گنجور

غزل شمارهٔ ۵۸۳

ما سپر انداختیم گر تو کمان می‌کشی
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز
چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست
خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست به جز خامشی
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما سپر انداختیم گر تو کمان می‌کشی
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
هوش مصنوعی: ما تسلیم شده‌ایم، هرچند تو می‌خواهی به ما آسیب برسانی. خوشحال نباش که به این خیال خوشی دلخوشی، زیرا ما از این وضعیت راضی نیستیم.
گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
هوش مصنوعی: اگر تو ما را بکشید، ما بنده‌ی تو هستیم و اگر به ما محبت کنی، کار درستی است. ما به تو عادت کرده‌ایم و تو به چه چیزی ناراحت و ناامید هستی؟
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز
چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی درد عشق را تحمل کنی، برو. چون اگر بخواهم، می‌توانم از تو دور شوم تا تو به دامم نیفتی.
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را گشودم تا به جهنم نروم و به دقت به بهشت نگاه می‌کنم.
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست
خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی
هوش مصنوعی: بهترین چیزی که وجود دارد، در دست گرفتن شمشیر و قدرت است و مردم حسرت این را دارند، چون تو باعث می‌شوی که من به مرگ نزدیک شوم.
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست به جز خامشی
هوش مصنوعی: دلیل فریاد ما را دشمن نمی‌داند و چاره‌ای برای درد ناشی از عشق جز سکوت وجود ندارد.
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
هوش مصنوعی: سلیم، چند بار می‌توانی با آب، آتش را خاموش کنی؟ زیرا آبی که از دیانت می‌نوشی، رنگ و بوی آتش را می‌برد.
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی
هوش مصنوعی: انسان باهوش از فکر و اندیشه نمی‌تواند از شادی و لذت بهره‌مند شود، بنابراین بیا و آن جام شراب را بیاور که بی‌خیالی و شادابی‌اش را تجربه کنیم.
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی
هوش مصنوعی: عشق و شیدایی را عیب نگذار، سعدی. اگر تو هم از این عشق بچشیدی، ممکن است خودت نیز در حال مستی بیفتی.

خوانش ها

غزل ۵۸۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۸۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۸۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۸۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۸۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب

حاشیه ها

1394/04/26 02:06
عماد

دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی

همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

1399/09/20 11:12
saeed ahadkish

به همین سادگی و زیبایی
"مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی"

1403/10/02 18:01
جلال ارغوانی

 

دولت سعدی شده گفته به این دل کشی

کی به سرش سرکشی این همه تو سرکشی