گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۹

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سرّیست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینهٔ کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
من از همان ابتدا نمی دانستم که تو وفادار نیستی و بی محبتی. پیمان نبستن بهتر از آن است که ببندی و به آن پایبند نباشی.
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 دوستان به من ایراد می‌گیرند که چرا دل به تو سپردم. اما ابتدا باید از تو پرسید که چرا اینقدر خوب هستی.
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
ای کسی که به من گفتی که به دنبال زیبارویان نروم،در دریای وسیع اندیشه،ما چقدر عمیق و ظریف می اندیشیم و تو چقدر کوتاه نظر هستی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سرّیست خدایی
دل روشن فکران را خال و شانه و زلف زیبارویان نبرده است بلکه یک راز الهی ست.
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینهٔ کوچک ننمایی
پرده را از رویت بردار زیرا بیگانگان توانایی دیدن روی تو را ندارند تو آنقدر بزرگی که در آینه چشمان انسان های کوچک دیده نمی شوی.
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
از ترس رقبا نمی توان در خانه تو را بکوبم ولی می توانم به بهانه گدایی به کوی تو بیایم.
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
عشق زندگی زاهدانه انگشتمایه دیگران شدند و سرزنش دیگران را شنیدن همه آسان است تنها چیز قابل تحمل بدوش کشیدن بار جدایی توست.
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
امروز روز زیبایی ست که به لب جوی و تماشای مناظر رفته و مشغول رقص و پایکوبی هستیم در تمام شهر دیگر دلی وجود ندارد که توسط تو ربوده نشده باشد.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
پیش از این به تو گفته بودم که بیایی غم های دلم را برایت باز گویم و اکنون که آمده ای غمی وجود ندارد بنابراین نمی دانم چه بگویم?
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
باید شمع را به بیرون از خانه ببرم و آن را خاموش کنم تا همسایگان گمان کنند که تو را مشایعت کرده ام و تو از پیشم رفته ای نفهمند که تو هنوز در خانه ی مایی.
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی
سعدی آن کسی نیست که از بند تو فرار کند زیرا می داند که زندگی در اسارت تو شیرین تر از زندگی در آزادی ست.
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی
مردم می گویند برو عاشق شخص دیگری شو ولی این روزها بخصوص در روزهایی که اتابک اعظم فرمانروای شهر است خیال خیانت ندارم. 

خوانش ها

غزل ۵۰۹ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل ۵۰۹ به خوانش رضا موسوی
غزل ۵۰۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۵۰۹ به خوانش عماد فیروزی
غزل شمارهٔ ۵۰۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۰۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۵۰۹ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۵۰۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۵۰۹ به خوانش نازنین بازیان

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف نگارا"
با صدای امیر محمد تفتی (آلبوم شهر بی صدا)
"(ماهور) (۰۵:۱۶ - ۰۹:۳۱) نوازندگان: ارکستر گل‌هاترانه سرا: سعدی شیرازی خواننده ترانه: پوران آهنگساز: شیدا تنظیم آهنگ: جواد معروفی مطلع شعر ترانه: من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی (من ندانستم)"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۳۷۰)
"تصنیف گشایش: قدیمی"
با صدای مهدی امامی (آلبوم برافشان)
"بیات اصفهان ۵"
با صدای محسن کرامتی (آلبوم ۱۸۶ تصنیف قدیمی ۱)
"ماهور ۱۰"
با صدای محسن کرامتی (آلبوم ۱۸۶ تصنیف قدیمی ۳)
"من ندانستم"
با صدای محسن چاوشی (آلبوم بی نام)
"(ماهور) (۰۸:۳۵ - ۱۲:۵۳) نوازندگان: ارکستر گل‌هاترانه سرا: سعدی شیرازی خواننده ترانه: پوران آهنگساز: شیدا تنظیم آهنگ: بهرام صمیمی مطلع شعر ترانه: من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی (من ندانستم)"
(آلبوم یک شاخه گل » شمارهٔ ۳۰۴)
"من ندانستم از اول که تو ..."
با صدای احمد ظاهر (آلبوم آلبوم چهارم)
"تصنیف ماهور «من ندانستم»"
با صدای غلامحسین درویش (درویش خان) - خوانندهٔ تصنیف: سید احمدخان (آلبوم تار درویش خان)
"ساز و آواز نی"
با صدای وحید تاج (آلبوم هماگون)
"ساز و آواز سنتور"
با صدای وحید تاج (آلبوم هماگون)
"خوانش چهار"
با صدای آیدین آغداشلو (آلبوم وشتن، سعدی خوانی)
"ضربی عشاق"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم دل شیدا)

حاشیه ها

1387/03/27 15:05
حسین بابازاده

فکر کنم مصرع
.... تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
باید به صورت زیر اصلاح شود.
.... تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی

1388/12/16 14:03
Keshmirshekan

1-ta keh hamsayeh nadanad
koshtane shan cheh hajat bovad az bime raghiban partove rooye to gooyad keh to dar khaneh e mai /hzf shodeh ast/
dorood bar shoma keh asare in shaer, filsoof va eftekhare adabiate ma ra dar internet dar dast rase iranian gozashteh id.
---
پاسخ: موردی که شما و آقای بابازاده به آن اشاره کرده‌اید (تا که همساید نداند) احتمالاً ناشی از تفاوت نسخه‌هست. بیتی که شما فرمودید جا افتاده:
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم از رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانهٔ مایی
با بیت «شمع را ...» قافیهٔ تکراری ایجاد می‌کند. شاید در نسخه‌های اصیل‌تر نبوده و مصحح به این نتیجه رسیده که این بیت از سعدی نیست.

1389/04/13 17:07
Moh۳n

این شعر را برای اولین بار که شنیدم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا بیت اولش یاد عشق خودم افتادم....
این شعر سراسر احساسه...

1389/05/26 10:07
حسن دانشمند

بیت دوم بدین صورت است:
دوستان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
بیت ششم :
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
آن توانم که بیایم به محلت به گدایی
---
پاسخ: با تشکر، متن در هر دو بیت مطابق تصحیح فروغی است، در بیت دوم مورد اشاره «بیم» به عنوان بدل ذکر شده. تغییری اعمال نشد.

1390/01/17 10:04
سعدی

گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی

1390/09/20 22:12
جمشید ده پهلوانی

با عرض سلام
گمان می کنم بیت شماره 11 یه کم مشکل داشته باشه البته از لحاظ معنایی. "سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد" به این معنی هستش که سعدی اون کسی نیست که هرگز از دام تو فرار بکنه یعنی سعدی اون کسی هست که همیشه از دام تو فرار میکنه و این خلاف آیین عاشقیه، به عبارت دیگه "نیست" و "هرگز" دو تا کلمه منفی هستن که اگه پشت سر هم بیان، کلمه مثبت می شه. "نمیگویم نرو" یعنی برو. "نخواهم نخوانی" یعنی بخوانی
بیت درست به این شکله:
تو مپندار که سعدی ز کمندت بگریزد
چون بدانست که در دام تو خوش تر که رهایی
با سپاس فراوان

1401/04/17 16:07
محمد کاظم

با سلام

شعر سعدی کاملا درسته

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

یعنی سعدی آن است که هرگز از کمندت نمیگریزد

در واقع اشتباه شما قید هرگزه

مثبت و منفی کردن جمله با تغییر این قید با قید همیشه رخ نمیده بلکه با عوض شدن اثبات و نفی فعل رخ میده

یعنی هرگز از دام تو فرار میکنه منفیش نمیشه همیشه از دام تو فرار میکنه بلکه میشه هرگز از دام تو فرار نمیکنه

البته وقتی در جمله‌ی منفی هرگز داریم اگه بخوایم مثبتش کنیم علاوه بر مثبت کردن فعل باید هرگز را برداریم ولی در آنجا هم نباید همیشه بزاریم بلکه باید گاهی بزاریم

من اون کسی نیستم که هرگز دروغ نگویم

یعنی من اون کسی هستم که گاهی دروغ می‌گویم

1391/01/12 15:04
پرویز

با درود به همه دوستان
با توجه به اینکه از شمع در اشعار فارسی بعنوان شاهد مجلس دوستان نام برده می شود لذا این شاعر بزرگوار بنحوه احسن از آن یاد می کند و می گوید اگر شاهد از بین برود دیگر نمی توان ثابت کرد که دراین مجلس چه کسانی بوده اند . بنظر بنده هیچ ایرادی از این شاعر بزرگ نمی توان گرفت.
و در خصوص سعدی آن نیست که زکمندت بگریزد با توجه به اینکه منفی درمثبت می شود منفی یعنی سعدی کسی هست که ازکمد تو هرکز فرار نمی کند . و بنده فکر می کنم معنی خیلی ساده و آشکار است.

1391/01/14 01:04
??/

این شعر را افسر قاجار و شهریار و عده ای دیگر تخمیس کرده اند. عبرت نائینی هم آن را جواب گفته.

1391/01/14 13:04
محمود

سلام
مفهوم"شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی" چیست می شود یکی توضیح بدهد

1391/01/14 22:04
رسته

در پاسخ محمود
محمود سؤال خوبی کرده است. بسیار بسیار جالب.
مطابق منن گنجور در بیت 10 می خوانیم:
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
در لغت فارسی قدیم و در گویش فارسی قدیم چه در نظم و چه در نثر کشتن شمع معنی خاموش کردن شمع می‌داده است.
این بیت در خوانش های امروزه دگرگون شده و این چنین شده است:
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا که همسایه نگوید که تو در خانه مایی
( توجه کنید که در مصرع دوم به‌ تبدیل شده است به که)
نگاه کنید به تضمین شهریار ( متن کامل تضمین شهریار را می‌توانید در گوگل پیدا کنید در این حاشه جای کافی برای درج آن وجود ندارد).
شهربار این بیت را به روش خویش تصحیح کرده است که با متن فروغی متفاوت است:
«تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی»
یعنی به را به که تبدیل کرده است و
نگوید را به نداند تبدیل کرده است 
مرحوم شهریار در ادامه شعر خود پشیمانی و هدر و هذیان را هم به سعدی بسته است!
سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

دنیای نوستالوژیک بیمارگونۀ امروزی چنین می‌بیند ولی سؤال این است که آیا سعدی هم چنان می‌دیده است؟
متن غزل گنجور شاهد است که سعدی جور دیگری دنیا را می‌دیده است:
برای روشن شدن مطلب یک بیت بالاتر می‌رویم ، می خوانیم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
می‌بینیم که منظور از شمع در این غزل غم است. کدام شمع را باید خاموش کرد ( یا کشت) ؟ شمع غم را.
چرا؟
تا غم تو در دل ما به همسایه های ما نگوید تودر خانۀ ما هستی.
با این نگرش لازم نیست مصرع دوم را به روش شهریار تصحیح کرد بلکه درست آن مطابق فروغی ( متن گنجور) است.
اگر به روش شهریار و تصحیحات دیگر امروزی بخوانیم :
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا که همسایه نگوید ( یا نداند) که تو در خانه مایی
این سؤال مطرح می‌شود که چه احتیاجی بود که شمع را بیرون ببری و خاموش کنی، همان در داخل خانه چرا را شمع را خاموش نکنی؟!
سعدی می‌توانست بگوید : شمع را باید کشتن / تا که همسایه نداند که تودر خانۀ مایی
هنگامی که شمع را بیرون می‌بری همسایه ها متوجه می‌شوند، بهتر نبود که شمع را در همان داخل خاموش کنی و بیرون نبری؟ . این خود تناقض آشکار در اندیشه است، البته در اندیشۀ مرحوم شهریار نه در اندیشۀ سعدی.
در نگرش سعدی غم و شادی در این بیت و بیت قبلی به اتحاد می‌رسند ولی در نگرش نوستالوژیک غم از خود فراتر نمی رود، غم شادی کش است، غم همۀ شادی ها هم را پایین می کشد و عقیم و سترون می کند و می خشکاند.
ظرافت نگرش سعدی در این است که شمع غم فروغ کوچکی است و نشانی ار آفتاب رخ دوست . رقیبان ( یعنی نگهبانان) تو حتی به این شمع غم هم رحم نمی‌کنند و باید آن را بیرون برد و گرنه متوجۀ همین یک فروغ کوچک هم می‌شوند و آن را بر نمی تابند.
در دوران سعدی رقیب به معنی نگهبان بوده است . امروزه معنی کلاً متفاوتی از رقیب برداشت می‌شود که در دوران سعدی چنین معنی ای وجود نداشته است.
سؤال مطرح می شودکه رقیبان چه کسانی هستند؟
در گذشته امیران و فرماندهان گروه رقیبان ( نگهبانان) داشتند که امروزه بیشتر دارند. معنی همین کلمه در ادبیات فارسی، به عنوان یک بردار معنی، کسترش یافت، معنی ادبی و عرفانی رقیب گسترده‌تر از آن است که در لغت اولیه وجود داشته است . از دوران وحشی بافقی به بعد، جسته - گریخته، معنی جدید امروزی از رقیب ( و رقابت) به کار رفته است. ولی فروغی بستامی ( در دوران ناصرالدین شاه) رقیب را مطابق ادبیات قدیم به کار برده است.
با این مقدمه می‌توان دید که همسایه هم می‌تواند نگهبان (دین) باشد و فروغ شمع غم دوست را بر نتابد ( تا چه رسد به مفتی شهر).

چقدر فاصله است بین ما و سعدی. هیهات . چند قرن دیگر باید بگذرد تا ما به او پی ببریم.

1403/06/21 01:09
احمدرضا نظری چروده

به جناب دوست عزیزی  که شمع را غم معنی می کند، باید عرض کنم چه بسامدی از شمع غم درشعر سعدی دارید؟ شاهدمثال هایی که شمع به معنای غم به کار رفته لطفا ارایه بفرمایید.

اما چرا شمع را به بیرون می بردند وخاموش می کردند؟

این یک رسم قدیمی بوده که وقتی میهمان  به خانه کسی می آمده درهنگام رفتنش شمع را می بردند بیرون وخاموش می کردند وهمسایگان هم متوجه می شدند که میهمان ازخانه رفته است.

اما سعدی چه کار می کند؟ سعدی شمع را می برد بیرون خانه،یعنی نزدیک دروخاموش می کند تا همسایگان فضول متوجه بشوند که میهمان سعدی رفته ولی سعدی کلک  می زند ودرحالی معشوقه اش هنوز درخانه هست.درواقع برای گمراه کردن همسایه ها این عمل را انجام میدهد.

1391/02/21 16:04
مجید

در مورد اینکه چرا شمع رو از خانه بیرون میبردند و خاموش میکردند:
در اون موقع شمع ها رو وقتی خاموش میکردند
دودش فضای خونه رو پر میکرده
برای همین معمولا شمع و چراغ ها رو در فضای باز خاموش میکردند.

1391/05/14 00:08
مهرزاد

ضمن سلام به همه دوستان باید بگم که ،صورت صحیح بیت ششم به این صورت :
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
و همینطور بیت دهم به صورت زیر:
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
و بیت یازدهم به صورت زیر است:
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
این بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
در ضمن این غزل زیبا رو استاد شهریار تضمین کرده که واقعا بی نظیر ، واقعا هنرمندانه است، من تا به حال تضمینی به این زیبایی در شعر فارسی ندیدم ، امیدوارم برید یخونید و لذت ببرید.

1391/07/28 00:09

با احترام فراوان و سپاس بینهایت از تدوین کنندگان این سایت جاودان. بر اساس خوانده های قبلی، بنظر من:
1-یک بیت کامل از این غزل جاافتاده است و آن اینکه پس از بیت 10 :
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو رویِ تو گویــد که تو در خانۀ مائـــــی
2- بیت 10 :
تا "که" همسایه "نداند" که تو در خانۀ مائی
3- بیت 6:
حلقه بر در تنوانم زدن از "بیم" رقیبان
4- بیت 5:
پرده بردار که بیگانه خود این روی "بـبیند"
پیوسته پیروز باشید

1391/08/16 20:11

هر زمانی فیض روح انگیر جان
از فراز عرش بر گنجوریان!
گنجوریان عزیز بحث مثبت در منفی و منفی در منفی را رها کنید. حساب ادبیات از ریاضیات جداست. اینگونه تعابیر در شعر فارسی فراوان است. همین شیخ که افصح المتکلمین است در قصیده مشهور فرموده است:
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بی دولت آنکه بر همه هبچ اختیار کرد
و حافظ که لسان الغیب است فرموده است:
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
طزفه آن است که از ادبا و شعر شناسان کس بر اینگونه تعبیرها ایراد نگرفته است. به نظرم آقای خرم شاهی در حافظ نامه در این باره بحثی دارند.

1391/10/16 13:01
حسین طارمیان

من جای دیگری دیده بودم که با این بیت شروع می شد ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدائی / حیف باشد مه من کین همه از مهر جدائی

1391/11/21 19:01
احمدظاهر

کشتن شمع به چه حاجت بود از بیم رقیبان >>پرتو روی تو گویم که تو در خانه مایی

1392/08/05 17:11
حسین حیدری

فکر کنم باید حلقه بر در نتوان زدن از بیم رقیبان
بیایم سر کویت به گدایی

1392/12/27 12:02
ارزو

فکر کنم این2 بیت تواخرای شعر باشه و بهش اشاره نشده :سعدی این گفت وشد از گفته ی خود باز پشیمان که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان, کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتوی روی تو گوید که تودر خانه ی مایی

1393/02/28 20:04
محمدحسن صدر

فکر میکنم بیت ششم به این صورت باشد
حلقه بردر نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سرکویت به گدایی

1393/03/12 11:06
محمد امین

سلام
ببخشید این بیت رو اصلاح کنین
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان / این توانم که بیایم سر کویت به گدایی

1393/04/22 11:06
عبداله گراشی

با سلام
حمید سیفی درست نوشته و یک بیت آن از قلم افتاده است زیرا عموی من یک نسخه قدیم از بوستان دارد و بیت( کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان / پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی) در آن موجود است

1393/06/28 11:08

j
احتمالا
تا به همسایه نگویند که تو در خانه ی مایی

1393/06/29 23:08
آرش طوفانی

بیت نهم این غزل ناب، ناخودآگاه این سخن حافظ را به ذهنم احضار کرد:
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد!

1393/07/23 20:09
پویا

دوستان بیت آخر مصرع دوم را من متوجه نمی شوم ممنون میشم در موردش توضیح بدید

1393/08/16 13:11
ناشناس

کسی میتونه مصرع آخر رو توضیح بده؟
ممنون پیشاپیش

1393/08/16 14:11
امین کیخا

به گمانم کلیدواژه ی گشایش دشواریهای بیت آخر واژه ی دوهوایی است .
هوا به پارسی وا بوده است چنانکه امروز در زبانک لکی هنوز روایی دارد . در پهلوی وا و نیز وات بوده است و در تخاری وانت بوده است .در انگلیسی هم مانند پارسی تخارستان هنوز vent در لغت ventilation یافت می شود . ولی عربی به نظر می رسد از فارسی این وا را هوا کرده است و به عربی امروز ما واژه ی عشق را هوا می گوییم و لغت های دیگر یعنی حب و عشق و غرام را نیز عربی دارد .هر چند عشق با توجه به سرواژه هایی که در زبانهای اسلاوی -روسی معنای مراقبت می دهند باید واژه ای آریایی باشد و نگاشتنش باید به شکل اشق یا ایشک باشد . ولی غرام به عربی که بسیار واژه ی خوشاوایی است در ترانه ها برای هلاک شدن از عشق به کار می رود .
پر پیداست که دوهوایی کردن یعنی عشق دو کس را در دل پروردن !

1393/11/01 15:02
مجتبی خراسانی

از توضیحات استاد امین کیخا سپاس گزارم
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
متاسفانه شاعرش را به خاطر نمی اورم
ولی میدانم در عصر قاجار می زیسته

1393/12/15 12:03
محسن

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن تا حریفان ندانند که تو در خانه ی مایی

1394/02/25 07:04
TV

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
اینجا شمع و زیبایی و فروغ ان را در شب به کسی تشبیه کرده که به فروغ معشوق حسادت و دشمنی میورزد

1394/02/25 14:04
مریم اصل فلاح

با سلام بنده برای بهتر شرح دادن این دوبیت از سعدی بزرگوار به بیان یک عادت قدیمی میپردازم: در زمانهای دور قبل از استفاده همگانی از برق برای روشنایی از شمع استفاده میکردند ،البته استفاده از شمع هم برای عموم مردم مقرون به صرفه نبوده بنابر این اگر شخص عزیزی در خانه ای میهمان بود صاحب خانه برای عزت گذاشتن به ایشان شمع روشن میکرد و در زمان بدرقه بلا فاصله شمع را خاموش مینمود ،بدین صورت بود که اگر از خانه کسی نور شمع توسط همسایگان دیده میشد
اینگونه برداشت میشد که همسایه مهمان عزیزی دارد ،بدین ترتیب است که سعدی اصطلاحا اشاره میفرماید برای اینکه کسی نداند که عزیزی هنوزدر خانه است شمع را باید به نشان بدرقه از خانه بیرون برده وخاموش کرد،البته به عقیده من شهریار هم کاملا منظور شعر را درک کرده و بسیار زیبا اشاره به این میکند که اگر نگار در خانه کسی باشد هر چقدر که سعی شود نمیتوان غیر از این را جلوه داد.(به عقیده بنده تو در شعر سعدی اشاره به خداوند دارد)

1394/02/26 00:04
علیرضا

سلام.
دوستان این شعر کاملا درسته
شما این شعر رو با شعر استاد شهریار که از روی شعر سعدی گفته اشتباه گرفتید.اسم اون شعر اصطلاح ((مسمط تضمینی)) شهریار از روی شعر سعدی گفته

1394/02/26 00:04
علیرضا

شعری که شما فک میکنید اینه
شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی . . . حیف باشد مهِ من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی . . . من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم . . . وین نداند که من از بهر عشق تو، زادم
نغمهء بلبل شیراز نرفته است ز یادم . . . دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه . . . مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه
پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه . . . ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی
تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت . . . عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت . . . عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان . . . کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان . . . حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت بگدایی
گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان . . . چون نگارین خطِ تذهیب بدیباچه قرآن
ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان . . . آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم . . . همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم . . . گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن . . . دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن . . . شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان . . . که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان . . . کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند . . . دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند . . . پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آئینهء کوچک ننمایی
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد . . . نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد . . . سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

1394/02/02 00:05
مهدی

اساتید محترم راهنمایی کنن...
معنی این مصرع و متوجه نمیشم:
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

1394/02/03 16:05

سلام لطفا اگه کسی اطلاعی از معنی و تفسیر اصلیه بیت 8 این شعر دارد یا از ابیات حذف شده قبل این بیت اطلاعی داره لطفا جواب رو به شماره واتس اپ 09377394143 مسج کنه ممنون.

1394/02/08 18:05
behzad

سلام
بیت سوم منو یاد این بیت از حافظ انداخت
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است//ما کجائیم و ملامت بیکار کجاست

1394/02/12 10:05
امیر

سلام خدمت دوستانم در بیت یکی مانده به اخری در این شعر جناس تام که وجود دارد در این بیت سه تا کلمه که وجود دارد که سه تا جناس تام وجود دارد ی سوال داشتم ایا فقط سعدی در شعرهای خودش از این کار استفاده کرده است که در یک بیت از شعرش سه بار از کلمه (که)استفاده کرده باشد و سه تا جناس درست شده باشد ممنون از همگی

1394/03/07 10:06
امیرحسین عاشق

در بیت ششم باید می نوشت حلقه بر در نتوان زد از دست رقیبان
ان توانم که بیایم سر کویت به گدایی

1394/06/06 16:09
مرسده یوسفی

ایا شعر آرایه تضمین دارد؟یا اینکه جایی تضمین شده است؟ *لطفآ پاسخ بدهید*

1394/06/19 13:09
فهیمه

ﮔﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺩﻫﻤﺖ ﺟﺎﻥ ﻭﺭ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﺸﺪﻡ ﻏﻢ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﭼﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﻧﯿﺎﯾﯽ
در حاشیه ها نوشتین این بیت از سعدی هست ، میشه بگید کدوم غزل? یا اینکه اگر از سعدی نیست از کیه . ممنون میشم به ایمیلم هم جوابو بفرستید

1394/10/19 21:01
شمیم

درستش اینه:
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی کُشدم جان
من که خواهم بدهم جان
چه بیایی ، چو نیایی !!!
" شمیم " بهار سال 1376
به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری ( خطاب به آقای محمد خاتمی )

1394/11/28 12:01
مریم

مادر بزرگ من که خواهر مرحوم فروغی بودند بع از بیت شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی، این بیت را می خواندند :
کشتن شمع چه حاجت از بیم رقیبان، پرتوی روی تو گوید که تو در خانه مایی

1395/02/25 17:04
غلامرضا گوهری

تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
منظور شیخ اجل همسایه نیست که در فرهنگ ایرانی دارای ارزش و مقام خاصی است بلکه هم سایه است یعنی سایه هم که نفر سومی محسوب گشته و غریبه است نداند که تو در خانه مایی
شمع را باید از این خانه بدر بردن و کشتن
تا که هم سایه نداند که تو در خانه مایی

1401/02/22 09:04
آرشام

بسیار تعبیر بدیع و هوشمندانه ای کردید از واژه هم‌سایه. سپاسگزارم.‌ دید مرا نسبت به این بیت تغییر دادید.

1395/02/30 19:04
امیر حسین بهادری

این بیت فراموش شده است
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
حسن روی تو بگوید که تو در خانه ی مایی

1395/02/05 17:05

با عرض سلام ... این بیت فکر کنم در اصل غزل موجود بوده باید یک بیت دیگر درین غزل اضافه شود.
گر بیایئ دهمت جان ور نیائی کشدم غم
من که بائیست بمیرم چه بیائی چه نیائی
چرا که حدود 30 سال قبل در کتاب از سعدی شیرازی موجود بوده

1395/02/05 17:05

با عرض سلام … این بیت فکر کنم در اصل غزل موجود بوده باید یک بیت دیگر درین غزل اضافه شود.
گر بیایئ دهمت جان ور نیائی کشدم غم
من که بائیست بمیرم چه بیائی چه نیائی
چرا که حدود 30 سال قبل در کتاب از سعدی شیرازی موجود بوده
و آنرا مرحوم احمد ظاهر آواز خوان مشهور افغانستان در آهنگ خود گنجانیده است
با احترام

1395/04/15 12:07
مصطفی خدایگان

سلام و خدا قوت به گنجور عزیز.
فکر می کنم در بیت "شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن / تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی"
واژه "برون" محتمل تر از "به در" باشد.
اگرچه این بیت آنقدر زیباست که با تمام تغییرات احتمالی باز هم از شاهکارهای سعدی بزرگ است.

1395/05/17 19:08
آی مان

سلام بر اهل ادب و اهالی گنجور. سوای مباحث موجود که بسیار لذت بخش بود در بیت ماقبل آخر مصرع دوم به دلیل وجود صفت تفضیلی (خوشتر) بایست حرف اضافه ی (از) بیاید و هکذا تکرار سه باره ی اضافه ی (که) کمی دور از بلاغت و شیوایی زبان سعدی است.
که بدانست که در بند تو،خوشتر ز رهایی
البت تکرار دوباره ی (که )هم خالی از اشکال نیست. لیکن بخاطر ایهام دوری که در که ی اول وجود دارد بسیار زیبا جلوه می نماید.

1395/06/02 22:09
کسرا

به طرز شگفت انگیز و حیرت آوری زیباست

1395/10/25 19:12

به نظر من بیت "شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن/تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی" به همین شیوه زیباتر و قشنگتر است. چرا که:
به در بردن خوش وزن تر از برون بردن است و "در" در اینجا با "در" در "تو در خانه ی مایی" یک جناس و تکرار زیبایی ایجاد میکنند.
"تا به همسایه نگوید" به شمع جان میدهد و شمع را بعنوان یک عنصر زنده و شاعرانه نشان می دهد.
با تشکر

1395/12/08 00:03
فرشید

سلام
من آواز مرحوم احمد ظاهر رو گوش کردم ولی اون بیت که فرموده بودن درش نبود. لطفا نسخه ای از غزلیات سعدی یا آوازی که این بیت رو جزء این غزل حساب کردن رو بفرمایید:
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم و...

با سلام و مهر؛
اجازه می خواهم اشاره یی داشته باشم، در مقام توضیح، اگر نگویم تفسیر، بر بیتِ؛
«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی»
رسم بوده است و هنوز هم هست، که با چراغی در دست؛ چراغ موشی، پیه سوز یا شمع در حباب در شمعدان، اگر که هوا به تاریک باشد و شب از راه رسیده باشد، به هنگام آمدن یا رفتن میهمان، به پیشباز با به بدرقه می رفته اند و می رویم هنوز. «شاخ نبات» آمده به حریم، به خلوت شیخ و حالا در لحظه؛ که روشنایی روز رفته و شب از راه رسیده و «شاخ نبات» آمده به خانه و در دل دارد که نرود و شب را تا به سحر در خلوت بماند. شیخ، شمع را (چراغ را) برمی دارد و به منظور بدرقه ی میهمان از خانه بیرون می آید. همسایه دارد در روشنایی شمع، شیخ ما را می بیند که دارد میهمان را در روشنایی شمع بدرقه می کند. (آمده بوده از شیخ مسئله یی بپرسد و این رسم بوده است در آن روزگار). و حالا دارد برمی گردد. شیخ او را در روشنایی شمع، به رسم ادب و حرمت، تا پیچ کوچه بدرقه می کند، در کنج کوچه شمع را می کشد (شمع را فوت نمی کنند، با مرطوب کردن دو انگشت شست و اشاره «می کشند»، در اصطلاح، خاموش کردن شمع را «کشتن» می گویند. حالا، در تاریکی هوا، دوتایی باهم و دست در دست هم، سرمخفی، برمی گردند دو باره به خلوت خانه.

1396/03/19 21:06
روفیا

ضمن سپاس گزاری و قدرشناسی از گردآوری مجموعه ارزشمند گنجور نتوانستم از نحوه خوانش این غزل خرده نگیرم!
خوانش درست همانگونه که می دانید نمی تواند تنها خوانش درست واژگان باشد، بلکه هنگامی که ما اصوات و الحان را می شنویم معنای ویژه ای دریافت می کنیم، و باید بگویم از ناهماهنگی لحن خوانش این غزل بی نقص با معنای درست آن شگفت زده شدم ! هر چند کیفیت صدا خوب و «رنگ» صدا زیبا بود.
در ضمن آن روشی که برای خوانش در کانال گنجور ارایه دادید سخت و دست و پا گیر است.

1396/03/19 22:06
مهناز ، س

در تائید حاشیه ی روفیا بانو ، اضافه می کنم که نحوه ی خوانش و لحن خواننده ی غزل در بسیاری جاها معنای ابیات را از مفهوم اصلی دور کرده . و احتیاج به باز خوانی درست دارد

1396/03/20 19:06
بابک ۲۵۰

برای روشن شدن معنی بیت آخر ،این توضیح از کتاب ادبیات عمومی آقای محمدحسین بهرامیان را بخوانید:
اتابک کلمه ای ترکی است و برخی آن را لالا (لله) یا پدر بزرگ معنی کرده اند. این کلمه از عهد سلجوقیان رواج یافت و در واقع به افرادی اطلاق می شدکه سر پرستی فرزندان پادشاه را به عهده داشتند. در دوره های بعد این افراد با بروز شایستگی های خود، از طرف پادشاه به حکمرانی ولایات و شهرهای مختلف گماشته شده و روز بروز بر قدرت و مقام آنها افزوده شد تا آنجا که حتی بعد از فرو پاشی دولت سلجوقی و در زمان استیلای لشکر مغول بر ایران، این گروه از حکمرانان محلی همچنان بر امیری سرزمین تحت فرمان خود باقی ماندند. از این میان اتابکان فارس و آذربایجان در قرن هفتم منشاء اثراتی در گستره فرهنگ و ادب فارسی بودند. مراد سعدی در این بیت اتابک بوبکر بن سعد زنگی از اتابکان سلغری فارس است .
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/07/13 22:10
جمشید پیمان

همه ی پنجره ها پر شده از شوق تماشا
«جمشید پیمان»
رو به روی منی ای مژده ی فردای رهائی
نه هراسی به دلم مانده نه اندوهِ جدائی
همه ی پنجره ها پر شده از شوق تماشا
دلِ من گشته چراغان که تو در خانه ی مائی
خانه شد آینه خانه که در آن چهره ببینی
تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمائی*
من نگویم سخنِ عشقِ تو در قصّه ی لیلی
پیش عشق تو نیفتم به چنین خبط و خطائی
هر که در وصف نگارش سخنی تازه بگوید
من چه سان وصف تو گویم که تو در گفته نیائی
در عجب مانده ام از شاعر و خامیِّ خیالش
که نهان از سر و همسایه کند حال و صفائی
گفته بیرون ببَرَد شمع و به حیلت کشد آن را
" تاکه همسایه نداند که تو با او به کجائی" **
من نه ام شاعر و خواهم که همه خلق بدانند
امشب اینجائی و ترسم که تو تا صبح نپائی
امشب اینجا تو و من گم شده در مستیِ عشقت
جز به خمخانه ی چشمت نکشم دیده به جائی
امشب اینجا منم و خواهش دیرینه ی جانم
نشنوم از تو ابائی،سخنِ چون و چرائی!
*پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمائی (سعدی)
**شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مائی (سعدی)

1396/09/11 05:12
دیانا

سلام.چرا در رکن اول این غزل بە جای فاعلاتن،فعلاتن اورده؟

1396/10/13 21:01
کیمیا

وزن شعر در واقع فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن هست ... ولی شاعر از اختیار وزنی فاعلاتن به جای فعلاتن استفاده کرده... یعنی در رکن اول به جای فعلاتن فاعلاتن آورده ... و ما اینو از نظم بقیه ارکان متوجه میشیم... چون ما وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن نداریم..

1396/10/13 22:01
کیمیا

نمیخوام ایراد بگیره.. ولی به نظرم دوستانی که صداشون رو به عنوان خواننده شعر گذاشتین ..لحن شعر خوانیشون خیلی درست نیست...

1396/11/23 22:01
محسن

بنده ذیل این غزل که بعضی از دوستان از خوانش غزل ایراد گرفتن جا دارد که از جناب آقای حمید رضا محمدی بسیار تشکر کنم. من تمام غزلیات سعدی رو با صدای ایشون گوش کردم و خیلی چیزها یاد گرفتم. واقعا بی انصافیست که زحمت ایشون رو که به صورت «رایگان» در اختیار همه قرار دارد را نادیده بگیرین که بعضی جاها لحن رو رعایت نکرده! این خوانش برای افرادی همچون من که خبره ادبیات نیستم و یک علاقه مند به شعر هستم بسیار آموزنده و مفید است. بسیار خوشحال میشوم اگر دوستانی که ادعا دارند بهتر میخوانند بخوانند تا ما هم استفاده کنیم. انتقاد هم روشی دارد نمی شود که کار و زحمت یک نفر را کلا نابود کرد که نقد کرده ایم .
بالاخره وظیفه خودم دانستم که به خاطر استفاده ای که از کار ایشان کرده بودم تشکر بکنم و باز خطاب به این دوستان میگم که گر تو بهتر میزنی بستان بزن

1397/04/09 06:07
محمدرضا

اهل شعر نیستم ولی خیلی وقته میام این شعرو گوش میدمو میرم دانلودشم حال نمیده حالش اینه که اینجا بشنوی ... مرسی

1397/08/31 02:10
نیما

ضمن بزرگداشت مادر بزرگ شما و برادر گرامی ایشان که فخر ادب پارسی بوده اند.
صحیح بیتی که فرمودید در تضمین محمد حسین شهریار آمده
سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی

1397/08/31 09:10
سینا حلمی

خانم کیمیا در مورد این که سعدی از اختیارات وزنی استفاده کرده و در بعضی از مصاریع در رکن اول به جای فعلاتن از فاعلاتن بهره گرفته شکی نیست چنان که در بعضی از مصاریع هم از همان فعلاتن استفاده کرده. اما در مورد این که فرمودید ما وزن "فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن" نداریم باید بگم که صحیح نیست. هیچ قانونی وجود داره که یک سری وزن رو مشخص کرده باشه که شاعران فقط باید از اون اوزان استفاده بکنند! شاعر می‌تونه در وزن "فاعلاتن مستفعلن فاعلن مفاعیل" شعر بگه. شاید وزن آهنگینی نباشه اما اگر شاعر تمام مصاریع رو دقیقا بر همین وزن بگه کاملا صحیحه.

1397/08/18 07:11
محمود

به نظر بنده در خوانش خانم ملیکا، در بیت ماقبل آخر، ”رهایی” مصدر میباشد ( رها شدن)، نه به صورت دوم شخص مفرد

1397/12/14 12:03
محمد

از دوستان عزیز خواهشمندم که معنی این بیت را مرحمت کنند
پرده بردار که بیگانه....‌‌‌

1397/12/14 20:03
محسن ، ۲

محمد جان
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
بیگانه قدرت دیدن روی تو را نخواهد داشت، زیرا زیباتر و بزرگتر از آنی که چون رخ بنمایی در آیینه ی نظر دیگران بگُنجی
بیگانه تنگ نظر تر از آنست که به کمال زیبایی تو پی ببرد

1397/12/16 02:03
بابک چندم

@ محمد و محسن 2،
دو دوست گرامی،
اینگونه خوانش را امتحان کنید:
"پرده بردار که بیگانهء خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینهء کوچک ننمایی"...
پرده (حجاب) را بردار یا بیانداز که آنکه از خود بیگانه است (یا خود را نمی شناسد) نمی تواند روی تو را ببیند...
تو بزرگی و در آیینهء کوچک دیده نمی شوی (اشاره به آیینه وهمِ اشخاصی که خود را نمی شناسند)...
در مکاتب عرفانی، چه ایرانی و چه غیر، شناخت خدا قبل از شناخت کامل خود ممکن نیست...
در مورد "دو هوایی" هم که دیگران پرسش داشتند، آقای کیخا در آخرین جمله اش توضیح کامل داده بود: که یعنی دل به دو نفر دادن...
در موردبیت:
"شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی"
شمع درون خانه و روشنایی آن توجه همسایه را جلب می کند، می گوید که شمع را باید خاموش کرد که خانه تاریک باشد مبادا که توجه همسایه را جلب کند که باز هم مبادا تو را از دست من بربایند...

1397/12/16 09:03
محسن ، ۲

بابک گرامی
پرده بردار که بیگانه ی خود این روی نبیند
اشتباه است ، شعر نا موزون میشود و از معنا ی واقعی دور.
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
سعدی آشکارا و به عمد ”خود“ را آورده تا برساند که : وسعت نظر بیگانه کم است ، به خودی خود ، از شناخت و پی بردن به بزرگی تو عاجزست. چون میدان دید محدودی دارد .
پایدار باشی

1398/04/05 13:07
حبیب اله

سلام ، آخه این توانم که بیایم به محلت به گدایی چیه ؟!!!
منابعتون درستن؟؟؟
سر کویت به گداییی))خوندیم و شنیدیم!!!!

1398/06/05 08:09
کیارش

واقعا با خوندن این شعر تحت تأثیر قرار گرفته بودم هرچند قبلا ابیات *گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی* و *شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی* در اپرای عروسکی سعدی آشنا شده بودم که محمد معتمدی با نوای دل انگیزش این ابیات رو به زیبایی تمام خوند. وقتی این شعر رو خوندم یاد داستان عاشقانه ای افتادم که برای خودم هم اتفاق افتاده بود.

1398/08/12 17:11
حامد

شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی
بسیار زیباتر و برازتده تر از
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
هست
چون اولی تلمیح زیبایی هم به کار برده

1398/09/24 07:11
علی

سلام . در این مصرع که نوشته : این توانم که بیارم به محلت به گدایی .
آیا وجود دو کلمه « به » بلافاصله درسته ؟ به نظرم می آید اشتباه تایپی در این مصرع وجود دارد و در نسخه اصلی این مصرع به این شکل است :
این توانم که بیارم سر کویت به گدایی !

1398/10/29 16:12
Ti Chan

منظور از این بیت چی هست؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

خوبان زمانه اشاره به کی داره؟ بحر تفکر یعنی چی؟ چرا گفته نرو اندر پی خوبان زمانه؟
ممنون

1404/02/22 05:04
حسام ابراهیم‌وند

واقعاً که ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی! 

1398/10/30 15:12
میلاد

فوق العاده است مخصوصا با صدای محسن خان چاوشی_آهنگ "من ندانستم"_آلبوم "قمارباز"_محسن چاوشی

1398/11/18 22:02
کوروش شفیعی

بیت نهم، شاه بیت کل شعره
چه زیبا میگوید:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟ غمم از دل برود جون تو بیایی...

1398/11/18 22:02
کوروش شفیعی

طاهره جان، تو ادبیات ما عقل در برابر عشقه. متضاد همن. حالا یه آدم عاقل که عاشق نیست، به سعدی میگه دنبال خوبای زمانه یعنی معشوقش نره، سعدی هم میگه: ما کجاییم(در عشق) و تو کجایی(در عقل) که اینجوری ما رو نصیحت میکنی؟

1399/01/17 09:04
محمدرضا جدیدیان

شعر استاد شهریار و ترکیب هنرمندانه ش با این شعر زیبای سعدی، تو زندگی من معجزه کرد و روند زندگیم رو واسه همیشه تغییر داد.
سال 89 با فایزه قرار گذاشته بودم تو کافی شاپ و ایشون اومده بود بگه نه و بره! حین صحبت بهش گفتم عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی، و ذهنم رفت بسمت این شعر و چون کامل حفظش بودم شروع کردم واسه فایزه خوندن؛ ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی ....
وقتی تموم شد فایزه دگرگون شد، از اینهمه عشق و احساسی که در من دید!! اینهمه عشق و احساس شهریار و سعدی به اسم من نوشته شد، ما ازدواج کردیم و روی کارت عروسی نوشتیم: گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان ....
الان هم یه پسر داریم به اسم " آریو برزن"
اینم معجزه این شعر در زندگی من، پیروز باشید

1402/11/18 19:02
کژدم

زیباست 🙂

1399/02/22 11:04
علیرضا خوشروی

باسلام و احترام
چنانچه از شماعزیزان ترانه سرا، کسی هست که مایل به مشارکت در کارهای هنری باشد ، خواهشمندم به اینجانب اطلاع دهد . سپاس
09364730616
علیرضا خوشروی

1399/02/26 04:04
امیر

چه زیبا این شعر در صدف خویش گوهر عشق را جای داده.... به حق که باید به سعدی دست مریزاد گفت

1399/03/12 13:06
سایه

ملک الشعرا شعری دارند که با استقبال از این شعر است.
ای که از کلک هنر نقش دل‌انگیز خدایی
حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی....
از این شعر بیتی حذف نشده و ابیاتی که دوستان می فرمایند مربوط به شعر بهار است.

1399/04/04 15:07
مجید۲۸

نمیدونم شاید اشتباه میکنم ولی هرگز از استقبال شعری رفتن یا تضمین کردن خوشم نیامده همین حواشی را که خواندم چندین نفر شعر تضمین کننده را با اصل غزل اشتباه گرفتند

1399/07/06 00:10
محمد یاسین

بسم الله الرحمن الرحیم
وجه *برون بردن و کشتن* این است:
در طبیعیات قدیم معتقد بودند کره ای است به نام کره ناری و چنین معتقد بودند زمانی که دود های ایجاد شده در زمین به این کره میرسد مشتعل میشود، حال شاعر چهره محبوب را تشبیه به این کره فرموده و میگوید شما را باید برون بردن و کشتن چون دود به چهره محبوب میخورد و دوباره مشتعل میشود و سپس شمع را روشن میکند و غرض که خاموش کردن شمعست حاصل نمیشود.

1399/09/09 00:12
Noor Ahmad Tawakoli

من هم حسین بابازاده موافق هستم که :
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
اصلاح شود به:
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
فکر میکنم این درست تر باشه.

1400/01/19 15:04
بهروزبهرامی

به نظربنده بیت نهم باتوجه به وزن وقافیه وزیبایی شعر اینطور درست است:گفته بودم غم دل باتوبگویم چوبیایی چه بگویم که غم از دل برودچون توبیایی

1400/09/07 12:12
مرتضی هاشمی

یک بیت دیگه هم که احمد ظاهر به ترانه ش اضافه کرده و احتمالا از سعدی نیست ولی شنیدنش خالی از لطف نیست:
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی

1400/10/03 13:01
Nilofar K..

معرکه هس این شعر و از اون معرکه تر استاد سخن سعدی

1400/12/04 22:03
فاطمه f.barantalab@gmail.com

چجوری میتونیم خوانش خودمون رو توی سایت بزاریم؟

1401/03/13 12:06
Hamedowski Mo

دوستان عزیز منظور از  نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی چیه ؟

1404/02/22 05:04
حسام ابراهیم‌وند

اینجا واسه گرفت صله از  اتابک بوبکربن سعد زنگی از اتابکان سلغری فارس بوده! خیلی مهم نیست! بالاخره زندگی خرج داشته... 

1401/04/14 13:07
Fatemeh Hesam

سلام

معنی بیت آخر رو میخواستم بدونم 

« نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی »

1401/04/21 03:07
Mokoshle

ابوبکر اتابک زنگی حاکم شیراز بوده

میگه من نمیتونم دو معشوق داشته باشم در یک زمان و هوا

1401/08/01 23:11
سینا حلمی

دوستان زیادی در مورد بیت «شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن / تا به همسایه نگوید که تو در خانۀ مایی» صحبت کرده‌اند و بعضا تفاسیر مبسوطی هم نوشته‌اند. من ابتدا توضیحی در مورد نگارش بیت و بعد در مورد معنی توضیح مختصری می‌دهم.

به نظر من با احتمال قریب به یقین می‌شه اطمینان داشت که صورت مصراع دوم به همین شکل «تا به همسایه نگوید که تو در خانۀ مایی» صحیح است. چون اولا فصیح‌تر و روان‌تر است. ثانیا اگر مصراع رو به شکل «تا که همسایه نداند که تو در خانۀ مایی» فرض بگیریم، در اون صورت در ترکیبِ «تا که ...» در حقیقت «که» حشو است و نیازی به حضورش در مصراع نیست و این از زبان روان سعدی به دور است. ثالثا به کار بردن فعل «دانستن» در معنای «فهمیدن» چندان دلپذیر نیست چون معنای متفاوتی دارند. در واقع ما از «تا که همسایه نداند ...» می‌خواهیم این معنی رو بگیریم که «تا همسایه نفهمد» یا «تا همسایه پی نبرد» یا «تا همسایه متوجه نشود» که تو در خانۀ ما هستی. یعنی تمام این افعال دلالت بر این دارند که تا این لحظه هنوز چیزی «دانسته نشده» و ابراز امیدواری کردن برای این که از این لحظه به بعد هم این اتفاق نیفته. اما اگر همسایه «بداند که تو در خانۀ مایی» دیگه خاموش کردن شمع ضرورتی نداره چون حضور مهمان قبلا دانسته شده. 

ببینید فرق بین این جملات رو:

من می‌دانم که شما مهمان دارید.

من فهمیدم که شما مهمان دارید.

جملۀ دوم یعنی «من نمی‌دانستم اما الان فهمیدم که مهمان دارید». اما جملۀ اول یعنی من مطمئنم که مهمان دارید. یعنی قبلا می‌دونستم و چیزی نیست که الان فهمیده باشم. پس در واقع دانستن به درک شدن چیزی از قبل مربوط است و فهمیدن به درک شدن چیزی در زمان حال ربط داره. 

باز مثال دیگه‌ای می‌زنم تا دوستان کامل متوجه بشن.

1- خدا کنه که همسایه ندونه که ما مهمان داریم.

2- خدا کنه که همسایه نفهمه که ما مهمون داریم.

جلمۀ شمارۀ یک یعنی این که امیدوارم که همسایه تا الان متوجه نشده باشه.

جملۀ شمارۀ دو یعنی همسایه فعلا نمی‌دونه و امیدوارم که از این به بعد هم متوجه نشه.

پس به کار بردن فعل «دانستن» در معنای «فهمیدن» اشتباه است و معنای این دو با هم کاملا متفاوت است . بعید است که سعدی چنین اشتباهی کرده باشه.

نکتۀ دیگه هم اینه که «تا به همسایه نگوید که تو در خانۀ مایی» یعنی شمع حضور تو رو به همسایه خبر ندهد. یعنی فرض گرفتن انجام کاری از سوی یک جسم بی‌جان که در ادبیات به «تشخیص» معروفه و جزو صنایع و آرایه‌های ادبی شمرده می‌شه. تشخیص در لغت به معنای تشخص دادن یا شخصیت بخشیدن به یک جسم بی‌جان. یعنی صورت مصراع به شکل «تا به همسایه نگوید ...» دارای صنعت ادبی نیز هست، در حالی که به شکل «تا که همسایه نداند ...» دارای حشو، استفاده از فعل اشتباه و خالی از صنعت ادبی است.

اما راجع به معنی، باید عرض کنم معنای بیت به شدت ساده و به دور از تکلف و معانی غامضی است که بعضی از دوستان به اون‌ها اشاره کرده‌اند. ربط دادن شمع به غم (!)، حسادت شمع به فروغ روی معشوق، بر نتابیدن رقیبان و حریفان و ... معانی دیگه‌ای که انصافا کمی دود از کلۀ آدم بلند می‌کنه!

معنی بیت به سادگی تمام اینه: باید لامپ رو خاموش کنیم تا همسایه تو رو نبینه.

همین! تمام.

 

1401/09/19 17:12
میثم شهزاده

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.. 

 

والا که همینه.

1401/11/02 20:02
طاهری

طبق نسخه فروغی مصرع دوم با «تا» آغاز می شود و «که» ندارد

1401/11/03 09:02
همیرضا

احتمالاً نسخه مورد استناد جنابعالی تغییراتی نسبت به نسخه اصیل فروغی داشته (از این چاپهای «به همت فلانی بر اساس تصحیح فروغی» باید باشد)، چرا که تصویر چاپ فروغی زیر غزل (با برچسب «منبع کاغذی گنجور») قابل مشاهده است و در هیچ یک از مواردی که اشاره کردید اختلافی با متن گنجور ندارد.

1402/02/28 03:04
ثنا اَبدالی

سلام وزن درست 

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن  می باشد.

1402/04/22 21:06
قرمز

سلام

نه وزن درست همون فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن هستش این یه اختیار شاعریه که در این وزن رکن اول (و فقط اول) می‌تونه به جای فعلاتن، فاعلاتن بیاد.

1402/07/07 14:10
مریم دهقانپور

درود بر همگی، باتوجه به خوانش متن اونجا که میگه که بدانست که در بند تو خوشتر (که) رهایی 

میتونست بجای که از (ز) استفاده بشه: خوشتر از رها بودن

1402/10/17 00:01
ًرامین

درود.

 مصراع دوم  بیت یکی مانده به آخر به این شکل است. ( که بدانست که در بند تو خوشتر {ز} رهایی.

به اشتباه به جای {ز}،{ک} آورده شده است.

با تشکر

1402/11/17 20:02
شاهو مجیدی

شمع کُشتن درست نیست. خوانش صحیحش کِشتن است

شمع کِشتن یعنی دفن کردن یا خاموش کردن شمع

1402/11/18 14:02
کژدم

کُشتن درست است. این بیت از نظامی را ببینید:

به بالین شه آمد تیغ در مشت

جگرگاهش درید و شمع را کشت

اگر تلفظی که شما فرمودید درست بود نمی‌توانست با «مشت» قافیه شود. می‌توانید به لغتنامه هم سری بزنید؛ یکی از معنی‌های کُشتن خاموش کردن است ولی کِشتن چنین معنایی ندارد.

1402/12/01 12:03
هادی شیرازی

همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت 

که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی

1403/02/20 11:04
هادی نیک‌زاد

در خصوص بیت شمع را باید از از این خانه...

سال‌ها پیش دوستی برایم نقل می‌کرد، یکی از استادانِ ادیبِ او این بیت را این‌گونه برایش تشریح و تفسیر کرده بود که در گذشته، شب هنگام که میهمان قصدِ ترکِ منزلِِ میزبان را داشت، به دلیلِ تاریک بودنِ حیاط و محوطه‌ی خانه، صاحبخانه با شمعی در دست میهمان را تا دروازه‌ی خروجی خانه بدرقه می‌نمود و پس از رفتن میهمان،‌ چون خود راهِ بازگشت تا درونِ اتاقِ خانه را بلد بود و به جهتِ زود تمام نشدن شمع، پس از راهی کردن میهمان، شمع را خاموش می‌کرد و مسیر برگشت تا اتاق را در تاریکی طی می‌نمود، به همین جهت سعدی می‌گوید برای آسودگی خیال خودم و تو، باید شمع را از خانه بیرون ببرم و خاموش کنم و بازگردم تا همسایگانِ کنجکاو تصور کنند تو رفته‌ای و در خانه‌ی من نیستی. نمی‌دانم تا چه اندازه این تعبیر عاشقانه و دلنشین درست است اما هرگز از یاد من نرفت.

1403/04/08 13:07
جلال ارغوانی

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند 

طیباتش به گل ولاله وریحان ماند

اوست پیغمبر واین نامه به فرقان ماند 

وآنکه اورا کند انکار به شیطان ماند

1403/08/12 00:11
رسول لطف الهی

ادوارد براون هم تضمین آورده زمانی که  درشیراز باغ رشک بهشت مهمان بوده.

1403/10/03 19:01
جلال ارغوانی

 

تا جهان عاشق گفتم دو جهان عاشق تو

کس  چو سعدی نتوان گفت بدین گونه دعایی

1403/12/24 19:02
سایه

من ندانستم....

1403/12/12 00:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

ماشالا چقدر ادیب و شاعر بالا دست سعدی وجود داره!!!

برخی هنوز نمی‌دانند که یک بیت از سعدی است یا از دیگری و دستور به اصلاح می‌دهند.

برخی هنوز حتی از نظر ذوقی به قافیه و وزن وارد نیستند ولی از پیش خود بیت‌ها را اصلاح می کنند و کاری هم ندارند که اصلا وزن به هم ریخته است. آن هم شعر چه کسی را؟ سعدی را؛ خداوندگار را. کسی که مالک و حاکم سرزمین سخن است و جز او کسی نتونسته است با این همه زیبایی و ایجاز و روانی سخن بگوید.

بس کنیم این همه استادی را

1404/01/03 21:04
سفید

 

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 

 

درس اخلاقی مهم

 

 

1404/01/03 22:04
سفید

 

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی...

 

 

از بیت‌های مورد علاقه‌ام...

 

1404/01/04 00:04
سفید

 

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی...