گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۳

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مُستحبِّ منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانَت، کمند، حاجت نیست
همین بس است که بُرقَع ز روی برفکنی
بَیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تَکَلُّف شمشیر، لشکری بزنی
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
عجب در آن نَه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی
تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی
کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کُنَد هرآینه جور و جفا و کِبر و مَنی
در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی
شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌ بَرند به عالم، چو نافهٔ خُتَنی
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مُستحبِّ منی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی محبت کنی یا نخواهی، من از تو دور نخواهم شد چون برای من بهترین گزینه‌ای.
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
هوش مصنوعی: مانند سروی که در باغی راست و مستقیم است، در ذهن من نمی‌گنجد که چه جایی برای سروی وجود دارد، زیرا او به مانند روحی درون بدنی است.
به صید عالمیانَت، کمند، حاجت نیست
همین بس است که بُرقَع ز روی برفکنی
هوش مصنوعی: نیازی به به دام انداختن و شکار کردن نیست، همین که چادر از روی چهره‌ات کنار بزنید کافی است.
بَیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تَکَلُّف شمشیر، لشکری بزنی
هوش مصنوعی: دست‌های سفید و زیبا را در میدان جنگ نپوشان، زیرا با سادگی می‌توانی مانند یک جنگجو شمشیر بزنی.
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
هوش مصنوعی: مبارزان سرزمین‌ها دشمنان را می‌شکنند، اما تو چه اتفاقی برایت افتاده که دل دوستانت را می‌شکنی؟
عجب در آن نَه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی
هوش مصنوعی: عجب نیست که دنیا و اطراف تو در شگفتی هستند، خود تو هم در آینه به زیبایی خود شگفت‌زده‌ای.
تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی چهره‌ات را در نظر می‌آورم، متوجه می‌شوم که حقیقتی وجود دارد که دیگر به ما نگاه نمی‌کنی.
کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کُنَد هرآینه جور و جفا و کِبر و مَنی
هوش مصنوعی: اگر کسی در آینه نگاهی به خود بیندازد، در واقع عیب‌ها و ناهنجاری‌های خود را مشاهده می‌کند؛ مانند ظلم، بی‌احترامی، خودبزرگ‌بینی و منیت.
در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی
هوش مصنوعی: در دهان تو کلام و سخن نمی‌گنجد، من هیچ انسانی را ندیده‌ام که اینقدر شیرین و دلنشین سخن بگوید.
شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌ بَرند به عالم، چو نافهٔ خُتَنی
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که آثار سعدی از شهر شیراز به دیگر نقاط دنیا فرستاده می‌شود، مانند بویی که از گلی تازه به مشام می‌رسد.
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی
هوش مصنوعی: آیا جز این بود که نام نیکویت بر زبان من جاری شد؟ در حالی که به زیبایی سخن می‌گفتم، نام من در جهان فراموش شد.

خوانش ها

غزل ۶۰۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب

حاشیه ها

1389/12/22 11:02
جمشید پیمان

جمشید پیمان
نترسم از غم غربت ،اگر تو پیش منی
هزار باغ بروید ،بگویی ار سخنی .
مُـبَـشِّری ــ که مرا مژده ی رهایی داد ــ
نهان به قاب نقابش؛روانِ اهرمنی.
زبـس که تیغ نهادند بر گلوی بهار
بغیر خون نچکد از ستاکِ نسترنی .
خمیده گردن بیدی، شکسته قامت سرو
بوَد اگر که نشانی ز چینی و شکنی .
مگو که؛اینهمه ظلمت زچشم من زاید
مگر تو می شنوی عطر نافه ی ختنی؟
به تـیـغِ شیخِ ستمکار غرقه در خون شد
اگر بخاطر عشقی ، شکفته شد دهنی.
به سایه سار زمستان نمی شود پیدا ؛
«فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی»*
*از حافظ:
دو یار زیرک و از باده ی کهن ؛دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی

1391/11/16 09:02
مهدی جلیلی

صائب نیز تضمینی از یک مصرع این غزل دارد:
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی!
زمانه ایست که هر کس به خود گرفتار است
(صائب)

1395/06/30 14:08
ح حسنی

بیتی که جناب جلیلی از صائب بزرگ نقل قول فرمودند ازآن آصفی هروی است.

1401/02/26 12:04
فاطمه زندی

چو سرو در چمنی راست در تصور من 

چه جایِ سرو ،که مانند روح در بدنی 

در حقیقت همانند سروی در باغ خیال و ذهن من هستی ..اما نه، سرو هم جایگاه تو را ندارد که تو مانند روح در جسم من هستی...

درود خدا بر حضرت سعدی ...

1403/10/02 23:01
جلال ارغوانی

بگفت سعدی شیرین سخن چو دلبردید

تنها نه یار بلکه جسم وجان وروح منی