غزل شمارهٔ ۵۹۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۵۹۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۵۹۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۹۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۹۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۹۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۹۳ به خوانش حجت الله عباسی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بد نبود در بیت اول برای بهتر خوانده شدن شعر ، اعراب گذاری میفرمودید ،بَسَم از هوا گرفتن.....
امروزه متاسفانه خواندن شعر برای خیلیها مشکل شده چه برسه به درک معنی ، بهتره تسهیل کنیم. حتی گاهی نیاز به شرح بیشتر در پاورقی هست ، برخی کلمات مثل همین کلمه ی " بَسَم " رو نمیشه از فرهنگ لغات به معنی رسید ، نیاز به تشریح داره ،
سلام بعله دقیقا درست میگین ،حالا معنی بسم چی میشه؟
در مصرع دوم بیت دوم بجای " احتمال" احتیال ! . نوشته شده که باید تصحیح گردد
چه غم اوفتاده ای را که تواند احتمالی
آقا ناصر, احتیال صحیح است از ریشه حیل و در اینجا به معنی چاره و گریز..
بهتر است در بیت پنجم بجای که شبی نخفته باشی - که شبی ندیده باشی - آید .
خوابیدن برای عاشق از فراغ معشوق خیلی درست به نظر نمیآد اما که شبی ندیده باشی به نظر فراغ را بهتر منتقل میکند
سعدی کوتاهی کرده،شما بهتر می فهمید
عاشق آدم نیست که بخوابه؟میگه هنوز یه شب بیدار نماندی ببینی چقدر سخته و به اندازه یک سال طول میکشه
من هم "احتمال" دیده ام: چه (که) غم اوفتاده ای را که تواند احتمالی.
احتمال به معنی تحمل (باب افتعال: احتمال و تفعل: تحمل هر دو تقریبا در یک معنا هستند و معنی افعال در بابهای گوناگون اصطلاحی هستند)؛ و اصطلاحا هم احتمال وتحمل در قدیم یکی بوده اند. احتمال نه به معنی شانس و بخت که امروزه مراد می شود؛ بلکه به معنی "پذیرش بار یا سختی چیزی" یا "قبول تحمل چیزی" یا "بنارا بر پذیرش چیزی گذاشتن". به قول امروز باید "صابونش را به تنت بمالی". احتمال چیزی را دادن تنها به معنای احتمال وقوع یعنی داشتن، شانس برای وقوع نبوده است، بلکه به معنی "پذیرش و تحمل" عواقب "احتمالی: شانسی" نیز بوده است. مثال : به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی - که احتمال کند (تحمل کند؛ بنا را بر پذیرش سختییش بگذارد) خوی زشت نیکو را
ایضا مثال: احتمال نیش کزدن واجبست از بهرنوش
بار یاران بکش که دامن گل-آن برد که احتمال خارکند
و در موارد زیر احتمال تقریبا درمعنای خود تحمل است:
این همه بار تحمل می کنم و می روم - یا - نه احتمال نشستن (تحمل نشستن را ندارم) نه پای رفتارم. فقر من و غنای تو، جوور تو و احتمال من (تحمل جور) . که احتمال نمانده است شکیبا را (یعنی تحمل شکیبا به سر رسیده؛ در اینجا "نمانده است" به گذشته اشاره دارد، بنابراین به وضوح به معنای احتمال دادن چیزی درآینده نیست). بیش احتمال(تحمل) سنگ جفاخوردنم نماند. چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست (دراینجا مضارع ساده است و به معنی احتمال دادن برای شرط محبت وف نیست؛ بلکه به معنی تعهد و قبول قطعی شرط محبت است... قبول شرط نمی تواند احتمالی (یعنب شانسی
من نمی دانم که احتیال صحیح است به لحاظ لغوی یا نه؛ ولی با شناختی که از کاربرد احتمال در شعر سعدی دارم و بنابر نسخه های در اختیار "احتمال" ( به معنی تحمل؛ تحمل غم) رامحتملتر (یعنی با شانس بیشتر) میدانم.
من هم "احتمال" دیده ام: چه (که) غم اوفتاده ای را که تواند احتمالی.
احتمال به معنی تحمل (باب افتعال: احتمال و تفعل: تحمل هر دو تقریبا در یک معنا هستند و معنی افعال در بابهای گوناگون اصطلاحی هستند)؛ و اصطلاحا هم احتمال وتحمل در قدیم یکی بوده اند. احتمال نه به معنی شانس و بخت که امروزه مراد می شود؛ بلکه به معنی "پذیرش بار یا سختی چیزی" یا "قبول تحمل چیزی" یا "بنارا بر پذیرش چیزی گذاشتن". به قول امروز باید "صابونش را به تنت بمالی". احتمال چیزی را دادن تنها به معنای احتمال وقوع یعنی داشتن، شانس برای وقوع نبوده است، بلکه به معنی "پذیرش و تحمل" عواقب "احتمالی: شانسی" نیز بوده است. مثال : به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی - که احتمال کند (تحمل کند؛ بنا را بر پذیرش سختییش بگذارد) خوی زشت نیکو را
ایضا مثال: احتمال نیش کزدن واجبست از بهرنوش
بار یاران بکش که دامن گل-آن برد که احتمال خارکند
و در موارد زیر احتمال تقریبا درمعنای خود تحمل است:
این همه بار تحمل می کنم و می روم - یا - نه احتمال نشستن (تحمل نشستن را ندارم) نه پای رفتارم. فقر من و غنای تو، جوور تو و احتمال من (تحمل جور) . که احتمال نمانده است شکیبا را (یعنی تحمل شکیبا به سر رسیده؛ در اینجا "نمانده است" به گذشته اشاره دارد، بنابراین به وضوح به معنای احتمال دادن چیزی درآینده نیست). بیش احتمال(تحمل) سنگ جفاخوردنم نماند. چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست (دراینجا مضارع ساده است و به معنی احتمال دادن برای شرط محبت وف نیست؛ بلکه به معنی تعهد و قبول قطعی شرط محبت است... "قبول شرط" نمی تواند احتمالی (یعنی شانسی) باشد.
من نمی دانم که احتیال صحیح است به لحاظ لغوی یا نه؛ ولی با شناختی که از کاربرد احتمال در شعر سعدی دارم و بنابر نسخه های در اختیار "احتمال" ( به معنی تحمل؛ تحمل غم) رامحتملتر (یعنی با شانس بیشتر) میدانم.
دوستان بیت چهارم براستی شگفت انگیزه
حس و حال آدم رو تغییر میده:
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آنکه روزی به کف اوفتد وصالی
نهایت عشق یعنی همین
خیلی زیباست.
شیخ اجل سعدی با چنین اندیشه و احساسی واقعا چه در سرش میگذشته که چنین گفته. چنین انسان بزرگ و رقیق القلبی دونان روزگار خودش رو چطور تحمل میکرده؟
دوستان سلام...سعدی خودش استاد سخن است.خودش بهتر میدانسته که چه کلمه ای بهتر است .همان احتیال که خود استاد نوشته بهترین است...سعدی افتخار تاریخ ادبیات دنیا...
درود
احتیال برای رهیدن و گریز آمده , به معنی با حیله گریختن
می فرماید: به دست تو اوفتاده ای که می تواند باحیله بگریزد ، غمی ندارد
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
معنی بیت اول چی میشه لطفا؟بسم از هوا گرفتن دقیقا یعنی چی.میشه کسی لطف کنه توضیح بده
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی: بس است برایم که از آسمان(هوا) گرفته شوم آنقدر که پر و بالی برایم نمانده.
من فکر میکنم یعنی اوج گرفتن و بلندی بس است که دیگر بال و پری برایم نماده
بنظر بنده با توجه به معنی کلمه ( احتیال.حیلت ) درسته .
اوفتاده کسی است که در آتش این عشق افتاده و این کلمه ا
بنظر بنده با توجه به معنی کلمه ( احتیال.حیلت ) درسته .اوفتاده کسی است که در آتش این عشق افتاده و این کلمهاستعاره از درماندگی است معنی مصرع:کسی که بتونه برای رهایی از این آتش چاره ای پیدا کنه چه غمی داره......چه بسا کسی که چاره ای پیدا کنه برای خروج از اتش عشق عاشق واقعی نیست وحضرت می فرماید :**** من چنان عاشق توام که راه گریزی از تو ندارم و در واقع منظور اصلی این است که اینطور بیان شده:چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی*****(نه راه گریز دارم نه وصال ونه چاره برای این مشکل که تنها چارش عاشق نبودنه) **ازطرفی کلمه (((احتمال))) به معنیه صبرو تحمل در بیت چهارم فعلی (مقدور)و(لذت بخش)یاف میشود و به کار بردن آن در بیت دوم باعث تضاد معناو مفهوم با بیت چهارم میشود.
لطفا معنای دقیق بیت اول رو دوستان توضیح بدهند
توضیح دوست عزیز سید امین رو متتوجه نشدم
بهار گرامی
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
بدین معناست:
دیگر پرواز برای من بس است که پر و بالی برایم نمانده . شاید منظور این باشد که دیگر بیش ازین قدرت پرواز در هوای عشق و یاد تو را ندارم
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی:
که از دست تو مجالی برای انتخاب برایم نمانده است
با احترام
مرسده
عالی،احسنت
سید پوریای عزیز منظور حضرت سعدی در بیت پنجم گفتن غم دل به کسی ایست که حتی یک شب رو هم در درازی سال بیدار نبوده......
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن....که شبی نخفته باشی به درازنای سالی.....( وقتی که یک شب رو هم شب نخوابی نداشتی در درازی یک سال) چو شبی ندیده باشی معنی نمیده
برای دو چندان شدن زیبایی شعر، آلبوم غوغای عشق بازان با صدای آسمانی استاد محمدرضا شجریان را گوش دهید.
من هم تصحیح بیت پنجم پوریا را نمی پسندم که نخفتن یا نخفته بودن در شبی به درازای سال وصف حال درستی است بویژه آنکه در فراق باشد نه در فراغ
در مورد معنای بیت اول...
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی...
به این مفهوم که آنقدر مانع پرواز من در آسمان شدند که دیگر توان پر زدن هم ندارم...(تشبیه)
و اشاره به موانع و مشکلات راه عشق و ناتوان شدن عاشق در این راه
خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
خط در این مصرع=موی باریک و نازک و نرم پشت لب یا بناگوش
قلم غبار میرفت و فروچکید خالی
در این مصرع=خط غبار یا قلم غبار=خطی با قلمی سخت ریز چنانکه به سختی خوانده شود
معنی=خط و خال سیاه تو چنان است که گویی از قلم غبار چکه ای جوهر چکیده باشد.
به بال و پر مرو از ره، که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
در بیت دوم اگر چه میتوان معنای نسبتا خوبی از به کار بردن کلمه "احتمال" گرفت، اما به نظر بنده "احتیال" صحیح میباشد. بدین صورت که در اینجا سعدی اون حالت استیصال و درماندگی رو داره به تصویر میکشه که من نه راه گریز دارم و نه طریق آشنایی و در مصرع دوم به گونه ای داره میگه نمیدونم چیکار کنم و چاره و حیله ای هم ندارم. تاکید میکنه اون کسی که اوفتاده است و چاره و مکر و حیله ای بلد است که دیگر غم ندارم. منی غم دارم که نه راه گریز دارم، نه طریق آشنایی و نه چاره و راه حلی برای این وضعیت. این درماندگی در جاهای دیگر غزلیت سعدی هم هست مثل اونجا که میگه: نه دست صبر که در آستین عقل برم، نه پای عقل در دامن قرار کشم، نه قوتی که توانم کناره جستن از او، نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم. اما اونجا صبوری رو چاره میدونه که میگه: چو میتوان به صبوری کشید جور عدو، چرا صبور نباشم که جور یار کشم.
فقط با صدای داوودی خسرو آواز ایران میشود از این غزل لذت برد و به معنا رسید.
اگر شیخ عجل میدانست چنین صدای داوودی اشعارش را روزی خواهد خواند هر لحظه از عمرش را یک غزل می سرود.
چه نشینی ای قیامت بنمای سروقامت
به خلاف سروبستان که ندارداعتدالی
ای سروقامت چه نشسته ای بلندشووقیامتی به پاکن
در جواب مسعود عزیز.
اگر شیخ اجل میدانست که در آینده ، کسی به جای شیخ اجل ، او را شیخ عجل ، یاد میکند، هر آیینه غزلی میسرود که قافیه بیت اول آن عجل و اجل باشد تا فرق این دو واضح گردد.
به نظر بنده هم شیخ معترف به عجز و ناتوانی در برابر سوز عشق معشوقش شده و به نوعی امید به وصل نداشته و گریز از آن را چاره میداند گرچه در ادامه به کورسوی امیدش ولو در قیامت اشاره کرده و این حالات پریشان احوالی و پریشان اقوالی مختص عاشقان باشد!
بنظر میرسد غزلش را با این مفهوم شروع کرده که دیگر بس است که مانع از رفتن من و پرواز و فرار من میشوی،که واقعا پرو بالی برایم نمانده تا میخواهم بروم تو،یا همان عشق تو مرا در هوا میگیرد و پرو بالم میشکاند!
در بیت دوم نیز باز به ناتوانی از گریزش اعتراف کرده و نیم نگاهی به قطع امید از وصال که خود عاملی شده که به گریز بیاندیشد و در ادامه در مصرع دومین از بیت مذکور میفرماید که اگر اوفتاده و زمین خورده عشقت بودم و حیلت گریزی بود که غمی نبود اما آن هم امکان ندارد و زمین خورده ای هستم که هیچ چاره و حیلتی هم نمیدانم...
تاکید میگردد که معنی مستقیم دو بیت نبوده و مفهوم اقتباسی بنده از این ابیات را خدمت دوستان عارض شدم.
در بیت یکم واژه بسم با لهجه شیرازی به معنی از بس که می باشد یعنی از بس که مرا از هوا یا آسمان به معنی پرواز شادی گرفتند نه برایم پری مانده و نه بالی که دوباره پرواز کنم...
در مورد خوانده شدن شعر به گواه موسیقیدانان ایرج بهترین مخالف سه گاه را با این شعر در برنامه گلها اجرا کرده است در دو برنامه کهیکی به تنهایی و دیگری با همراهی زنده یاد قوامی...
آیا به نظر اساتید در مصرع (به طپانچهای و بربط برهد به گوشمالی)
(نه طپانچه ای و بربط برهد به گوشمالی )
مد نطر سعدی عزیز نبوده است؟
به نظر اساتید معظم در مصرع (چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی) (تواند)صحیح است یا (نتواند)؟
در جواب (سید پوریا )
که نوشته اند باید بجای نخفته باشی نوشته می شده که شبی ندیده باشی ...
عرض کنم به معنا ی بیت مذکور اگر دقت فرمایید می بینید واژگان استفاده شده ی استاد سخن فارسی بجاست . معنی بیت این است :چون هرگز برایت پیش نیامده یک شب را بیدار مانده باشی وچشم براه آمدن کسی دوخته باشی پس چه فایده دارد برایت بگویم که من چه از دست این انتظار می کشم ...
باسلام و احترام
بسم از هوا گرفتن.... بنظرم منظور شاعر خیلی بالاتر است و بیشتر این معنا به ذهنم متبادر میشود که:
هوسبازی از (سن)من گذشته زیرا که از (جوانی و) خامی به پختگی (در عشق) رسیده ام /همه چیز در اختیار توست و تو به من فرصت (عرصه ی جولان) نمیدهی .
به تو حاصلی ندارد... :فایده ای ندارد غمی که (از عشقت) هر روز بر من میگذرد را به تو بگویم زیرا یک شب بیخوابی نکشیده ای که برایت به اندازه ی سالی طول بکشد .
چه نشینی ای قیامت ...:چرا نشسته ای (ای آخر زیبایی) برخیز و قامت بلند بالایت را به نمایش بگذار تا ببینند در مقابل قامت تو سرو بوستان راست قد نیست.
در جواب محمدرضای عزیز که روی این مصرع «چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی» پرسیده بودند :
این مصرع به عقیده ی بنده به این معنیست : افتاده ای که توان انجام هیچ کاری ندارد و به اصلاح مستاصل شده، غم این که بتواند یا نتواند حیله و نیرنگ به کار ببرد را ندارد.
این طور بخوانید که : چه غم اوفتاده ای را از این که آیا بتواند یا نتواند فریبکاری کند؟
ابیات حضرت سعدی با ظرافت و لطافت بسیاری توسط ایشان به کار رفته و ارزش ساعت ها فکر کردن و صحبت کردن دارد.
پیروز باشید
سلام
البته نکته ایی هست که اگر به آن توجه کنیم همه ی ابهامات این شعر برایمان حل می شود و آن اینکه نویسنده ی این گزارش سالکی در طریق خداست و مخاطب اش هم خداوند متعال است و این شعر در واقع گزارشی است برای آیندگان از وضعیت سیر و سلوک سالکان الی الله
این شعر محمدرضا نوربخش در آلبوم آسمان و سه تار بهداد بابایی خوانده شده است...
که نه امشب آن سماعست که دف خلاص یابد
نه کمانچه ایی به بربط بدهد گوشمالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به تپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
برای فهمیدن هر سخن و نوشته ای نخست باید آن را درست خواند.
که نه امشب آن سماع است که "دف خلاص یابد به تپانچه ای"و بربط برهد به گوشمالی"
تپانچه آن ضربه ای است که نوازنده با سر انگشت و کف دست بر دف فرو می آورد.
دف یا دایره همان ساز دایره ای است که پوستی روی آن کشیده شده است.دف هایی هم هست که هر دو روی آن پوست کشیده شده است.
بربط معرب بربت است یعنی سینه بت یا سینه مرغابی که اشاره به شکل ساز است.
واژه بت که به عربی رفته و بط شده است در زبانهای اروپایی هم وجود دارد.
بربت یا تنبور و عود سازی شبیه تار که کاسه بزرگتری دارد و دسته کوتاه تر.بربت های قدیمی چهار تار داشته اند و امروزه برای آن تارهای بیشتری هم کار گذاشته اند.
و اما گوشمالی که از نامش پیداست یعنی مالش و پیچاندن گوش و در اینجا یعنی پیچاندن تار و همان چیزی که به آن کوک کردن ساز میگویند.
سعدی در جای دیگر آورده:
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال
امشب آن سماعی نیست که دف (زود) خلاص شود با ضربه ای چند و بربت با یک گوشمالی ساده رهایی یابد.
بزن بکوب ادامه دارد
بسیار عالی. 👏👏👏
البته برخی هم بر این هستند که بربت در اصل باربد بوده و ساخته باربد نوازنده بنام دوره ساسانی و خسرو پرویز
کسانی هم عود عربی را را برگرفته از رود که نام دیگر این ساز است میدانند.عود در زبان عربی چوب است و چوب خوشبو را هم عود گویند.
گوشمال را امروزه گوشمالی میگویند.وقتی سعدی میگوید "برهد به گوشمالی" یعنی "برهد با یک گوشمال" یا همان گوشمالی امروزه
سیمهای بربت به شکل جفت کوک میشوند.مثل اگر چهارده سیم داشته باشد با هفت کوک
یک سر سیمها ثابت است و سر دیگر هر سیم به یک گوش یا گوشی وصل است و به همین دلیل سعدی گوشمال گوید یعنی از گوش یا گوشه کوک میشود.
مجتبی عسگری آواز بوعطا
برنامه هنوز آواز می آید، شبکه استانی یزد
پیوند به وبگاه بیرونی
مگر ایران در کجا نوازنده و خواننده پیدا ولی آلت نواختن پنهان کنند.
هر آلتی که آلت جنسی نیست جان برادر
با سلام
به نظر من احتیال درست تر است و برداشت من از این بیت آنست که "افتاده ای که راه گریز و چاره دارد غمی ندارد ولی من نه راه گریزدارم و نه راه الفت و انس بنابر این غم من بزرگ است. "
در مورد بیت پنجم هم که شبی نخفته باشی بهتر است زیرا به ظرافت می گوید که برای کسانی که غم فراق ندارند خواب شب به لحظه ای می ماند اما برای ما این شب تمامی ندارد.
هرچنددرمنابع مختلف هردوصورت "احتیالی" و "احتمالی" آمده،لیکن شکی نیست که احتیال صحیح است زیرا
1-به لحاظ معنی که دربالادوستان اشاره کرده اند
2-یای نکره به کاررفته دراین واژه نه به دلیل هماهنگی قافیه-چون سعدی استادسخن است ودرقافیه نمی ماند-بلکه به لحاظ معنای زیبای مستفادازوازه(احتیالی=حیله ای،چاره ای)آنرابه کاربرده واین درحالیست که باکمی دقت متوجه خواهیم شدبه کارگیری یای نکره به دنبال احتمال(احتمالی=تحملی!!)کاملااین کلمه رابی معنی خواهدساخت
3-باشناختی که ازسعدی داریم بعیداست واژه برجسته درشعرش رادوبارپشت سرهم -دربیت دوم وسوم-بیاورد
بسم
لغتنامه دهخدا
بسم . [ ب َ ] (ع مص ) دندان سپید کردن و باسم نعت آن است . (منتهی الارب ). نرم خندیدن و دندان سپید کردن . (آنندراج ). تبسم کردن . (از ناظم الاطباء). اندک خندیدن بی آواز و گویند بجز خنده است . (از اقرب الموارد). || خنداندن . (دزی ج 1 ص 87). || و ما بسمت فی الشیی ؛ نچشیدم آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار).
بَسَم در این مصرع، یک واژه نیست که در کتاب لغت به دنبال معنایش باشیم
یک ترکیب است = مرا بس است
با درود
به نظر من چه غم افتاده ای را که تواند احتیالی منظور این بوده که کسی که از رتبه و شان خود افتاده هیچی غمی ندارد وقتی میتواند چاره جویی و احتمال کند برای بازگشت به هوا و سرزمین اصلی
درود بر هم میهنان فررززانه و پارسی دوستان گرامی !
آفرین به این گفتمان بلند و خوب ، بی هیچ تلخی و تندی .
در بیت اول : هوا گرفتن به معنی اوج گرفتن یا آرزوی اوج گیری است ضمن این که هوا در معنی هوس هم به ذهن می آید . یعنی بس است مرا از این که هوسی داشته باشم یا آرزوی اوجگیری داشته باشم . هوا در معنی اوجگیری درست تر است برای این که شاعر می گوید که ای یار تو مجال به من نمی دهی . دیگر آرزوی پرواز و اوجگیری برایم بس است.
در بیت دوم . سخنان دوستان خوب است. سعدی احتمال را بیشتر در معنی تحمل به کار برده است اگر چه گاهی در معنی اگر و شاید و معنی امروزینش هم استفاده کرده است. بطور قطع باید احتیال از حیله باشد زیرا در مصراع نخست این بیت ، شاعر می گوید راه گریز ندارم. برای پیدا کردن راه گریز، حیله و تدبیر لازم است.
بویژه که در بیت سوم احتمال ، یک بار به کار رفته سعدی از این تکرارها پرهیز می کند مگر تکرار قافیه ی مصراع یکم در مصراع چهارم که شگرد بوده است.
بیت هفتم یک نکته ی عربی دارد . اشتغال در عربی با «به» به معنی مشغول بودن است ولی با از - من، عن- به معنی فراغت و رهایی و ...است.
در بیت نهم که دوستان چیزی نگفته اند ، به باور من باید «نه» به جای به باشد و در آخر بیت «ز» بجای به باشد : نه تپانچه ای و بربط برهد ز گوشمالی. یعنی سازها امشب استراحت ندارند.
شاهکار سعدی که به شیخ و شیخ اجل معروف است ، دفاع از موسیقی و مشاهده و نظربازی است که هم امروز و بویژه هم در زمان سعدی بسیار دشوار بوده هم مشاهده ی صاحبان جمال و هم دفاع از این نظر بازی. جالب این که در برابر فتوای مفتیان ،فتوای عقلی و قلبی می دهد که : چنین جمالی را ندیدن گناه است.
در جاهای دیگری نیز گفته است:
من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم
یا
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را .
با پوزش از درازی گفتار. بدرود.
بهیار سپیدان لذت بردیم واستفاده کردیم درود برشما آرزوی موفقیت🙏
طپانچه ؟ در زمان سعدی
@ مائده،
در اینجا طپانچه = سیلی
مرجع -> فرهنگ معین
آنجا که سعدی (ع) می فرماید:
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد ، به طپانچهای و بربط برهد به گوشمالی،
و البته با توجه به بیت قبلش که یار را به رقص دعوت میکند: چه نشینی از قیامت بنمای سرو قامت به خلاف سر بستان که ندارد اعتدالی، منظور این است:
به معشوق میگوید برای چه نشسته ای ای قیامت؟ برخیز و قامت همچو سروت را بنمای که البته برخلاف بی اعتدالی و ناموزون بودن سرو، قامت تو معتدل و زیباست! برخیز و برقص!
که امشب آن شبی نیست که فکر کنی دف زدن زود تمام شود و با ضربه زدن ( طپانچه) و سیلی زدنی(بربط) از گوشمالی خلاص شود! یعنی با دو سه تا ضربه و چند دقیقه نواختن دف تمام نمیشود امشب و تا صبح ادامه دارد
سلام
نظر بنده به نظر جناب مسرور نزدیکه
چه اینکه باید توجه داشت " غم یار " در نگاه عاشق چونان گنجینه ای گرانبهاست و عاشق در فراق را که از عشق بهره ای نیست ،همان غم از بی چیزی و نداری لااقل گرانبها تر است .
چه " غم " اوفتاده ای را که تواند احتیالی ،شاید به نظر حقیر معنیبه این صورت باشد که ،کسی که چاره ای برای رهایی از این عشق داره غمی نداره .اما این غم نصیب من است که چاره ای ندارم ( و خب به همین خوشم ) کما اینکه در ادامه میفرمایند تمام عمرم دوری گذشته و اشکالی هم نداره ،چون اگر امیدی در دنبای دیگر به وصال وجود داشته باشه همه اینها تحملش راحته.
در بیت پنجم نوشته شده (که شبی نخفته باشی به درازنای سالی) ولی در نسخه ای که عکسش را هم گذاشتید گفته شده ( که شبی ندیده باشی به درازنای سالی) مورد اول بنظر معنی نمی دهد
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی
بسم از هوا گرفتن یعنی آن قدر مکررا
مرا از هوای عشق تو منع کردند که
دیگر دل زده و مایوس شده ام و پر و
بالی برای پرواز در هوای عشق تو
نمانده است
هوا گرفتن ( پرواز کردن و طیران ) در اینجا کنایه از در فکر و خیال کسی بودن و رویاپردازی کردن برای یافتن جواب چیزی که در اینجا رسیدن شاعر به نگار میباشد .بسم از هوا گرفتن تعبیر از استیصال و درماندگیست . بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی یعنی آنقدر فکرم را بخود مشغولکرده ای و به تو می اندیشم که دیگر عاجز و درمانده شده ام . مصراع دوم این درماندگی را در قالب پرسشی مطرح میکند که خود (سعدی) جوابش را میداند.به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی ؟ برخلاف برخی دوستان که بسم از هوا گرفتن را به عدم پریدن تشبیه کردند ، بسم از هوا گرفتن یعنی آنقدر پرواز کردم که دیگر توانی در بال و پرم نمانده یا بال و پرم ریخت از بس که پرواز کردم . بیت دوم (نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی) هم در پیرو درماندگی شاعر در یافتن راهی برای رسیدن به محبوب است.
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بُوَد فایدهی چشمِ بصیر
استاد ایرج این غزل را در نهایت زیبایی خوانده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم!
به نظر بنده در بیت دوم این غزل کلمه آخِر، «احتیالی» است.
دو تا نکته باعث میشه تا من این نظر رو داشته باشم.
اول اینکه
کلمه «احتیال» زیبا است و محل استفاده زیادی ندارد. به کار بردن کلمات محجور ولی زیبا وپر معنی را از شخصی مثل سعدی انتظار داریم.
دوماینکه
کلمه احتمال در بیت دیگری ذکر شده است.
و این تکرار از زیبایی کل غزل میکاهد.
واین از سعدی انتظار نمیرود.
در معنای بیت اول این نکته به ذهن من میرسه
که اشاره ای بسیار لطیف به داستان معراج پیامبر صلی الله علیه و اله هست در این بیت.
جایی که ملَک مقرّب از راه می ایسته و به پیامبر عرض میکنه اگر بالا تر بیام ،پر و بالم میسوزد.
در معنی بیت...
اینقدر در آسمان عشق تو اوج گرفتم که پر و بالم را از دست داده م و هر چه میروم به انتها نمیرسم....
به توحاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به در زنای سالی
چققققدر زیبا پرمعنا ومفهوم وزبان حال دیروز امروز وآینده وآیندگانمان چه شیوا ورسا وروان است این غزل واین بیت
هم عاشقانه هم عارفانه وتذکر همدلی وهمد دردی هرساعت وگویای درد یک جامعه،
براستی که اگر کسی تادردرد نکشد چه داند که حال دردمندی؟
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمربر تو حالی،
به به، به به، روحت تاابد شاد است سعدی جان،
برای درک مفاهیم وغرق شدن درشعر سعدی ورهایی ازاین دنیای مجازی و فانی
بشنوید این غرل را بااجرای استاد شجریان درآلبوم غوغای عشق بازان 🙏
این بیت بیشتر درد جامعه رو داره روایت میکنه تا درد خود فرد رو. و چه قشنگ.
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی...
پ.ن: لازم بودن وجود منجی رو هنوز نتونستم درک کنم. و شاید تنها چیزی منجر میشه با شک بهش نگاه کنم این باشه که این تفکر توی ادیان مختلف وجود داره.
دوست عزیز شما درست میگید اما در اینجا به نظرم بهتر است خودمون رو به بیکرانگی این غزل زیبا و جاودان بسپاریم و لحظه ای فراموش کنیم که شعرا هم انسان هستند و بری از خطاهای فکری و ...نیستند. به قول سهراب: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.....
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی...
واقعا چقدر خوب بود اگه کسی که در زمینه ادبیات هیچ سررشته ای نداره، نیاد نظر نده.
واقعا خوندن حاشیه ها اعصاب آدمو خورد میکنه
و یسریا نمیخوان قبول کنن که بعضی از اشعار سعدی و حافظ فهمیدنش راحت نیست همونطور ک شعر شاملو.
خیلی ناراحت کننده س ک بعضیا اومدن نوشتن «بنظر من اگه اینطوری میبود بهتر میبود»
ممنونم دوستان از نظرات تون استفاده کردم
تک تک ابیات این غزل ناب هستند. برای من: غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد، که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
به نظرم در بیت پنجم مصرع دوم ، اتفاقا اگر کسی شبی به درازنای سالی رو نخفته باشه می توان با او غم روزگار گفت، کسی که با او غم روزگار نمی توان گفت آن کسی است که این شبهای دراز را خفته و شب نخوابی را تجربه نکرده، اگر چه نخفته باشی زیباست اما معنی نمی تونه درست باشه بلکه این ذهن ماست که معنی رو درست تلقی می کنه، یعنی ذهن ما این طور می خواند که شبی نبوده که نخفته باشی ، اما یکی از دوستان نوشته بود که شبی ندیده باشی به درازنای سالی، اتفاقا اگه به جای نخفته، کلمه ندیده رو قرار بدهیم، معنی درست میشه به این مفهوم که شبی رو به درازنای سالی تجربه نکرده ای، یعنی ندیدن معنی تجربه نکردن می دهد، و البته اگر کلمه "که" را هم با کلمه " کی" به معنی چه موقع عوض کنیم باز هم معنی درست میشه، اما من همچنان ترجیح می دهم این طور بخوانم
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی
درود فراوان. ممکنه کسی در رابطه با معنی عبارت "به کف افتادن" توضیحی ارائه کنه ؟ ممنونم
به معنای به دست آمدن و میسر شدن میباشد و بیشتر در مواردی بکار میبرد که شخص چیزی یا کسی یا مالی را که فراتر از انتظار اوست به رایگان و با زحمت کم به دست آورد.
«به کف اوفتد وصالی »یعنی وصال میسر شود
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی... منظور خودمانی آن است که هنوز به بلوغ نرسیده ای و درد ما آدم بزرگ ها را نمیفهمی.
«خواب دیدن» یا «خفتن» اینجا به معنی بلوغ مردان است. چنانکه فرخی سیستانی گوید: (در وصف داغگاه امیر فلانکس):
ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
امیدوارم دوستداران سعدی را نیازرده باشم. معشوق جناب سعدی در این غزل کودکی نابالغ است. وگرنه کسی که به درازنای سالی بیداری کشیده باشد اتفاقا برعکس باید غم روزگار گفتن سعدی را خوب بفهمد!
سلام در مصرع اول «بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی» هوا گرفتن به معنی اوج گرفتن بنظر صحیح تر می آید یعنی که از پرواز های پر اوج خسته شده ام و برایم خسته کننده شده و بال پری برایم نمانده
درودها
بَسَم = بس است مرا
هوا گرفتن = پرواز کردن
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی = دیگر بس است مرا پرواز کردن که پر و بالی برایم نمانده است
به کمال شد مقامم چو رخ تو دید سعدی
که زروی چون بهشتی وزحسن در کمالی