی به نامِ عدرا بود ]
بیت نهم
گرفتم آتشِ پنهان خبر نمی داری
نگاه می نکنی آبِ چشمِ پیدا را ؟
گیرم که از سوز و گداز درونم آگاهی نداری و آن را نمی بینی ، آیا اشک آشکارم را هم که بیانگر آتش پنهان دل است ، مشاهده نمی کنی . [ گرفتن = فرض کردن ، پنداشتن / آب = اشک ]
بیت دهم
نگفتمت که به یغما رود دلت ، سعدی
چو دل به عشق دهی دلبرانِ یغما را ؟
ای سعدی ، آیا به تو نگفتم که اگر به دلربایان یغما دل سپاری و عاشق آنان شوی ، دلت غارت می شود . [ به یغما رفتن = به غرت و تاراج رفتن / دلبران یغما = دلبران غارتگر ، یغما نامِ شهری است در ترکستان که به داشتن معشوقان زیبارو معروف است ]
بیت یازدهم
هنوز با همه دَردم امید درمان است
که آخری بُوَد آخر ، شبان یلدا را
هنوز هم با وجودِ این همه درد ، از مداوا شدن امید نگسسته ام . زیرا همانطور که سرانجام ، شب های دراز پایان می پذیرد ، دردِ من نیز درمان می یابد . [ آخر (اول) =پایان / آخر (دوم) = سرانجام / شب یلدا = شب اول زمستان که درازترین شب های سال است ، معمولا شبِ فراق و دوری از معشوق ، به شبِ یلدا مانند می شود ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
آرزوی بهترین ها رو براتون دارم ، بازهم سپاسگذارم نمی دونم به چه زبونی بیان کنم
هموطن فرهیخته ای که عقیده داشتند
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
یعنی همراه دیگران بریم و باغ و صحرا را تماشا کنیم و نظر دیگ را خطا میدانستند با بیت بعدی چه میکنند که
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنیم یار سرو بالا را
حتما اینطوری میشود
با سرو بلند لب جوی و یار بله دوتایی را باهم تماشا کنیم
چقدر
به جایِ سرو بلندْ ایستاده بر لب جوی
چرا نظرنکنی یارسرو بالا را؟؟
داره این غزل سعدی چه درسی وسراسر عشق ومهر وگویای زبان حال طبیعت وگشت وگذار و فارق ازقید وبند تجملات
این شعرزیبارا دریک اجرای خصوی استادان محمد موسوی یاحقی وشجریان بنام ساغرومی بی نهایت بی نهایت دل نشین ورویایی اجرا کرده اند واقعا شنیدنیست همین الان دانلود کرم وگوش میکنم
درروستای مان یک شب برفی وسرد پشت بخاری هیزمی من وخدا وچه شبیست امشب هم با این که دلی مملو ازدرد دارم بااین شعر وغرلیات وبرنامه پربار گنجور ومروری برحاشیه های شما سروران گرامی وصدای استاد شجریان
آرام میگیرم وخدا راباتمام وجود حس میکنم خدایاشکرت که چون سعدی ها حافظان ومولانا واهنگ سازان وشجریان هاآفریدی واین سروت فناناپزیر رابه مادادی که لذت ببریم ازشعر وموسیقی شب زنده داری🌹🌹🙏🙏
استاد رشید کاکاوند عاشق این غزل هستند.
درود بردوستان عزیز که نظرات بسیارخوبی ارائه کردند.واما من هم به این بیت "بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
خیلی توجه کردم که چرا این بارسعدی که عاشق صحرا وتماشا هست میگوید به دیگران بگذاریم باغ وصحرا را. چند دلیل دارد .اولا می گوید برخلاف قبل که صحرا می رفتیم، این بار باهم درخلوتی باشیم وصحرا را به دیگران بسپاریم.البته می دانیم صحرا برای عشقبازی ومعاشقه،آنهم برای سعدی بزرگ جای مناسبی نبوده است.دوم بیت بعدی غزل است که این نظر را تایید می کند
اما بیت بعدی که تایید می کند درخانه ماندن وبه کنجی خلوت صوفی وار.
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
سروبلند لب جوی دربیرون خانه یعنی صحرا میسر است دیدن، وسعدی می گوید الان باید ازدیدن سرو صرف نظر کنیم وبه سروخانگی(معشوق) توجه کنیم.
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را....!
«بگذاریم» درست است ، چراکه در بیت چهارم به صراحت دیدن یار سرو بالا به سرو لب جوی و رفتن به باغ و صحرا ترجیح داده شده است🌹
آیا این غزل و اگر غیر از سعدی کس دیگری میگفت انقد تو نقدش پا فشاری میکردید؟به عنوان مثال اگ سلیم تهرانی میگفتش ؟یا اسیر شیرازی ؟
سلام
در مورد بیت هفتم جایی دیگر گفته:
از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست طبرزد (تبرزد)تبر بود
طبرزد کلوخه قند و نبات باشد که با تبر (قندشکن)بشکنند
قبل از این غزل، داشتم برای بار شاید صدم، شعر بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو رو میخوندم. و بعد دنبال این بود که غزل های غمگین دیگه ای از سعدی بخونم تا رسیدم به این صفحه.
حسی که بعد از خوندنش دارم، غیر قابل وصفه، انگار پر از شور و شعف و شوق و اشتیاق و شادی و عشقِ همراه با امیده این شعر. یه گفتگوی دلبرانه با معشوق،همراه با گوشه و کنایه.
خلاصه که خیلی لذت بردم.