گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۵

هر سلطنت که خواهی، می‌کن که دل‌پذیری
در دست خوب‌رویان، دولت بود اسیری
جان باختن به کویَت، در آرزوی رویَت
دانسته‌ام ولیکن، خون‌خوار ناگزیری
مُلک آن توست و فرمان، مملوک را چه درمان؟
گر بی‌گنه بسوزی، ور بی‌خطا بگیری
گر من سخن نگویم، در وصف روی و مویت
آیینه‌ات بگوید، پنهان که بی‌نظیری
آن کاو ندیده باشد، گل در میان بُستان
شاید که خیره ماند، در ارغوان و خیری
گفتم مگر ز رفتن، غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری
ای باد صبح بستان! پیغامِ وصلِ جانان!
می‌رو که خوش‌نسیمی، می‌دم که خوش‌عبیری
او را نمی‌توان دید، از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم، از غایت حقیری
گر یار با جوانان، خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم، از زاهدی و پیری
سعدی! نظر بپوشان، یا خرقه در میان نِه
رندی روا نباشد، در جامهٔ فقیری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر سلطنت که خواهی، می‌کن که دل‌پذیری
در دست خوب‌رویان، دولت بود اسیری
هوش مصنوعی: هر حکومتی که بخواهی، خوشایند و دلپذیر بودنش در دست زیبایی‌ها و دلربایی‌هاست، که در واقع، انسان‌ها در این زیبایی‌ها اسیرند.
جان باختن به کویَت، در آرزوی رویَت
دانسته‌ام ولیکن، خون‌خوار ناگزیری
هوش مصنوعی: من می‌دانم که برای تو جانم را فدای کوی‌ات کرده‌ام و در آرزوی دیدن زیبایی‌ات هستم، اما تو با سرسختی و بی‌رحمی مرا مجبور به تحمل این درد کرده‌ای.
مُلک آن توست و فرمان، مملوک را چه درمان؟
گر بی‌گنه بسوزی، ور بی‌خطا بگیری
هوش مصنوعی: ملک و سلطنت از آن توست و مملوک (زیر دستان) درمانی ندارند. اگر بی‌گناهی را بسوزانی یا بی‌خطا کسی را به اراده خود مجازات کنی، چه کار می‌توان کرد؟
گر من سخن نگویم، در وصف روی و مویت
آیینه‌ات بگوید، پنهان که بی‌نظیری
هوش مصنوعی: اگر من درباره زیبایی چهره و موی تو صحبت نکنم، آینه به‌طور پنهانی این را می‌گوید که تو بی‌نظیر هستی.
آن کاو ندیده باشد، گل در میان بُستان
شاید که خیره ماند، در ارغوان و خیری
هوش مصنوعی: کسی که هرگز زیبایی گل را در باغ ندیده است، ممکن است فقط به رنگ‌های تیره و بی‌جان مانند ارغوان توجه کند و در آن حیران بماند.
گفتم مگر ز رفتن، غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری
هوش مصنوعی: گفتم شاید با رفتنت دیگر از نظر دور شوم، اما تو آنگونه نیستی که با رفتن ناپدید شوی، تو در دل و ضمیر من هستی.
ای باد صبح بستان! پیغامِ وصلِ جانان!
می‌رو که خوش‌نسیمی، می‌دم که خوش‌عبیری
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی که در باغ می‌گذری، پیام وصال محبوب را ببر. تو نسیم دل‌انگیزی هستی که خوش‌خبر و خوش‌بو می‌وزی.
او را نمی‌توان دید، از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم، از غایت حقیری
هوش مصنوعی: او قابل مشاهده نیست زیرا خوبی‌های ما در نهایت خود را نشان نمی‌دهند و ما نیز از شدت حقارت خود نمی‌خواهیم نمایان شویم.
گر یار با جوانان، خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم، از زاهدی و پیری
هوش مصنوعی: اگر معشوق بخواهد با جوانان هم نشین شود، ما رندان نیز از زاهدی و پیری توبه کرده‌ایم.
سعدی! نظر بپوشان، یا خرقه در میان نِه
رندی روا نباشد، در جامهٔ فقیری
هوش مصنوعی: سعدی، اگر می‌خواهی خود را پنهان کنی یا لباس خود را بپوشانی، باید بدان که نیکوکار نمی‌تواند در لباس فقیرانه رفتار کند.

خوانش ها

غزل ۵۷۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1394/03/16 21:06
برزو

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری
راهت سبز و یادت به ناز

1394/03/16 21:06
برزو

آن کو ندیده باشد گل در میان بستان
شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری
خیری یا هیری گل شب بو باشد

1394/07/26 09:09
محمد ویسی

گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
درود بر یکه تاز سخن، جاودانه بی تکرار
سعدی شیرین سخن

1395/09/25 00:11
رامین

سعدی در غزل غوغای عشق بازان بیت:
ملک آن توست و فرمان مملوک را چه درمان
گر بی‌گنه بسوزی ور بی خطا بگیری
به این صورت هم آورده:

شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی

1396/05/07 16:08
حمید ساسانی

آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری
ذهن سعدی ذهن یک ریاضیدان است.از این که او با رفتنش از چشم سعدی غایب نشده نتیجه میگیرد که او همان است که در ضمیر است.

1397/01/18 02:04
فاطمه

کسی میدونه معنی این بیت چی میشه؟
او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری

1397/01/18 16:04
۷

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
از نهایت خوبی و زیبایی او را نمیتوان دید مثل نگاه به آفتاب
از بس قشنگ است چشم توان دیدنش را ندارد
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری
خود ما هم چنان خرد و ریز هستیم که به چشم او نمی آییم

1399/02/29 16:04
Ali

گفتم مگر ز رفتن غایب شوی زچشمم
ان نیستی ک رفتی انی ک در ضمیری معنی این بیترو کسی میدونه؟؟؟

1399/02/29 17:04
nabavar

گرامی Ali
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری
معشوق را دو گونه می پبدارد
آنی که در دل است و آنکه به چشم می بیند
می گوید: گمان کردم با رفتن تو از نظرم میروی ولی معشوق من تویی که در دلم جاداری نه آنکه از چشمم پنهان شده.
گر چه رفتی باز در دل مانده ای
در ضمیر من فسونها خوانده ای
” نیا “

1402/07/18 22:10
ادبیات

سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست.. 🌹👌

1403/10/07 00:01
جلال ارغوانی

سعدی بشد مسلم استاد هر کلامی 

شاگرد توست گفتار درپیش او دبیری