غزل شمارهٔ ۵۸۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش حجت الله عباسی
غزل ۵۸۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش محمدرضا جراح زاده
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۸۶ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
درودبرشما،خسته نباشید.لطفا"ترجمه عربی ابیات این غزل را یرایم بفرستید.سپاسگزارم
با عربی ناچیز حقیر.
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی/ ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی
یعنی کتابی از من به پایان رسید و هنوز دلدارم ز من رویگردان است/ هر چه کنم از عهدم و میثاق من است اما به چشمش نمیآید.
ببخشید ترجمه ها کاملا ایراد دارد
2) قم املا و اسقنی کأسا و دع ما فیه مسموما/ اما انت الذی تسقی فعین السم تریاقی
این مصراع دیگه آخرشه و فکر کنم باید درباره اش زیاد بنویسم. البته آنچه مینویسم کشف خودمه و الزامأ درست نیست ولی شواهد تأیید میکنند:
حافظ بیت معروفش یعنی «الا یا ایها الساقی، ادرکاسا و ناولها» را از این بیت گرفته که به اشتباه سودی منتسب به یزید کرده است: «انا المسموم و ماعندی بتریاق و لاراقی/ ادر کأسا و ناولها، الا ایها الساقی» یعنی: « من مسموم شدهام و دسترسی به
ادامه: دسترسی به پادزهری و مسکنی ندارم، پس ای ساقی جامی بیاور تا بنوشیم و درد را از یاد ببریم». حالا سعدی با این بیتش پاسخی به آن بیت داده که (معنی بیت سعدی:« قم املأ کأس و اسقینی» بلند شو ساقی و جامی به ما بنوشان، « و دِع مافیه مسموما» یعنی بگذار آن جام مسموم باشد، «اما انت الذی تسقی؟ فعین سم التیاقی» یعنی: اگر تویی که ساقی مایی، در چشم من زهر هم پادزهر و مسکن است...
از زیباترین جوابیه ها در میان شاعران است که به نوعی میگوید به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است!
4. سعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانی/ انا المجنون لا اعبا باحراق و اغراق
یعنی: تلاش کردند که من را هتک حرمت کنند، و ندانستند که من اصلأ متوجه نمیشوم (اهمیت نمیدهم)، چرا که من مجنون عشقم و ترسی ندارم از سوختن و غرق شدن
5) لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی/ و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق
یعنی: شیر قوی پنجه در جنگل نتوانست مرا صید کند/ ولی این آهوبچه در شیراز مرا آواره باغها و بوستانها نمود
فکر می کنم این دوستمون معنی ابیات عربی رو دقیق ننوشتن . به ترتیب:
نوشته ای به من رسیده است ، محبوبم از من رو گردان است.........او هر چه کند به غیر از وفای عهد از من نمی بیند
به خاطر اینکه دوست داشتن او با من چنین کرده ، دوستان و آشنایانم از من بریده اند ..... مریض عشق بهبود نمی یابد و و به بالادستش شکایت نمی کند
برخیز وپیاله ام را پر کن و هر چه می خواهی در آن سم بریز ........ چون تو آن را بر من می نوشانی آن سم برای من نوشدارو است
سعی در بردن آبروی من دارد و حال آنکه شأن مرا نمی داند ....... من دیوانه ام و ترسی از سوختن و غرق شدن ندارم
شیری را در جنگل دیدم و نتوانست مرا شکار کند .... و این آهو بچه در شیراز با چشمانش مرا به اسارت درآورده
با سلام
اگر اشتباه نکنم این شعر غزل است اما چرا دو تا از بیتها هم قافیه نیستند؟
بیت چهارم ( اغراق ) و بیت دوم ( باحداق ) هر دو از آخر؟
بسیار بسیار زیبا.
شعر عاشقانه سعدی انسان را به پرواز در میاره.
انگار که عشق و معشوق از هر فکر و خیالی مهمتر و پررنگ تر میشه.
همه چیز دیگر فراموش میشه.
روح و قلبی به این لطافت که در سعدی دیدم در دیگران هرگز ندیدم.
یا شیخ! روحی و قلبی فداک!
سلام از زحماتی که می کشید سپاسگزارم. اما گله کوچکی دارم که علت ان را یقینا به اشتباه رخ داده و آن را باید به حساب اشتباهات جهان مجازی گذاشت.
چندی پیش این غزل را مطالعه کردم با خودم گفتم بهتر است معنی و مفهوم این اشعار ناب بازبینی و ویرایش شوند و تقریبا برای تعالی فرهنگ خودم و زبان عزیزتر از جانم ساعتی وقت گذاشتم و نکاتی را که به ذهنم می رسید نوشتم. اما افسوس بعد از چند صباحی آن مطالب حذف شد و چرخ زمان به عقب برگشت. لطفا به گونه ای ذخیره شود که زحمت دوست داران فرهنگ و ادب فارسی پایمال نگردد.
با تشکر از زحمات شبانه روز شما عزیزان
---
پاسخ: ضمن عذرخواهی، علت حذف حاشیههای دوماهه اخیر را در اینجا میتوانید ببینید.
سلام به همه سعدی دوستان
غزل بسیار زیبای سعدی را با هم خواندیم. معنای ابیات فارسی آن مشخص است؛ می ماند معانی ابیات عربی، که قبل از من، چند بزرگوار در مورد آن توضیحاتی نوشته اند؛ در این جا سعی می کنم ابیات عربی را، پیراسته و حتی المقدور بدون اشتباه به شما خواننده فاضل ارائه کنم:
ب 2 - کتاب بالغ ….. : [این] نامه ای است به دوستی که از من گریزان است / هر چه می خواهی، انجام بده؛ قطعاً من بر عهد و پیمان خود [استوار] هستم.
ب 4 - اخلائی و احبابی ….. : ای دوستان و محبان من! رها کنید که از عشق و حب او چه به من رسیده است [و نگران من نباشید] / بیمار عشق شفا نمی یابد و به افسونگر شکایت نمی کند [جادوگران گذشته مدعی درمان بیماران روحی بودند]
ب 6- قم املا ….: برخیز [ و جامم را ] پر کن و آن را به من بنوشان و رها کن آن چه را در آن [پیمانه] است؛ هر چند مسموم است / هنگامی که تو ساقی هستی، زهر مهلک، پادزهر است [و موجب زندگی]
ب 8- سعی فی هتکی …. : دشمن در بی آبرویی من کوشید در حالی که از کار من بی خبر است / من دیوانه ام و از سوختن و غرق شدن باکی ندارم
ب 10- لقیت الاسد …. : در جنگل ها، شیرهای [بسیاری] را دیدم که نتوانستند شکارم کنند / و [ اینک] آهویی در شیراز است که با چشمان [سیاه و زیبایش] مرا صید کرده است
سلام متشکر از زحمات شما
پرسیده اند چرا کلمه ی (اغراق) هم قافیه نمی باشد ؟
چون آخر ابیات عربی را باید با صدای کشیده خواند ( آ- آو - ای) و یا به سکون .
در این شعر سعدی کلمه ی ( اغراق )را باید به صورت اغراقی خواند تا قافیه درست گردد . یا حق
قدح چون دور ماباشد، به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار( و نه بگزار!!) تا حیران بمانم چشم بر ساقی.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
با درود
بالاخره متوجه نشدم ، زمانی که میگویی او بنیان گزار مکتب فکری ست ، چیزی جابه جا نشده ، یا من در جواب فروگزاری نکرده ام ، نیز همینطور . پس چرا با ” ذ “ نوشته اند
یکی از استادان نظرش این بود که هر آنچه غیر مادّیست را با ” ز “ و آنچه مادیست را با ” ذ “ بنویسیم بهتر است
جناب استاد محمد جعفر محجوب فرموده اند: آنچه از ریشه ی گذشتن یعنی حرکت کردن است را با ” ذ “ بنویسید .
با احترام
مهری
مهر تابان ، مهر مهربان ، برای یافتن تفاوت افعال گذاشتن ( گذاردن ) و گزاردن سفارش میکنم به فرهنگ معین صفحات3205 و 3301 مراجعه فرمایید زیر گزاردن معنای اجازه دادن نیافتم ، اما گذاردن ( گذاشتن ) در شمارهی 6 هشتن اجازه دادن به روشنی آمده است. هشتن در گویش کرمانیان به مانای اجازه دادن هم به کار میرود، از همه گذشته شیخ شیراز که سخنش حجت است بارها آنرا به معنای اجازه دادن به کار گرفته است. نه تنها در مطلع غزل بگذارتا مقابل روی تو بگذریم گذاشتن و گذشتن هر دو آورده است که فرهنگ معین نیز در شاهد معنای گذاشتن بیت زیر را از گلستان مثال زده است :
بگذار ، که بندهی کمینم تا در صف بندگان نشینم،
و اما برخی دوستان میفرمایند در فرهنگ دهخدا آمده است این کمترین جست و معنای اجازه دادن برای فعل گزاردن نیافت . سر انجام جناب شمس چرا از حقیر عذر میخواهید اگر لازم میدانید از سعدی پوزش بخواهید!!!
بگذارید از این بحث همانگونه که از بر گذشتن گذشتیم بگذریم.
به نظر حقیر و مطابق آنچه دوستان گفته اند معنی گذاردن یا گذاشتن، نهادن و قرار دادن چیزی است و معنی گزاردن، ادا کردن و انجام کاری. تا اینجا اختلافی نیست. دو کلمه بنیان گذار و فروگذار هم با حرف ذ صحیح هستند. زیرا اساس چیزی را انجام نمی دهند یا اجرا نمی کنند بلکه در جایی که قبلاً نبود قرار می دهند. بنیان چیزی را در جایی گذاشتن یعنی اساس و ریشه آن را در جایی نهادن. توجه شود که می توانیم به جای جمله "وی علم نوین را بنیان گذاشت."، بگوییم: "وی علم نوین را بنیان نهاد." اما نمی شود گفت "بنیان به جا آورد". فروگذاری هم به معنای کوتاهی در انجام کاری است و آن پایین گذاشتن است. یعنی کاری را که انجام می دادی پایین بگذار و انجام نده. سایر کلمات هم روشن هستند مانند لوله گذار، فشنگ گذار و نیز نمازگزار یا خدمتگزار. اما آنچه مورد اختلاف است معنای اجازه خواستن یا رخصت خواستن است. عده ای بر این باورند که چون اجازه خواستن انجام عملی است و نهادن چیزی نیست، باید با حرف ز نوشته شود و آن غزل معروف سعدی را اینچنین آغاز می کنند: "بگزار تا مقابل روی تو بگذریم..." اما همانطور که آقای دکتر ترابی تأکید کردند، لغتنامه برخلاف آن می گوید. در فرهنگ معین گذاشتن به معنی اجازه دادن آمده است و در هیچکدام از لغت نامه های دهخدا یا معین، گزاردن به معنی اجازه دادن نیست. به نظر حقیر هم بگزار معنی اجازه دادن نمی دهد. زیرا از دو بخش ب و گزار تشکیل شده. حرف ب حرف امر است مانند آنچه در کلمه برو بر رو اضافه شده است. بخش دوم گزار است که گفتیم انجام عملی است. اما کدام عمل؟ وقتی می گوییم خدمتگزار یعنی کسی که خدمت می گزارد و نوع کار معلوم است. در کلمه خالی بگزار عمل اجازه دادن کجاست و چگونه مستتر شده است؟ مگر آنکه بگوییم اجازه گزار یا رخصت گزار که آن هم نمی شود. زیرا اجازه دادن و گرفتن انجام دادن یا ادای اجازه نیست. از دیگر سوی گفتیم کلمه بگذار یعنی قرار برده. اگر از فرهنگ معین که معنی اجازه دادن را مستقیماً برای بگذار بکار برده است صرفنظر کنیم، باز هم می توانیم غیر مستقیم به این معنی برسیم. به این صورت که احتمالاً اجازه دادن با نهادن چیزی برابر بوده است. مثلاً چشم بر هم نهادن می توانست به معنی اجازه دادن باشد یا مهر زدن یا گذاشتن مهر و نشان می توانست به معنی اجازه دادن باشد. هر چه که بوده آن شیء در ذهن حذف شده و گذاشتن به تنهایی معنای اجازه دادن یافته است. پس بگذار تا مقابل روی تو بگذریم... اگر اشتباه می کنم آگاهم کنید. ببخشید طولانی شد.
جناب شبرو، با سپاس از روشنگری عالمانه
جدا از زبان رسمی نوشتار و گفتار در زبان گفتگو نیز
زمانی که میگوییم بذار ببینم ، برو کنار بذا باد بیاد
و یا کرمانیان زمانی که میگویند
بل باشه (( بهل ریشه هشتن ) و یا ( فاتلو بل بمیرم ، به غم تو اسیرم ....) از واژه های بذا و بل ( بهل ) منظوری جز اجازه بده نداریم و ندارند.
با پوزش
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
این برنامه سازان رادیو و تلویزیون مدیون سعدی هستند و گرنه چه چیزی داشتند که همیشه آخر بنالند که حالا وقت نیست ولی به جان شما ادامه دارد
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق
ظب:آهو
ضب هم داریم که سوسمار است همان که برخی عربها خوردنش را بسیار دوست دارند
پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
آگاهان واژه دفتر را از دیفتر یونانی میدانند که به معنی پوست میباشد مانند دیفتری
7،
به صد دفتر نشاید گفت وصف الحال کسانی که هر واژه ای را که همانندی در زبانهای اروپایی داشته باشد، یونانی اروپایی می خوانند
خود باختگانند. این نا آگاهان.
معنی فارسی ابیات عربی این غزل ساده است و کسی که دبیرستان را تمام کرده باشد باید بتواند از پس آن برآید.
مثال:
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی
مریض=بیمار
عشق=عشق
لا یبری:خوب نمیشود
یبری از ریشه بر به معنی خوبی است
لا یشکو:شکایت نمیکند
یشکو با شاکی از یک ریشه است
راقی هم با ترقی از یک ریشه است و کسی که در علم پیشرفت کرده و اینجا علم چیزی نیست جز جادو
دیگر ابیات هم به همین سادگی میباشد.
احداق در بیت دوم جمع حدقه است که سیاهی و مردمک چشم است.
در فارسی حدقه به معنی کاسه چشم است.
و این آهوی شیرازی مرا با چشمان سیاهش گرفتار کرد
اگر اشتباه نکنم یسبینی از ریشه سب است یعنی نفرین و گرفتار شدن
گمان کنم احداق از ریشه ی حدیقه با جمع حدایق باشد به مانای باغ و بستان
بنده عربی فصیح نمیدانم ولی میگویند عربی سرودن سعدی تعریفی ندارد . چه خوب بود به فارسی اقنا میفرمود
سلام دوستان عزیز
برخی بزرگواران در نظراتشان تصور فرمودند که أحداق جمع حدیقة (بستان – باغ) است
حدیقة جمعش حدائق است هرچند امر واضحی است ولی چند مثال قرآنی به جهت رفع شبهه برخی دوستان:
فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ (60 نمل)
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا * حَدَائِقَ وَأَعْنَابًا (31 و 32 نَبأ)
وَحَدَائِقَ غُلْبًا * وَفَاکِهَةً وَأَبًّا (30 و 31 عَبَس)
دوستانی که فرمودند : این آهو مرا آواره باغ ها کرد دقت داشته باشند که معنی این سخن چیست؟ فرض که ترجمه را بپذیریم عاشق وقتی از سوز عشق آواره میشه سر به کوه و بیابان می گذارد نه اینکه آواره باغ شود. باغ جای خوشی است
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
اما ترجمه دقیق:
حَدَقَة (سیاهی چشم) جمعش: حَدَق، حَدَقَات، أَحْدَاق و حِدَاق
سَبَی: به اسارت درآورد، اسیر کرد
الظَّبْی: آهو
لَقِیتُ الأُسْدَ فی الغاباتِ لا تَقوی عَلَی صَیدی
و هذا الظَّبْی فی شیراز یَسْبینی بِأَحْداقِ
شیرها را در جنگل ها و بیشه ها دیدم که نتوانستند مرا صید کنند
و این آهو در شیراز با سیاهی چشم مرا اسیر کرد
ضمنا بِأَحْداقِ در واقع بِأَحْداقٍ بوده که در عربی در چنین جایی تنوین گذاشته نمی شود و با تلفظ ای خوانده می شود: بِأَحْداقی
أیام عزت مستدام
جایتان در جوار سعدی شیرین سخن خالی
سعدی عربی رو عالی سروده و برای اولین بار در تاریخ ادبیات عرب، سعدی قواعد شعر فارسی رو وارد عربی کرد و در حقیقت با قواعد و اصول فارسی، شعر عربی گقت.
خدا بیامرزتت سعدی
در مقابل این دو بیت عربی دیباچه گلستان نه در عرب و نه در عجم مقابل و مانندی در ایجاز و جزالت وجود ندارد
بلغَ العُلی بِکمالِه
کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِه
حَسُنَتْ جَمیعُ خِصالِه
صلّوا علیه و آله
سلام
بیت قدح چون دور ما باشد به ... در خواندن توسط خانمی که صدایشان را ضبط کرده اید به شکل دور به معنی دور از دست خوانده شده اما باید دور به معنی نوبت خوانده می شد.
با احترام
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی...
سَعی فی هَتْکیَ الشّانی وَ لَمّا یَدْرِ ما شانی
اَنَا المَجْنونُ لا اَعْبا بِاِحْراقٍ وَ اِغْراقٍ...
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی...
درود بر مدیر عزیز گنجور
توضیحی در باره ویرایش 10 خرداد
چند مورد بود که بنده ویرایش کردم و همگی مربوط به رسم الخط عربی در مصاریع عربی بود
تغییر همزه های وصل به همزه قطع در کلماتی مانند أعبا - أحداق - إغراق و ...
همچنین تنوین جر آخر مصراع ها که در عربی نباید تنوین در آخر بیت بیاید و باید به صورت کسره باشد مانند
وَ هَذَا الظَّبْیُ فی شیرازَ یسبینی بِأَحْداقِ
أَنَا المَجْنونُ لا أَعْبا بِإِحْراقٍ وَ إِغْراقِ
کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی
إِنِ افْعَلْ ما تَری إِنّی عَلی عَهْدی وَ میثاقی
نامه ای است از من به دوستی که از من گریزان است / هر چه می خواهی، انجام بده؛ قطعاً من بر عهد و پیمان خود هستم
أَخِلّایی وَ أَحْبابی ذَروا مِنْ حُبِّهِ مابی
مَریضُ العِشْقِ لا یَبْری وَ لا یَشْکو إِلَی الرّاقی
دوستان و یارانم مرا رها کنید در باره آنچه از دوستی او به من رسیده است (یعنی سرزنشم نکنید که با این دوستی چه به روزم آمده) بیمار عشق نه بهبود می یابد و نه به پادزهر پناه می برد
قُمِ امْلَأْ وَ اسْقِنی کَأْساً وَ دَعْ ما فیهِ مَسْموماً
أَما أَنْتَ الَّذی تَسْقی فَعَیْنُ السُّمِّ تَرْیاقی
برخیز و جام را پر کن و از آن به من بنوشان و کار نداشته باش که آنچه در جام است سمی است اگر تو ساقی و نوشاننده باشی سم و زهر عینا پادزهر است
سَعی فی هَتْکیَ الشّانی وَ لَمّا یَدْرِ ما شانی
أَنَا المَجْنونُ لا أَعْبا بِإِحْراقٍ وَ إِغْراقِ
دشمنم در بی آبرو کردن من کوشید در حالی که از کار من بی خبر است / من دیوانه ام و از سوزاندن و غرق کردن باکی ندارم
لَقیتُ الْأُسْدَ فِی الغاباتِ لا تَقْوی عَلی صیدی
وَ هَذَا الظَّبْیُ فی شیرازَ یسبینی بِأَحْداقِ
شیرهای زیادی را در بیشه ها دیدم که نتوانستند مرا به دام اندازند و این بچه آهو در شیراز با حدقه های چشمش مرا اسیر کرد. (حدقه کمانیِ چشم را به کمند تشبیه کرده که همین شکلی است)
نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
مستسقی شخصی که بیماری تشنگی دارد و هرچه آب بخورد باز تشنه تر می شود . سعدی می گوید نه حسن تو تمامی دارد و نه سخن سعدی در وصف حسن تو تمام شدنی است بلکه سعدی چونان تشنه ای است که آب گوارای وصف کردن تو را اینقدر می نوشد تا بمیرد ولی دریای حسن تو به جای خود باقی است
در مصرع أَما أَنْتَ الَّذی تَسْقی فَعَیْنُ السُّمِّ تَرْیاقی
تسقِی بر وزن تَفعِلُ است و به صورت تَسقا خوانده نمی شود. فعل تقوِی در بیت 10 نیز چنین است
کلمۀ سَم در زبان عربی با ضمه است سُمّ
عجب نبود اگر سعدی زهجرش خوش سخن گوید
به داغ او اگر جفتی به شعر تر ولی طاقی