غزل شمارهٔ ۵۳۱
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آن که بگویم حکایتی
چندان که بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
ز ابنای روزگار به خوبی ممیزی
چون در میان لشکر منصور رایتی
عیبت نمیکنم که خداوند امر و نهی
شاید که بندهای بکشد بی جنایتی
زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
من در پناه لطف تو خواهم گریختن
فردا که هر کسی رود اندر حمایتی
درماندهام که از تو شکایت کجا برم
هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
هوش مصنوعی: ای کسی که جزئی از بهشت و نشانهای از رحمت الهی هستی، در این زمان به ما لطف و توجهی داشته باش.
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، احساس میکنم درد عشق پایان ندارد و دوباره هر صبح، این احساس تازه و آغازین میشود.
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آن که بگویم حکایتی
هوش مصنوعی: داستان من در دنیا معروف شده است، اما فرصتی برای گفتن آن به تو ندارم.
چندان که بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی
هوش مصنوعی: ما به اندازهای که میتوانستیم بدون تو صبر کردیم، اما عشق هرگز به پایانی نمیرسد.
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
هوش مصنوعی: در این ابیات به این نکته اشاره شده که عشق و عقل هر دو در یک مکان نمیتوانند به خوبی به توافق برسند، و این تفاوت و تضاد میان آنها مانند دو پادشاه است که در یک سرزمین با هم به جنجال و درگیری میپردازند.
ز ابنای روزگار به خوبی ممیزی
چون در میان لشکر منصور رایتی
هوش مصنوعی: در میان مردم زمانه، فردی را به خوبی توصیف کردهاند که مانند پرچمی در بین سپاه منصور، درخشان و برجسته است.
عیبت نمیکنم که خداوند امر و نهی
شاید که بندهای بکشد بی جنایتی
هوش مصنوعی: نمیگویم که تو را سرزنش کنم، چون ممکن است خداوند فراموش کند که حکمی صادر کند و باعث شود انسانی بیگناه به قتل برسد.
زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
هوش مصنوعی: زمانی که عشق دست دراز کرد و به خواستههایش رسید، مشخص شد که عقل نمیتواند به خوبی از عهده این امر برآید.
من در پناه لطف تو خواهم گریختن
فردا که هر کسی رود اندر حمایتی
هوش مصنوعی: من فردا در سایه محبت تو پناه میبرم، چون هر کسی به دنبال حمایت و کمک میرود.
درماندهام که از تو شکایت کجا برم
هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی
هوش مصنوعی: من در عذاب و درماندگی هستم و نمیدانم کجا میتوانم از تو شکایت کنم. حتی اگر از دست تو ناراضی باشم، باز هم نمیتوانم از تو گلهای داشته باشم.
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی
هوش مصنوعی: سعدی میگوید که داستان عشق را برای مدت طولانی در دل پنهان کرده است و به زودی تصمیم دارد که این احساسات را با سرایتی ابراز کند.
خوانش ها
غزل ۵۳۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۳۱ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
1390/01/20 11:04
حامد
بیت چهارم مصرع دوم
کردیم و عشق را به پدیدست غایتی
نوشته شده که درستش
کردیم و عشق را نه پدیدست غایتی
هستش.
ممنون از سایت عالی تون
1399/05/24 21:07
محسن
با توجه به بیت زیر از جناب سعدی صاحب سخن من هم متنی نوشته ام که خواستم با هم در میان بگذارم. روح جناب سعدی شاد
من در پناه لطف تو خواهم گریختن
فردا که هر کسی رود اندر حمایتی
در تنهایی خود بر آن یگانه بلند آسمان ابدیت بال گشوده ام
1399/11/27 12:01
اردشیر
در بیت پنجم مکررا شنیده شده
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست، غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی، کدام مصرع معتبر تر است باسپاس از همراهان شعر و ادب پارسی و ادمین گرامی
1403/09/21 16:11
جلال ارغوانی
سعدی چو داد سخن داد وخوش بداد
کس را چه زوروزهره که گوید روایتی