گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۰

خلاف شرط محبت، چه مصلحت دیدی؟
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی؟
گرفتمت که نیآمد ز روی خلق آزرم
که بی‌گنه بکشی، از خدا نترسیدی؟
بپوش روی نگارین و موی مشکین را
که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی؟
هزار بی‌دل مشتاق را به حسرت آن
که لب به لب برسد، جان به لب رسانیدی
محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم
که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی
هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت
که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی
تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی
دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی
به تیغ می‌زد و می‌رفت و باز می‌نگریست
که ترک عشق نگفتی، سزای خود دیدی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خلاف شرط محبت، چه مصلحت دیدی؟
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی؟
هوش مصنوعی: چرا برخلاف راهی که در دوستی و محبت پذیرفته شده، عمل کردی؟ چه نیازی دیدی که بدون اینکه از دوستان خبری بگیری، از آن‌ها فاصله گرفتی؟
گرفتمت که نیآمد ز روی خلق آزرم
که بی‌گنه بکشی، از خدا نترسیدی؟
هوش مصنوعی: من تو را گرفتم و متوجه شدم که از روی آسیبی که به انسان‌ها می‌زنی، شرم نمی‌کنی و از عذاب خداوند نمی‌هراسی.
بپوش روی نگارین و موی مشکین را
که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی؟
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات را بپوشان و موهای سیاهت را بپوش، آیا تو توانستی زیبایی چهره‌ات را مانند خورشید بپوشانی؟
هزار بی‌دل مشتاق را به حسرت آن
که لب به لب برسد، جان به لب رسانیدی
هوش مصنوعی: هزاران عاشق بی‌دل منتظر بودند تا کسی با عشق و شوق به هم برسند، اما تو با رفتار و گفتارت، جان کسانی را که در انتظار بودند به لب آوردی.
محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم
که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی
هوش مصنوعی: من ارزش و جایگاه خود را زمانی متوجه شدم که تو برگشتی و ما را نادیده گرفتی و برایت بی‌اهمیت شدیم.
هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت
که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی
هوش مصنوعی: هزار بار به تو گفتیم که به عشق نپرداز، ای بیچاره، اما تو باز هم به آن روی آورده‌ای.
تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی
دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی
هوش مصنوعی: نمی‌توانی دیگران را سرزنش کنی، زیرا خودت نیز در مسیر عشق و عشقورزی لغزیده‌ای.
به تیغ می‌زد و می‌رفت و باز می‌نگریست
که ترک عشق نگفتی، سزای خود دیدی
هوش مصنوعی: او با تیغی بر سر عشق می‌کشت و می‌رفت، اما هر بار که برمی‌گشت، نگاه می‌کرد تا ببیند آیا به خاطر عشق ترک کرده‌ای، و نتیجه‌اش را خود به چشم می‌دید.

خوانش ها

غزل ۵۴۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1399/02/21 03:04
علی

عالی

1399/03/21 08:05
فابلا

اخه من قربون تو بشم سعدی فدات بشم چقدر تو زیبااااااااااااا گفتی واقعا در و گوهر از دهانت میریزه .همیشه زنده و جاویدی.استاد سخن

1403/10/09 00:01
جلال ارغوانی

 

کسی ندید چوسعدی به مهر ووفا

به هجر زدل خونت به عشق خندیدی