گنجور

غزل شمارهٔ ۵۸۰

گر درون‌سوخته‌ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
ای که انصافِ دلِ سوختگان می‌ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود
به ز من، در سَر این واقعه رفتند بسی
دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامنِ گوهر به خسی
تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمندِ هوسی
چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
سعدیا گر ز دل آتش به قلم در نزدی
پس چرا دود به سر می‌رودش هر نفسی؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر درون‌سوخته‌ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
هوش مصنوعی: اگر دل‌سوخته‌ای باشی و کسی با تو سخن بگوید، چه فرق می‌کند که در یک مکان شیرین مثل شکرستان باشی یا نه؟
ای که انصافِ دلِ سوختگان می‌ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
هوش مصنوعی: ای کسی که به دل سوختگان رحم می‌کنی، نباید اینگونه به کسی روی آوردی.
روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود
به ز من، در سَر این واقعه رفتند بسی
هوش مصنوعی: روزی به قدومت می‌رسم و اگر کسی جانش را فدای این عشق کند، آن را از من بیشتر می‌داند و در این ماجرا افراد زیادی جانشان را از دست دادند.
دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامنِ گوهر به خسی
هوش مصنوعی: فردی نمی‌تواند دامن دوستش را به دنیا ببخشد، زیرا بخشیدن آن نادرست و ناپسند است که چیزی با ارزش را به انسانی بی‌ارزش بدهی.
تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمندِ هوسی
هوش مصنوعی: تا حالا در حرف‌های من این احساس سوز و درد وجود نداشت، چون به دام هوس و欲 آنها نیفتاده بودم.
چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
هوش مصنوعی: بلبل وقتی درختان را زیبا می‌سراید، صدایش دلنشین است، اما این آواز هیچ وقت به زیبایی همان صدای آتشینی نیست که در قفس خود دارد.
سعدیا گر ز دل آتش به قلم در نزدی
پس چرا دود به سر می‌رودش هر نفسی؟
هوش مصنوعی: ای سعدی، اگر از دل‌ات آتش به قلم نریزی، پس چرا هر لحظه دودی بر سر تو می‌آید؟

خوانش ها

غزل ۵۸۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۸۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۸۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۸۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۵۸۰ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1391/09/16 22:12
احسان

اجرای خصوصی استاد شجریان و حبیب الله بدیعی

1394/04/26 02:06
عماد

تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمند هوسی
بلای عشق را جز عاشق شیدا نمیداند
به دریا رفته میداند مصیبتهای توفان را

1396/03/15 21:06
فرخ مردان

در بیت آخر قلم را باید وارونه تصور کرد: مرکب همان دود هست که از سرِ(=نوکِ) قلم بیرون می آید. بسیار زیباست و بار دومی هست که این تشبیه رو در کلیات سعدی میبینم.

1400/03/31 02:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست

حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی

کلمه دامن در اینجا با دو معنا به کار رفته است کاری که سعدی زیاد با کلمات انجام می دهد

در مصرع اول دامن از دست دادن و رها کردن دامن دوست منظور است یعنی دامن دوست را نمی توان رها کرد حتی اگر دنیا را در مقابل آن بدهند.

در مصرع دوم دامن به معنی دیگری است. جلوی لباس که آن را از چیزی مانند گل یا گوهر یا ... پر کنند

حیف باشد که یک دامن پر از گوهر و جواهر را به خسی بدهی یعنی با یک چیز بی ارزش مثل دنیا معامله کنی

(دوست گوهر است و دنیا خس)

برای روشن تر شدن معنای دامن در مصرع دوم این سخن دیباچه سعدی راهنمای خوبی است:

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده

1402/06/08 01:09
Elahe Rad

چقدر قشنگه بیت آخر

1402/10/30 13:12
عباس خسروی

درودتان باد.باسپاس ازگردآوری این مجموعه.وزن این غزل سعدی فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است.لطفا اصلاح بفرمایید.

1402/10/30 14:12
کژدم

اینجا را بخوانید.

1403/10/02 18:01
جلال ارغوانی

سعدی از خوش نفسان است به هجرش مپسند

 

اینچنین بلبل خوش خوان که نهد در قفسی