غزل شمارهٔ ۵۸۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۵۸۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش محمدرضا جراح زاده
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
حاشیه ها
به عنوان یک دانشجوی آموزش زبان عربی وقتی دیدم عزیزی ابیات عربی این غزل زیبا را ترجمه نکرده، برای دوستان با بضاعت اندکم ترجمه میکنم: (البته متن رو هم ویرایش میکنم تا با اعراب درست بخونید(
سادتی احترق القلب من الأشواق: ای دوستان من، قلب از شدّت اشتیاق سوخت
لو أضافوا صحف الدّهر إلی أوراقی: و اگر چه دفترهای روزگار را بر ورقهایم اضافه کنند
کیف یحلو زمن البین لدی العشّاق: چگونه ایّام فراق برای عاشقان شیرین است؟
أنا أهواک و إن ملت عن المیثاق: من تو را دوست دارم اگر چه تو از میثاق به تنگ آمدهای
حیث لا تخلف منظور حبیبی أرنی: متأسّفانه نتوانستم آنگونه که باید ترجمه کنم
حَیْثُ لا تخْلفُ مَنْظور حَبیبی اَرِنی
چگونه با خواستهی محبوبم که میگوید مرا نخواهی دید مخالفت کنم
لا تخلف برای مخاطب است و نباید متکلم ترجمه شود و فعل أَرِ متکلم است و نباید مخاطب ترجمه شود
أَرِ فعل امر است به معنی نشان بده
فعل مضارع نیست
سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ
احتراق سوختن نیست بلکه آتش گرفتن است:
ای سروران من دل از اشتیاق آتش گرفت
نشود دفتر درد دل مجروح تمام
لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی
هر چند کتاب های روزگار را به اوراق و برگه های من اضاف کنند. (برگه های دفترِ دردِ دل مجروح که در مصرع قبل آمده است.)
کَیْفَ یَحْلو زَمَنُ البینِ لَدَی العُشّاقِ؟
چگونه روزگار جدایی در نزد عاشقان شیرین می شود؟
اَنا اَهْواکَ وَ اِنْ ملْتَ عَنِ المیثاقِ
من تو را دوست دارم در حالی که تو از پیمان روی گرداندی
حَیْثُ لا تخْلفُ مَنْظور؟ حَبیبی اَرِنی
چه کنم؟ قصه این غصه کنم در باقی
تُخلِفُ به ضم اول و کسر سوم صحیح است چون باب افعال است. تَخلِفُ این معنا را ندارد
در واقع جمله چنین است: یا حَبیبی حَیْثُ لا تُخْلِفُ مَنْظور؟ اَرِنی (ذلک)
کجا از منظور و مراد (یعنی همان میثاق در بیت قبل) تخلف نمی کنی؟ (اگر جز این است، آن را) به من نشان بده.
من چکار می توانم بکنم؟ قصه این غم و غصه را در روز باقی (قیامت) برخواهم گفت.
گفته ودیده سعدی هم غرق است به زر
به رخ وگفته من پس نه عجب مشتاقی