غزل شمارهٔ ۶۰۴
زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مردهایست در کفنی
عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی
تا صبا میرود به بستانها
چون تو سروی نیافت در چمنی
و آفتابی خلاف امکان است
که برآید ز جیب پیرهنی
وآن شکن برشکن قبائل زلف
که بلاییست زیر هر شکنی
بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی
جای آن است اگر ببخشایی
که نبینی فقیرتر ز منی
هفت کشور نمیکنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
از دو بیرون نه یا دلت سنگیست
یا به گوشت نمیرسد سخنی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مردهایست در کفنی
هوش مصنوعی: زندگی بدون دوستان مانند مردهای است که در کفن خوابیده باشد. در واقع، وجود دوستان و همراهان در زندگی ارزش و حیات به آن میدهد و بدون آن، زندگی بیرمق و بیمعناست.
عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو نمیتواند شادی باشد؛ همانطور که وجود روح برای بدن ضروری است.
تا صبا میرود به بستانها
چون تو سروی نیافت در چمنی
هوش مصنوعی: وقتی نسیم به باغها میوزد، در هیچ چمنی مانند تو، سرو با شکوهی پیدا نمیشود.
و آفتابی خلاف امکان است
که برآید ز جیب پیرهنی
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که ظهور یک خورشید در شرایطی که امکانپذیر نیست، شبیه به این است که نوری از جیب یک پیراهن بیرون بیاید. اشاره دارد به این که بعضی چیزها در واقعیت نمیتوانند رخ دهند و این امر غیرممکن است.
وآن شکن برشکن قبائل زلف
که بلاییست زیر هر شکنی
هوش مصنوعی: آن صورت خوش و زیبای تراشیدهاش، چنان که زلفهایش را تاب میدهد، حقیقتاً بلایی بزرگ و جذاب است که زیر هر رشته و تاب آن نهفته است.
بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی
هوش مصنوعی: در خیابان عشق، بازار پررونقی وجود دارد که ارزش هزار جان را ندارد.
جای آن است اگر ببخشایی
که نبینی فقیرتر ز منی
هوش مصنوعی: اگر تصمیم بگیری که من را ببخشی، باید بدان که من در این دنیا هیچ چیز کمتر از یک فقیر ندارم.
هفت کشور نمیکنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
هوش مصنوعی: هفت کشور امروز بدون آثار سعدی، جمع نمیشوند و محفل نمیگذارند.
از دو بیرون نه یا دلت سنگیست
یا به گوشت نمیرسد سخنی
هوش مصنوعی: از دو حالت خارج نیست: یا دل تو به شدت سنگی شده که هیچ احساسی احساس نمیکنی، یا این که آنچه گفته میشود به گوشت تو نمیرسد و توجهی به آن نداری.
خوانش ها
غزل ۶۰۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۶۰۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۶۰۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۰۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
حاشیه ها
1395/03/30 21:05
...
بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی
جای آنست اگر ببخشایی
که نبینی فقیرتر ز منی
به گیتی عاشقی بیغم نباشد
خوشی و عاشقی باهم نباشد
عراقی
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
مولوی
ی بیخبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
نظامی
1399/09/28 19:11
محسن
به نظر بیت:
بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی
باید اینگوونه باشد:
بر سر کوی عشق بازاریست
که "نیارزد" هزار جان ثمنی
از لحاظ وزنی که مشکلی ایجاد نمیکند اما از لحاظ معنی بهتر است.
1403/10/02 23:01
جلال ارغوانی
شعر سعدی چرا شده شیرین؟
چونکه مدحت بگفت به هر انجمنی