گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۰

صاحب نظر نباشد در بند نیک‌نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی
حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟
مه بر زمین نباشد، تو ماه رخ کدامی؟
دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان
گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی
بدر تمام روزی، در آفتاب رویت
گر بنگرد بیآرد، اقرار ناتمامی
طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی
در حسن، بی‌نظیری در لطف، بی‌نهایت
در مهر بی‌ثباتی، در عهد بی‌دوامی
لایق‌تر از امیری در خدمتت اسیری
خوش‌تر ز پادشاهی در حضرتت غلامی
ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت
بی‌چیز را نباشد اندیشه از حرامی
فردا به داغ دوزخ ناپخته‌ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی
هر لحظه سر به جایی بر می‌کُند خیالم
تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی
سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته‌جامی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صاحب نظر نباشد در بند نیک‌نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
آدمی که صاحب نظر است، توجهی به خوشنام بودن ندارد. این مسائل (خوشنامی و بدنامی) موضوعِ عوام (مردمِ عامی و معمولی) است و خواص (صاحبنظران) از این مسائل خبر ندارند و در بندِ آن نیستند. 
ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی
ای نقطهٔ سیاهی که روی خطِ سبزِ (گرداگردِ لب یا چهرهٔ) یار قرار داری، تو دانه‌ای زیبا هستی اما زیادی کنارِ دام قرار گرفته ای! (نزدیک شدن به تو خطرناک است و بیمِ افتادن در دام از آن می رود)
حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟
مه بر زمین نباشد، تو ماه رخ کدامی؟
حوری از بهشت نمی‌تواند به زمین بیاید، پس تو از کجایی؟ ماه نمی تواند بر روی زمین باشد. (در آسمان است) تو چه کسی هستی که رخسارت مانند ماه است؟
دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان
گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی
اگر کسی قدِ مانندِ سروِ بوستان ِ تو را ببیند که در حالِ خرامیدن در بوستانی، دیگر هیچ کس را در بوستان خرامان نخواهد دید. کسِ دیگری به چشمش نخواهد آمد.
بدر تمام روزی، در آفتاب رویت
گر بنگرد بیآرد، اقرار ناتمامی
اگر ماهِ کامل و بَدرِ تمام، روزی رویِ تو را در آفتاب نگاه کند، اقرار خواهد کرد که من ناتمام ام و اوست که ماهِ تمام است.
طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی
اگر طوطی، لبانِ چون پسته ات را ببیند وقتی که در حالِ سخن گفتنی، دیگر روا نخواهد دانست که خودش شکر شکنی کُنَد. (چون که از دهانِ مانندِ پسته ی تو خجالت خواهد کشید)
در حسن، بی‌نظیری در لطف، بی‌نهایت
در مهر بی‌ثباتی، در عهد بی‌دوامی
تو در زیبایی بی‌همتا هستی و در نیکی بی‌پایان. (اما) در محبت ثباتی نداری، و در وفا و عهد نیز دایمی نیستی.
لایق‌تر از امیری در خدمتت اسیری
خوش‌تر ز پادشاهی در حضرتت غلامی
لیاقتِ تو برای این که کسی بخواهد در خدمتِ تو اسیری کند، از امیر بیشتر است و برای این که کسی در محضرِ تو غلامی کُنَد، از پادشاه هم نیکوتر و خوشتری
ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت
بی‌چیز را نباشد اندیشه از حرامی
وقتی که دست از کار شستم و تصمیم گرفتم که مشغولِ کاری نباشم، دیگر تنهایی و انزوا من را نمی آزارد. همان طور که کسی که مال و ثروتی ندارد، بیم و ترسی از دزد و راهزن ندارد و به آن فکر نمی کند.
فردا به داغ دوزخ ناپخته‌ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی
اگر امروز کسی در آتشِ عشق پخته نشود و خامیِ او به واسطه ی آتشِ عشق از میان نرود و پخته نشود، فردا (در آن دنیا) این آدمِ ناپخته و آتشِ عشق نچشیده، در آتشِ دوزخ خواهد سوخت
هر لحظه سر به جایی بر می‌کُند خیالم
تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی
هر لحظه خیال من به جایی دیگر می‌پرد. نمی‌دانم از بس که خیالِ من افسار گسیخته است چه بر سرِ من خواهد آمد.
سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته‌جامی
ای سعدی! وقتی که ترکِ هستی گفتی و از زندگی دست شستی، آن وقت است که از دست مردم رهایی خواهی یافت. چون که کسی که جامِ او شکست، دیگر نگرانِ این نخواهد بود که سنگ بر جامِ او بیفتد و آن را بشکند!

خوانش ها

غزل ۶۰۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۶۰۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۶۰۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۶۰۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۰۰ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1393/01/18 20:04
محسن اصلانی

این شعر از زیباترین اشعار آهنگین شیخ اجل می باشد.

1394/06/20 14:09
سیدمحمدعلی حسینی

سلام به احتمال زیاد این بیت این گونه باید باشد لایق تر از امیری در خدمتت اسیری

1396/02/23 12:04
۷

ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی
سعدی شیفته خال و خط و بناگوش بوده.خال مخاطب است
دام=گیسو
نقطه سیاه=خال
خط سبز: موی نرم صورت نوجوان
لایقتر از امیری در خدمتت اسیری
لایقتر از امیر بودن در خدمتت اسیر بودن است و نیمه دوم بیت بیانگر این سخن است:
خوشتر ز پادشاهی در حضرتت غلامی
حضرت=حضور

1396/02/23 17:04
زارع

خدمت شما عارضم بناگوش حرف نداره با مغز و شیراز از قدیم ندیما شهر کله پاچه بوده سعدی هم خوشکله بوده ایضا حافظ.ولی پاچه خوردن نداره
گویا کله غذای مردان بهشتیه

1396/11/25 20:01

مصرع اول بیت هشتم در متن چاپی تصحیح فروغی کلیات سعدی انتشارات امیرکبیر 1386 به این صورت آمده:
«لایقتر از امیری در خدمتت امیری»
در پاورقی عنوان شده:
«در نسخ قدیمی و معتبار به اتفاق «در خدمتت اسیری» و «در خدمتت غلامی». بعضی نسخ متأخر و نسخ چاپی مطابق متن است.»
پاورقی به احتمال قوی به «حضرت» در مصرع دوم اشاره دارد و بنا به قرینه آن که ضبط نسخ متأخر را بر نسخ قدیمی ترجیح داده به نظر من «امیری» دوم اشکال چاپی است و «اسیری» بوده است، چون نسخ متأخر اغلب شامل تغییراتی هستند که به مذاق کاتبان خوشتر می‌آمده و کاتبان متأخر چنین ضبط عجیبی را حتی اگر اصالت داشته باشد تغییر می‌دهند!

1396/11/25 21:01
۷

درباره اینکه کله پاچه خوراک مردان بهشتی است من که تا کنون نشنیده بودم ولی کسی چه میداند شاید یک شیرازی دور از وطن کله مشد و چرب و چیلی برای دوستان بار گذاشته و تیار کرده که با خوردنش به مثال این سخن شیخ که "به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد" یکی زان میان به وجد آمده و فرموده باشد: هذا مأکول فی الجنات نعیم" فی المثل! چه از اینگونه حدیث بنی امیه و بنی عباس و دیگران کم به خورد امت ندادند.

1396/11/25 23:01
۷

یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی میپرسد از کجای این مثلا حدیث برمی آِید که کله خوراک مردان بهشتی است و زنان را بدان راه نیست؟
میگویم خاک بر سرت که فلان نخوانده میپرسی
بدان هر آنچ قدرت باه را تشدید کند و رگان را گرم کند بر زنان حرام است حتی بهشتی.
والله اعلم
این حدیث حسن هم از من:
گرفتم ز صد ها فیلتر هم نیک بگذری
ز چنگال گنجور جان سالم در میبری؟
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار
نقد برف است و گنجور تموز
نمنمک کوچ و خواجه غرّه هنوز
شوخی

1399/02/08 13:05
Pourya

در مورد بیت هشتم:
بازی با کلمات سعدی در این بیت بیداد می کنه.
اگر واژه ی آخر رو اسیری در نظر بگیریم ، می تونیم یکبار جوری بخونیم که معنی مصراع بشود"شخصی حتی شایسته تر و لایق تر از یک امیر در محضر تو یک اسیر است" و جور دیگه بخونیم که دوستمون اشاره کردن"بهتر از امیر بودن در حضور و بارگاه تو اسیر بودن است" که خوانش اول به نظرم به معنای ذاتیِ کلمه ی لایق نزدیک تره.
حالا چنانچه کلمه ی آخر رو امیری در نظر بگیریم هم می تونیم جوری بخونیم که معناش بشه" تو از امیران هم شایسته تر و لایق تر هستی و امیران خودشون در حضرت و بارگاه تو هستند" که خب کمی نامأنوس و سطحی به نظر میاد.
مصراع دوم رو هم میتونیم یکبار جوری بخونیم که بشه" بهتر از پادشاهی و فرمانروایی کردن، غلامی و خدمت برای توست" و یکبار بشه "شخصی حتی بهتر و بزرگتر از یک پادشاه، در خدمت تو غلامی ست و نه بیشتر" . جالبه نه؟

1403/10/02 23:01
جلال ارغوانی

کس در جهان ندیده مانند شخص سعدی

از شعر وشور عشقش شهره به نیک نامی