غزل شمارهٔ ۵۱۳
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی
آخر سر مویی به ترحم نگر آن را
کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی
کم مینشود تشنگی دیده شوخم
با آن که روان کردهام از هر مژه جویی
ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی
وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی
ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی
در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی
وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو بویی
با این همه میدان لطافت که تو داری
سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی
هوش مصنوعی: عشق تو در هر گوشه و خیابانی سر و صدایی به پا کرده است و زیبایی تو باعث میشود که از دل ما هر اندوهی برود و ناپدید شود.
آخر سر مویی به ترحم نگر آن را
کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی
هوش مصنوعی: در آخر کار، نگاهی به موهایت بینداز که هر کدام از آنها بار حسی عمیق و اندوهی را در دل دارند.
کم مینشود تشنگی دیده شوخم
با آن که روان کردهام از هر مژه جویی
هوش مصنوعی: عطش و گرسنگی چشمم به هیچ وجه کم نمیشود، هرچند که از هر مژهام، سیلابی جاری کردهام.
ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی
وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر محبت تو، هر کسی در گوشهای نشسته و هر دلی از شوق تو در جستجوی توست.
ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی
هوش مصنوعی: ما یکدل و یکرنگ هستیم، اما تو هیچ شرمی نداری که هر لحظه به سراغ ما بیایی و هر روز با طرز رفتاری متفاوت.
در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی
وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی
هوش مصنوعی: در هیچ مادهای مانند تن زیبا و دوست داشتنی تو، نقرهای وجود ندارد و از سنگی نمیتوان چهرهای نرم و محبتآمیز مانند دل سخت تو ساخت.
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو بویی
هوش مصنوعی: اگر باد باغ را با بوی زلف تو پر کند، دست خزان نمیتواند این مراسم شاد را به هم بزند.
با این همه میدان لطافت که تو داری
سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی
هوش مصنوعی: با این همه ظرافت و زیبایی که تو داری، سعدی در مقابل تو به چیزی نمیرسد. تو مثل یک توپ در بازی چوگان میمانی که بر این لطافت سایه میافکنی.
خوانش ها
غزل ۵۱۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۱۳ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
1395/07/21 00:10
۷
کم مینشود تشنگی دیده شوخم
با آن که روان کردهام از هر مژه جویی
عجب چشمان بی حیایی دارم که با اینهمه اشک،ذره ای از شور و شوقش برای دیدن یار کم نشده
1403/10/05 08:01
جلال ارغوانی
بحر هنر وکان سخن گفته سعدیست
آری نبود گوهر وزر در بن جویی