گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۴

کس درنیامده‌ست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
خورشید اگر تو روی نپوشی فرو رود
گوید دو آفتاب نباشد به کشوری
اول منم که در همه عالم نیامده‌ست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری
هرگز نبرده‌ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو در داد ساغری
یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان
یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری
بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم
نشنیده‌ام که سرو چنین آورد بری
رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب
پرتو دهد چنان که شب تیره اختری
همراه من مباش که غیرت برند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری
من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست
ور می‌زند به هر بن موییم نشتری
روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس درنیامده‌ست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند تو از مادری با این خوبی به دنیا نیامده است و نمی‌تواند از در دیگری همچون تو بیفتد.
خورشید اگر تو روی نپوشی فرو رود
گوید دو آفتاب نباشد به کشوری
هوش مصنوعی: اگر تو چهره‌ات را از من پنهان کنی، خورشید هم غروب می‌کند و در چنین حالتی می‌گوید: هیچ دو آفتابی در این سرزمین وجود ندارد.
اول منم که در همه عالم نیامده‌ست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری
هوش مصنوعی: من اولین کسی هستم که در تمام دنیا هیچ منظره‌ای به زیبایی تو در نظر من نیامده است.
هرگز نبرده‌ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو در داد ساغری
هوش مصنوعی: هرگز به میخانه‌های عشق نرفته‌ام، اما امروز تنها آرزوی من تویی که با یک جرعه شراب یاد تو را زنده کنم.
یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان
یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری
هوش مصنوعی: در این دنیا یا کسی به زیبایی تو وجود ندارد، یا اگر هم باشد، من به غیر از تو هیچ‌کس را نمی‌خواهم و به فکر او نیستم.
بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم
نشنیده‌ام که سرو چنین آورد بری
هوش مصنوعی: بر قامت تو که به مانند درخت سرو است، گل و بادام شکوفا شده است و من هرگز چشمم به این زیبایی و جاذبه که سرو به این شکل به نمایش گذاشته باشد، نیفتاده است.
رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب
پرتو دهد چنان که شب تیره اختری
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ای که در روشنایی روز پنهان شود، ظاهر شود، نوری می‌افکند مانند ستاره‌ای در شب تاریک.
همراه من مباش که غیرت برند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری
هوش مصنوعی: با من همراه نشو چون مردم بر سر غرور و غیرت خود حساس‌اند، و وقتی ببینند که فردی در حالت فقر و تهیدستی به جواهرات و زیبایی‌ها دست می‌زند، ممکن است واکنش‌های منفی نشان دهند.
من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست
ور می‌زند به هر بن موییم نشتری
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه از محبت و affection دوستم کم نمی‌کنم، حتی اگر به هر نقطه‌ای از وجودم آسیب بزند.
روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری
هوش مصنوعی: روزی ممکن است به تو نگاه کنم و در مسیری که پیش می‌روی، هر قدمی که برمی‌داری، سرهای زیادی به احترام تو خم شود.

خوانش ها

غزل ۵۵۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۵۵۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/04/05 22:07
کسرا

من شعر رو با سعدی شناختم... با شعر های سعدی بزرگ شدم... عاشق شدم ... و تا آخرین نفس عشق سعدی در قلبم خواهد ماند... سعدی برای من بهترین و بزرگترین است... فقط به ترکیب و قافیه بندی و معنی و آهنگ این شعر دقت کنید... این شعر مجموعه بی نظیری از خلاقیت و هنر و ذوق و شوق و علم و عشق♥ ... است... خدایا من حقیر رو با سعدی محشور کن... فدای خاک پاکش ♥♥ تیرماه 1394

1394/04/05 22:07
کسرا

نمیدونم سعدی بزرگ از این کار بنده راضی هست یا خیر... اما با اجازش میخوام یک 2 بیتی ترکیبی رو از این شعر و شعر دیگری از خودشون تقدیم به روح بزرگوارش و همه ی دوست داران سعدی کنم...
کس درنیامدست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد
کز هر چه در خیال من آید نکوتری...
سعدی منو ببخش
روحت شاد ♥♥

1394/04/05 22:07
کسرا

در بیت هشتم اگر بجای * غیرت برند حلق * از ( حسرت خورند خلق) استفاده میشد بنظر بنده زیباتر و پر معنی تر بود...
(همراه من مباش که حسرت خورند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری)
البته در ادبیات امروزی این جایگزینی بنده مفهوم بیشتری دارد و آن دوران را نمیدانم... وگرنه از جناب سعدی کوچکترین ایرادی نمیشود گرفت... نه من... بلکه استادان و بزرگان رشته ی ادبیات هم نمیتوانند...
سعدی بزرگوار بازهم منو ببخش...

1400/03/23 14:05
محراب شاهدهی

غیرت بردن با حسرت خوردن تفاوت معنایی دارد غیرت بردن به معنای خشم گرفتن و هجوم بردن استفاده میشده است و اگر گوهر در دست پادشاه باشد مردم حسرتش را میخورند اما اکر در دست گدایی باشد عصبانی میشوند و هجوم میاورند به آن پس در معنای درست کلمه استفاده شده است با احترام

1395/01/14 00:04
مهتاب خوبدل

سلام.
فکر نمیکنم عاشقانه تر .لطیف تر .پرتصویرتر و زیباتر از غزلهای حضرت سعدی بشه پیدا کرد. واژه ها.ترکیبها و تصویرسازیهایی که جسم و روح آدم رو تازگی میبخشه .هنوز نتونستم بپذیرم که میشه زیباتر از زبان سعدی زبانی یافت.

1395/01/14 00:04
مهتاب خوبدل

جناب آقای کسرا حضرت سعدی واژه ی غیرت رو به درستی و در جای خود بکار بردن .دراینجا واژه ی غیرت به معنای رشک بردن و حسد استفاده شده و مانند بسیاری از واژه ها در زبان ارزشمند فارسی دارای چند مفهوم است.

1400/09/13 20:12
محمد بخارایی

بسیار زیباست... کسرا به خوبی عشقش رو به سعدی ابراز کرده ولی نباید ابزار خورده‌گیری رو به کار ببره. 

1403/06/19 00:09
nabavar

سرو قامت
ای سرو قامت دوست وه وه چه فتنه گری
با یک کرشمه عجب رندانه دل ببری
چشمم به بام و به در، شاید که جلوه کنی  
گاهی چو ماه شبی دزدانه درنگری
صبح است و دل به هَوی در آرزوی شب ام
در شام خاطر من چون زهره جلوه گری
فریاد ما به فلک، تو در هوای دلت
نشنیده ناله ی ما با غمزه در گذری
اشک است و دامن دل رنگین کمان غمَت
عاشق نشسته حزین بنگر چه خون جگری
هجرِ تو زخمه ی جان بنشسته ای به کمین
ابرو کمان چه کنی بر جان ما شرری
تا معتکف شده ام بر سجده گاه رُخَت
درزلف پر شِکنَت خواهم کنم سفری
من مست باده نیَم، بشکن تو ساغر می
مستم ز عطر خوش ات. الَله چه مشک تری
دریای مهر  و صفا در دیده ات چه عیان
من غرق مهر توام ، وه وه چه پُر گهری
گلگشتِ دشت و دَمَن ناکامی است و هوس
درباغ خانه ی دل چون شبنم سحری
در جنگ عشق و خِرَد، خون است و دیده ی تَر
گه موج صف شکنی گه در بلا سپری
در بزمگاه ” نیا “ عشق است و شور و صفا
با شهد خنده ی لب،  در کام دل شکری

1403/10/06 11:01
جلال ارغوانی

سعدی  سخن  گرفت زگفتارت آبروی

چون گفته ات نداشت به رخسار زیوری

1403/12/21 00:02
رضا از کرمان

درود 

  دوستان اطلاع دارید مخاطب این غزل سعدی چه کسی است؟

1403/12/21 16:02
بابک چندم

رضا جان

همان مخاطب همیشگی اش...