گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۶

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی
مهرگیاهِ عهد من تازه‌تر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول می‌کنی
چون تو بدیع‌صورتی بی‌سبب کدورتی
عهد وفای دوستان حیف بود که بشکنی
صبر به طاقت آمد از بارِ کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی؟
از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام
جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی
ای دل اگر فراق او وآتش اشتیاق او
در تو اثر نمی‌کند تو نه دلی که آهنی
هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی
چارهٔ پای‌بستگان نیست به جز فروتنی
سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده؟
سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف‌جوشنی؟

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی
مادامی که تو در خاطر و خیالِ من هستی، هیچ کس حتا در دلِ من هم نگذشت و به هیچ کس فکر نکردم. تو حتا یک لحظه و اندازه ی یک نفس هم از درون من بیرون نمی روی. خیمه زده ای و جا خوش کرده ای
مهرگیاهِ عهد من تازه‌تر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
عهد و پیمانی که با تو بستم، مثلِ مهرگیاهی، همیشه تر و تازه است و هرگز خشک و پژمرده نمی شود. حتی اگر تو درختِ دوستی را از بن و بیخ برکَنی و ریشه کَن کُنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول می‌کنی
اگر تو من را از درِ خودت برانی، هیچ کس من را به پشیزی نمی خرد. مفت هم نمی خرد! اما اگر تو من را قبول کنی، در هر دو عالم، پذیرفته و مُقبِل خوام بود.
چون تو بدیع‌صورتی بی‌سبب کدورتی
عهد وفای دوستان حیف بود که بشکنی
شخصی مانندِ تو با آن چهره ی بدیع و زیبا و دلفریب، حیف است که عهد و وفای دوستان را بی دلیل بشکنی و بدون این که کاری کرده باشم که باعث مکدر شدن خاطر تو شود، عهدی که بستیم که به هم وفاکنیم را زیر پا بگذاری 
صبر به طاقت آمد از بارِ کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی؟
صبرِ من تمام شد و طاقت از دست دادم و دیگر نمی توانم بارِ غمِ تو را بکشم و تحمّل کنم. مگر یک حبّه و دانه ی گندم چه قدر می تواند در مقابلِ سنگِ صد مَنی آسیاب مقاومت کند؟ من هم مانندِ آن حبّه ام و غمِ تو مانندِ آن سنگِ صد منی
از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام
جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی
از همه می گریزم و فقط با تو آرامش دارم. وقتی تو من را پریشان می کنی و خاطرم را به هر جا پراکنده می کنی، این خاطر و دل دیگر جمع و آسوده نخواهد شد.
ای دل اگر فراق او وآتش اشتیاق او
در تو اثر نمی‌کند تو نه دلی که آهنی
ای دل، اگر جدایی او و آتشِ شوقِ او بر تو تأثیر نمی‌گذارد، پس تو دل نیستی! مثل آهن بی‌روحی.
هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی
چارهٔ پای‌بستگان نیست به جز فروتنی
برای دادخواهی از تو و ستمی که به من کردی، جای دیگری نداشتم به شکایت بروَم و دوباره به درگاهِ تو آمدم تا از خودت گله کنم. آدمهایی که پایشان بسته است، چاره ای ندارند مگر این که فروتنی کنند. نمی توانند اعتراض یا گردنکشی کنند.
سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده؟
سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف‌جوشنی؟
ای سعدی! هیچ فایده ای ندارد اگر بخواهی داد و بیداد و حق خواهی کنی، یا سکوت کنی و چیزی نگویی! کسی که کمانِ سخت و محکم و قوی دارد، غصه ی تو را نخواهد خورد که سپرِ ضعیفی داری. می گوید به من چه! من تیرِ خودم را می اندازم. مشکلِ من نیست که سپرِ او ضعیف و سست است و تیرِ من را دفع نمی کند!

خوانش ها

غزل ۶۰۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۶۰۶ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1387/06/03 08:09
Jafo

قاعدتا باید باشد:
تو نه دلی که آهنی
تجدید ارادت
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح مطابق پیشنهادتان انجام شد.

1389/06/31 10:08

من نه دلم که آهنم
آهن خویش بشکنم
سختم و سخت می‌زنم
آب در آتش افکنم
خاک به باد برتنم
جمله‌ی «مردَم» و «زنم»،
از بن و بیخ برکنم

1397/02/21 16:04
۷

این وزن شورانگیزی است
صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی!?
حبه[واحد وزن]=یک جو
اندک از چیزی
یک جو غیرت ندارد=بی بخار است.آبی ازو گرم نمیشود
من هم که واحد وزن است
من تبریز=5 کیلوگرم
من ری=12 کیلوگرم
من شاه=3 کیلوگرم
صد من تبریز=1200 کیلوگرم
صد من در برابر یک جو مانند فیل و مورچه
دانه خردی مانند جو و سنگ آسیاب به آن گندگی!? (نه نمیشود)

1397/02/21 16:04
۷

این صد من.را هم به آن سد من بگردانید شاید شب آسوده تر خوابیدیم

1398/09/23 02:11
فرهنگ

به اجرای بسیار زیبای بانو مهدیه محمد خانی با ساخته موسیقی دان فاخر حمید متبسم گوش فرا دهید تا از زیبائی دو صد چندان این شاهکار سعدی بزرگ بهره فراوان ببرید.

1401/04/15 22:07
دکتر محمدحسین بهاری

درود 

در بیت چهارم واژه بدیع به مینای تازه نیست، بلکه اسم فاعل است و در اینجا باید با کسره خوانده شود 

بدیعِ صورت = نقش آفرین

 

 

 

1401/11/09 02:02
دکتر محمدحسین بهاری

سعید الوان برای حاشیهٔ شما روی سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶ این پاسخ را نوشته است:

بدیع صورت یعنی نیکو صورت دیگه اسم فاعل و این داستانها چیه؟

 

دوست گرامی،  شیوه نگارشت چنین است که خواننده را به گمان اندازی که بسیار می‌دانی و به زبان پارسی و تازی چیره‌ای. وان‌گه ما گمان راست می‌داریم که پرسشی کرده‌ای تا بدانی چرا گفته‌ایم بدیع اسم فاعل است؟

نشانی پاسخت در سوره بقره آیه ۱۱۷ که می‌فرماید:

بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَیٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.

امید که مینای این آیه بتوانی دانست تا پی به اسم فاعل بودن ببری.

1402/01/03 22:04
پوریا

سلام
معنای مصرع دوم بیت اول را بفرمایید لطفا .

1402/11/07 08:02
حمید رها

درود. بیت دوم

مهرگیاه  درخت مهربانی و وفاست . درختی است که ریشه بلند و گوشتی ان  شبیه انسان است .  و گفته اند هر که  قسمتی از گیاه را با خود داشته باشد همه به او علاقمند میشوند و مهر می ورزند .

شاعر علاقه و مهرورزی خود را بیشتر و بیشتر  اعلام میکند حتی اگر معشوق درخت دوستی را  از بیخ و بن بر کند . 

یعنی جور و جفای معشوق سبب ان نمیشود که دل از او بکند و درخت عشق او بخشگی گراید بلکه پر بار تر میشود.

1402/11/07 08:02
حمید رها

سلام . نمیدانم چرا دوستان فرهیخته ،نسبت به یک انتقاد کوچک بغض نشان میدهند و از بکار گیری کلمات زیبا  بهره نمی گیرند .

 بدیع  صفت مشبه است .اسم فاعل  یا صفت فاعلی نیست ،  مُبدِع را میتوان بعنوان  صفت فاعلی  به معنی مبتکر یا آفریننده  د

ر نظر گرفت . در آیه مذکور  بدیع  صفت است برای  الله که محذوف است ،فاعل الله است نه بدیع .

بدیع در بیت یعنی خوش چهره ، زیبا روی  

میگوید تو که خوشرو هستی  و مایه کدورت نیستی بلکه سبب فرحبخشی هستی ،حیف است بیوفت باشی .

 

1403/01/31 00:03
سید علی فدایی

مصرع دوم بیت ششم به چه معناست؟

1403/08/11 10:11
مهری رزم‌جو

بیت سوم: اگر تو مرا از درگاه خودت برانی(دورکنی) دیگر کسی مرا به هیچ(رایگان) هم نمی‌خواهد اما اگر تو مرا قبول کنی و پذیرا باشی در هر دو جهان خوش‌بختم. 

1403/08/11 10:11
مهری رزم‌جو

بیت پنجم: صبر از کشیدن بار غم عشق تو بی‌طاقت شد، یک دانه کوچک چقدر می‌تواند در برابر یک سنگ صد منی(سیصدکیلو) مقاومت کند و نشکند. در تصویر این بیت دل مانند یک دانه است و غم عشق مانند یک سنگ سیصد کیلویی. غم عشق آنقدر عظیم است که دیگر دل طاقت آن را ندارد. 

1403/08/11 10:11
مهری رزم‌جو

بیت ششم: لغتنامه دهخدا: آرمیدن به ( با ) کسی ؛ با او به سر بردن. از همه گریخته‌ام و با تو به سر می‌برم، هرچیز را که تو پراکنده کنی دیگر جمع نمی‌شود. (مرا از جمع دیگران پراکنده‌ای دیگر با کسی جمع نمی‌شوم.) 

1403/08/11 11:11
مهری رزم‌جو

بیت هشتم. خصم:طرف دعوا. حاکم:داور و قاضی. برای شکایت از تو به درگاه تو آمدم، زیرا تو هم طرف دعوی من هستی و هم داور و قاضی! کسانی که پای‌بسته عشق تو هستند چاره‌ای جز فروتنی ندارند! 

1403/08/11 11:11
مهری رزم‌جو

بیت آخر: سعدی، اگر التماس و بی‌تابی کنی یا نه، هیچ سودی به حالت ندارد زیرا تیرانداز قدرتمند هرگز به خاطر به خاطر ضعیف بودن سپر تو غصه نمی‌خورد. محبوب غمِ ناشکیبایی و آزردگیِ عاشق را ندارد. 

1403/10/03 00:01
جلال ارغوانی

دشمن ودوست متفق عاشق شعر سعدیند

دوست مران زدرمرا خیره زروی دشمنی