غزل شمارهٔ ۵۱۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۵۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۵۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۱۵ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
درود، مصرع اخر احتمالا "ببویی" باید درست باشد
سلام
در رابط با بیت هشتم
در بزم وصالش همه کس طالب دیدار//تا یار که را خواهدو میلش به که باشد
دولتشاه
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار به ینبویی
درست: بینبویی
انبوییدن=بو کردن
بینبویی=بو کنی
جناب 6+1
در برخی نسخه های تازه تر ، همانگونه که فروغی هم در حاشیه آورده است ،
مصراع دوم بدینگونه ثبت شده است:
هزار سال پس ازمرگ او اگر بویی( گرش بویی)
و جایی نخستین مصرع:
زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید
به هر حال " به ینبویی !" بی گمان نادرست است
دست کم "بینبویی "میبایست نوشته شود
@ 7:
بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد
چقدر تلخه که میبینی فردی از روی بیسوادی و خود یزرگ بینی، به مفاخر کشور خودش توهین می کنه.
آقای سِوِن آپ، شما هم برو اول چند تا اثر ادبی تصحیح و یا تألبف و منتشر کن تا حد سوادت سنجبده بشه، بعد بیا با اسم مستعار فحاشی کن به مرحوم ذکاء الملک فروغی.
تو تاریکی نشستی و سنگ پرت می کنی؟
گنجور گرامی لطفا حذف نکنبد ابن کامت رو تا ایشون اگر نویسند ه ای چیزی هستن، بفرمایند تا ببینیم حدشون چی هست.
جهت اطلاع اساتید و مستعجلین بالاظهار،
در نسخه فروغیی که من دازم "بینبویی" ذکر شده که کاملا صحیح است.
درود بر اساتید
در مصراع «خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی» عبارت «دلق نه تویی» به چه معنی است؟لباس نه لایه؟
جناب 7 عزیز؛ مگه ممکنه راجب سرمایه این مرز و بوم اینگونه سخن بگیم، استاد فروغی بسیار بزرگ و قابل احترام بودند
فروغی سعدی را برای نسل نو و دنیای جدید زنده کرد .
شاید کلمه درست برای شعر آخر بینبویی باشد اا تلفظ این کلمه بسیار دور از ذهن است .
کاری نکنیم مردم از شعر سعدی دور شوند
من شعر را
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی .
صحیح می دانم
ه/زا/ر/سا=مفاعلن
ل/پ/سز/مر=فعلاتن
گ/شر/ب/ین=مفاعلن
بو/یی=فعلن
یک روز خورد و خسته از سر کار برگردی و ببینی دار و ندارت پخش و پلا!شناسنامه و دسته چک و مدارک و کتاب و لباس هر یک سویی
.در همه دیر مغان نیست عاشق شیدایی/خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
فردای آن روز از هشت تا چهارده درگیر بانک و گزارش دزدی باشی.
ساعت 14 با سختی یک چیزی بنویسی و همین که میخواهی دکمه ارسال را فشار دهی یک پیامک از حساب بانکی بیاید برق قطع و کامپیوتر خاموش شود.
بیزار بیزارم از کسانی که برای دزد دلسوزی میکنند و بر قصاص خرده میگیرند.
دزد روان آدم را نابود میکند و نه تنها جسم و مال.
چو من جا افتاد که چو من(ما) بسیارانند.
اینهایی که از دزد دفاع کنند انشاالله که گرفتارش شوند تا بفهمند.قصاص انسانی ترین قانون اسلام است.
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسپندان
نباید به بهانه نجات پلنگ جان گوسپندان را ندیده گرفت.
سعدی کسی نبوده که مانند ما گزافه گوید.میگوید پلنگ و نه پلنگان چرا که یک قلاده آن میتواند گوسپندان بسیاری را نابود کند.
آدم گیر این ابو زغنبود ها بیفتد ولی به این اداره و آن دستگاه نه
تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد.
"و" را باید جدا خواند نه به شکل O
ت/بد/م/گو=مفاعلن
ی/و/گر/نی=فعلاتن
ز/خا/ط/رت=مفاعلن
با/شد=فعلن
درود بر شما
بر در قدیمی آرامگاه سعدی نوشته بود:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
بر در قدیمی آرامگاه سعدی نوشته بود:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
بزرگان ما میگفتند، عرفا عاشق شدن را جاودانگی می دانستند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
و گاهی پا را از این فراتر نهاده و کسی را که عاشق نباشد، شایسته مقام انسانی نمی دانند.
چنانچه جناب عراقی میفرماید:
آن شنیدی که عاشقی جانباز
وعظ گفتی به خطه شیراز
و.... خلاصه اینکه در این مجلس که همه سخنان نغز در باره عشق گفته می شد
بِیَنْبویی: ( از مصدرِ « انبوییدن» ) بو کُنی. در نسخ شادروانان فروغی و یغمایی هم به همین شکل و یکسان آمده...
درود دوستان و هزار درود به سعدی بزرگ
چه زیبا هست این بیت آخر: ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید هزار سال پس از مرگش ار بینبویی...
حتی خود سعدی هم میدانست که عشقش چنان است که تا قرنهای قرن پس از او از خاک جسم و تن و روح و دل و قلب خود رها شدنی نیست ...و رها کردن آن هم در اختیار خویش نیست ...
عجب مدار بوی گلاب دهد دفترت سعدی
به پیش گل رخان بشینی سخن چو گل گویی