گنجور

بخش ۱۱۲ - کشتن شیرویه خسرو را

شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول‌وار از راه برده
زمانه با هزاران دست‌، بی‌زور
فلک با صد هزاران دیده‌، شبکور
شهنشه پای را با بند زرین
نهاده بر دو سیمین ساق شیرین
بت زنجیر‌موی از سیمگون دست
به زنجیر زرش بر مهره می‌بست
ز شَفْقَت ساق‌های بند سایش
همی‌مالید و می‌بوسید پایش
حکایت‌های مهرانگیز می‌گفت
که بر بانگ حکایت خوش توان خفت
به هر لفظی دهن پر نوش می‌داشت
بر آواز شهنشه گوش می‌داشت
چو خسرو خفت و کمتر شد جوابش
به شیرین هم سرایت کرد خوابش
دو یار نازنین در خواب رفته
فلک بیدار و از چشم آب رفته
جهان می‌گفت کامد فتنه سرمست
سیاهی بر لبش مسمار می‌بست
فرود آمد ز روزن دیو چهر‌ی
نبوده در سرشتش هیچ مهر‌ی
چو قصاب از غضب خونی‌نشانی
چو نفاط از بروت آتش‌فشانی
چو دزد ِ خانه‌بر کالا همی‌جست
سریر شاه را بالا همی‌جست
به بالین شه آمد تیغ در مشت
جگرگاهش درید و شمع را کشت
چنان زد بر جگرگاهش سر تیغ
که خون برجست ازو چون آتش از میغ
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی
ملک در خواب خوش پهلو دریده
گشاده چشم و خود را کشته دیده
ز خونش خوابگه طوفان گرفته
دلش از تشنگی‌، از جان گرفته
به دل گفتا که شیرین را ز خوش‌خواب
کنم بیدار و خواهم شربتی آب
دگر ره گفت با خاطر نهفته
که هست این مهربان شب‌ها نخفته
چو بیند بر من این بیداد و خواری
نخسبد دیگر از فریاد و زاری
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد
به تلخی جان چنان داد آن وفادار
که شیرین را نکرد از خواب بیدار
شکفته گلبنی بینی چو خورشید
به سرسبزی جهان را داده امید
برآید ناگه ابری تند و سرمست
به خون‌ریز ریاحین تیغ در دست
بدان سختی فرو بارد تگرگی
کز‌آن گلبن نمانَد شاخ و برگی
چو گردد باغبان‌ِ خفته بیدار
به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار
چه گویی کز غم ِ گل خون‌نریزد‌؟
چو گل ریزد‌، گلابی چون نریزد‌؟
ز بس خون کز تن شه رفت چون آب
در آمد نرگس شیرین ز خوش‌خواب
دگر شب‌ها که بختش یار گشتی
به بانگ نای و نی بیدار گشتی
فلک بنگر چه سردی کرد این بار
که خون گرم شاهش کرد بیدار
پریشان شد چو مرغ تاب‌دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده
پرند از خوابگاه شاه برداشت
یکی دریای خون دید‌؛ آه برداشت
ز شب می‌جست نور آفتابی
دریغا چشمش آمد در خرابی
سریری دید سر بی‌تاج کرده
چراغی روغنش تاراج کرده
خزینه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
به گریه ساعتی شب را سیه کرد
بسی بگریست وانگه عزم ره کرد
گلاب و مشک با عنبر برآمیخت
بر آن اندام خون‌آلود می‌ریخت
فرو شستش به گلاب و به کافور
چنان کز روشنی می‌تافت چون نور
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش‌، کز آن بهتر نسازند
چو شه را کرده بود آرایشی چست
به کافور و گلاب اندام او شست
همان آرایش خود نیز نو کرد
بدین اندیشه صد دل را گرو کرد
دل شیرویه شیرین را ببایست
ولیکن با کسی گفتن نشایست
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش
چو هفته بگذرد‌، ماه دو‌هفته
شود در باغ من چون گل شکفته
خداوندی دهم بر هر گروهش
ز خسرو بیشتر دارم شکوهش
چو گنجش زیر زر پوشیده دارم
کلید گنج‌ها او را سپارم
چو شیرین این سخن‌ها را نیوشید
چو سرکه تند شد‌، چون می بجوشید
فریبش داد‌، تا باشد شکیبش
نهاد آن کشتنی دل بر فریبش
پس آنگه هر‌چه بود اسباب خسرو
ز منسوخ کهن تا کسوت نو
به محتاجان و محرومان ندا کرد
ز بهر جان شاهنشه فدا کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول‌وار از راه برده
هوش مصنوعی: در شبی تاریک، نور ماه به آسمان حالتی عجیب و غیرعادی داده و فلک را به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار داده است.
زمانه با هزاران دست‌، بی‌زور
فلک با صد هزاران دیده‌، شبکور
هوش مصنوعی: دنیا با هزاران قدرت و دست‌هایش، و آسمان با صدها چشم ناظر خود، در حالی که کور و ناتوان است، به ما نظاره می‌کنند.
شهنشه پای را با بند زرین
نهاده بر دو سیمین ساق شیرین
هوش مصنوعی: پادشاه، پای خود را با بند طلایی بر روی دو ساق پای نقره‌ای زیبا قرار داده است.
بت زنجیر‌موی از سیمگون دست
به زنجیر زرش بر مهره می‌بست
هوش مصنوعی: موی زنجیری زیبا مانند سیمی است که به گوهر سرخی درخشانی متصل شده و با ظرافت خاصی گردن را زینت می‌بخشد.
ز شَفْقَت ساق‌های بند سایش
همی‌مالید و می‌بوسید پایش
هوش مصنوعی: از روی محبت و دلسوزی، ساق‌های بند (پیرو) نزد او را آرام می‌مالید و پای او را می‌بوسید.
حکایت‌های مهرانگیز می‌گفت
که بر بانگ حکایت خوش توان خفت
هوش مصنوعی: مهرانگیز داستان‌های جالب و دلنشینی را تعریف می‌کرد که با صدای دلنشینش می‌توانست هر کسی را به خواب ببرد.
به هر لفظی دهن پر نوش می‌داشت
بر آواز شهنشه گوش می‌داشت
هوش مصنوعی: هر کسی بر حسب کلمه و عبارتی که به زبان می‌آورد، خوشی و لذت می‌برد و به صدای شاهنشاه گوش می‌سپارد.
چو خسرو خفت و کمتر شد جوابش
به شیرین هم سرایت کرد خوابش
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو خوابش برد، خواب او به شیرین هم منتقل شد و او نیز تحت تأثیر آن قرار گرفت.
دو یار نازنین در خواب رفته
فلک بیدار و از چشم آب رفته
هوش مصنوعی: دو دوست گرامی در خواب رفته‌اند، در حالی که آسمان در حال بیدار شدن است و اشک‌ها از چشمان رفته‌اند.
جهان می‌گفت کامد فتنه سرمست
سیاهی بر لبش مسمار می‌بست
هوش مصنوعی: دنیا می‌گفت که فتنه‌ای با غفلت و خوشحالی به سراغش آمده و آن فتنه به لبش زنجیری بسته است.
فرود آمد ز روزن دیو چهر‌ی
نبوده در سرشتش هیچ مهر‌ی
هوش مصنوعی: از روزن تاریک و مخوفی، موجودی با چهره‌ای زشت و خالی از محبت و دوستی پایین می‌آید.
چو قصاب از غضب خونی‌نشانی
چو نفاط از بروت آتش‌فشانی
هوش مصنوعی: زمانی که قصاب از خشم خون می‌ریزد، مانند نقطه‌هایی است که از آتش فوران می‌کند.
چو دزد ِ خانه‌بر کالا همی‌جست
سریر شاه را بالا همی‌جست
هوش مصنوعی: مثل دزدی که در خانه به دنبال اموال می‌گردد، او نیز در تلاش است تا تخت پادشاهی را بالا ببرد و به آن دست یابد.
به بالین شه آمد تیغ در مشت
جگرگاهش درید و شمع را کشت
هوش مصنوعی: یک فردی به نزدیک پادشاه آمد و با نیشتی، قلب او را دردناک کرد و شمع را خاموش کرد.
چنان زد بر جگرگاهش سر تیغ
که خون برجست ازو چون آتش از میغ
هوش مصنوعی: او به قدری بر قلب او ضربه زد که خون مانند آتش از بدنش بیرون جهید.
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی از آب بیرون آمد، نوری مانند خورشید از روزنه‌ای تابید و به شکل عقابی در آسمان ظاهر شد.
ملک در خواب خوش پهلو دریده
گشاده چشم و خود را کشته دیده
هوش مصنوعی: ملک در خواب زیبا دراز کشیده و چشم‌هایش را باز کرده، اما خود را در حال مرگ مشاهده می‌کند.
ز خونش خوابگه طوفان گرفته
دلش از تشنگی‌، از جان گرفته
هوش مصنوعی: دلش به شدت از تشنگی آزرده شده و به خاطر جریانات و مشکلاتی که تجربه کرده، دیگر جایی برای آرامش ندارد.
به دل گفتا که شیرین را ز خوش‌خواب
کنم بیدار و خواهم شربتی آب
به‌دل گفتا‌: در دل گفت‌، با خود گفت.
دگر ره گفت با خاطر نهفته
که هست این مهربان شب‌ها نخفته
هوش مصنوعی: دیگر بار، با دل آرام و پنهان به خود گفت که این دوست مهربان شب‌ها نمی‌خوابد.
چو بیند بر من این بیداد و خواری
نخسبد دیگر از فریاد و زاری
هوش مصنوعی: وقتی که این ستم و خفت را بر من ببیند، دیگر آرام نخواهد گرفت و از فریاد و گریه دست نخواهد کشید.
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگر سخنی گفته نشود، بهتر است که من در قالبی خاموش و بی‌روح باقی بمانم و او نیز در وضعیت بی‌تفاوتی و خاموشی به سر ببرد. به نوعی، این عدم گفتگو و تبادل احساسات باعث می‌شود که هر دو در یک حالت مردگی به سر ببرند.
به تلخی جان چنان داد آن وفادار
که شیرین را نکرد از خواب بیدار
هوش مصنوعی: او به قدری با وفا بود که حتی در سختی و مشکلات جانش را فدای عشق کرد و شیرینی زندگی را برایم از خواب بیدار نکرد.
شکفته گلبنی بینی چو خورشید
به سرسبزی جهان را داده امید
هوش مصنوعی: اگر به گلی تازه شکفته نگاه کنی، زیبایی آن مانند خورشید است که به طبیعت حیات و امید می‌بخشد.
برآید ناگه ابری تند و سرمست
به خون‌ریز ریاحین تیغ در دست
هوش مصنوعی: ناگهان ابر تندی ظاهر می‌شود که پر از شور و هیجان است و در دستش تیغی دارد که خون‌ریزی گل‌ها را به همراه دارد.
بدان سختی فرو بارد تگرگی
کز‌آن گلبن نمانَد شاخ و برگی
هوش مصنوعی: بدان که در زمانه‌ی دشواری، بلای سختی بر سر می‌آید که از آن حتی یک شاخه و برگ از درخت گل باقی نمی‌ماند.
چو گردد باغبان‌ِ خفته بیدار
به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار
هوش مصنوعی: وقتی باغبان خوابش بگذرد و بیدار شود، در باغ نه گلی خواهد دید و نه باغی سرزنده.
چه گویی کز غم ِ گل خون‌نریزد‌؟
چو گل ریزد‌، گلابی چون نریزد‌؟
هوش مصنوعی: چه حرفی می‌توانی بزنی وقتی که از غم گل، خون نمی‌ریزد؟ وقتی که گل می‌ریزد، گلاب چگونه نریزد؟
ز بس خون کز تن شه رفت چون آب
در آمد نرگس شیرین ز خوش‌خواب
هوش مصنوعی: به خاطر زیادی خونریزی که از بدن شاه جاری شد، مانند آبی سرازیر شد. نرگس زیبا که در خواب خوش بوده، بیدار شده است.
دگر شب‌ها که بختش یار گشتی
به بانگ نای و نی بیدار گشتی
هوش مصنوعی: شب‌های دیگری که شانس به او روی می‌آورد، با صدای نای و نی، بیدار می‌شود.
فلک بنگر چه سردی کرد این بار
که خون گرم شاهش کرد بیدار
هوش مصنوعی: آسمان را ببین که چقدر بی‌رحم شده است؛ این بار سختی که به زمین فرود آورد باعث بیداری و فعالیت شاه خونگرم شد.
پریشان شد چو مرغ تاب‌دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن چیزی که به شدت آرزویش را داشت، دلش آشفتگی و نگرانی به خود گرفته است، مانند پرنده‌ای که در قفس به خواب رفته و حالا احساس آزادی و زیبایی را می‌کند.
پرند از خوابگاه شاه برداشت
یکی دریای خون دید‌؛ آه برداشت
هوش مصنوعی: پرندگان از محل خواب شاه برخاستند و یکی از آن‌ها دریایی از خون را مشاهده کرد و با آهی عمیق این منظره را درک کرد.
ز شب می‌جست نور آفتابی
دریغا چشمش آمد در خرابی
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، به دنبال روشنایی آفتاب بود، اما افسوس که چشمانش با ویرانی روبرو شد.
سریری دید سر بی‌تاج کرده
چراغی روغنش تاراج کرده
هوش مصنوعی: چشم‌اندازی از تخت سلطنتی را مشاهده کردم که بدون تاج است و چراغی که در آن، روغنش به سرقت رفته است.
خزینه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
هوش مصنوعی: خزانه و گنجینه‌ای که در آن دارایی‌ها وجود دارد، به دلیل رفتن فرمانده سپاه و از دست دادن او، بدون استفاده و خالی مانده است.
به گریه ساعتی شب را سیه کرد
بسی بگریست وانگه عزم ره کرد
هوش مصنوعی: مدتی به شدت گریه کرد و شب را تیره و تار کرد، سپس تصمیم به سفر گرفت.
گلاب و مشک با عنبر برآمیخت
بر آن اندام خون‌آلود می‌ریخت
هوش مصنوعی: عطر گل و مشک و عنبر با هم ترکیب شده و بر روی آن بدن خونین پاشیده می‌شود.
فرو شستش به گلاب و به کافور
چنان کز روشنی می‌تافت چون نور
هوش مصنوعی: او را با گلاب و کافور شستشو دادند به‌گونه‌ای که از درخشندگی‌اش مانند نور می‌درخشید.
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش‌، کز آن بهتر نسازند
هوش مصنوعی: چنین جشن و محافلی را ترتیب دهید که برای پادشاهان مناسب و ویژه باشد، زیرا هیچ چیز بهتر از آن وجود ندارد.
چو شه را کرده بود آرایشی چست
به کافور و گلاب اندام او شست
هوش مصنوعی: سلطان را با دقت و زیبایی آراسته بودند و با کافور و گلاب، بدن او را شستشو داده بودند.
همان آرایش خود نیز نو کرد
بدین اندیشه صد دل را گرو کرد
هوش مصنوعی: او با فکر و اندیشه‌ای جدید، به خود ظاهری نو بخشید و این کارش باعث شد که صد دل را به خود وابسته کند.
دل شیرویه شیرین را ببایست
ولیکن با کسی گفتن نشایست
هوش مصنوعی: دل شیرین را باید خوشحال کرد، ولی نباید با کسی درباره آن صحبت کرد.
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش
هوش مصنوعی: کسی را به طور مخفیانه فرستادند تا به او بگوید که خوش باش و در این یک هفته، بار غم را به دوش بکشد.
چو هفته بگذرد‌، ماه دو‌هفته
شود در باغ من چون گل شکفته
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، ماهی که دو هفته از عمرش گذشته است، در باغ من همچون گلی شکفته خواهد شد.
خداوندی دهم بر هر گروهش
ز خسرو بیشتر دارم شکوهش
هوش مصنوعی: من بر هر گروهی که متعلق به خداوند است، از خسرو بیشتر به او افتخار می‌کنم.
چو گنجش زیر زر پوشیده دارم
کلید گنج‌ها او را سپارم
هوش مصنوعی: چون گنجشکی را که زیر طلا پنهان کرده‌ام، کلید گنج‌ها را به او می‌سپارم.
چو شیرین این سخن‌ها را نیوشید
چو سرکه تند شد‌، چون می بجوشید
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین به گوش دادن این حرف‌ها پرداخته، حالتی همچون سرکه تند به خود گرفته و مانند شراب در حال جوش و غلیان است.
فریبش داد‌، تا باشد شکیبش
نهاد آن کشتنی دل بر فریبش
کشتنی‌: منظور شیرویه است که به‌سبب عملش، شایستهٔ کشتن‌ بود.
پس آنگه هر‌چه بود اسباب خسرو
ز منسوخ کهن تا کسوت نو
هوش مصنوعی: سپس همه چیزهایی که برای شاه خوب و باارزش بود، از چیزهای قدیمی و کهنه تا لباس جدید، به من اختصاص یافت.
به محتاجان و محرومان ندا کرد
ز بهر جان شاهنشه فدا کرد
هوش مصنوعی: برای کمک به نیازمندان و بی‌نوایان ندا سر داد و به خاطر جان شاهنشاه جان خود را فدای او کرد.

حاشیه ها

1395/01/19 10:04
حسین روحانی

درود بر شما دوستان
بیت هشتم مصرع دوم فک کنم باید بشه
به شیرین درسرایت کرد خوابش

1401/06/14 02:09
علیرضا تمدنی

یکی دریای خون « دیده  » آه برداشت 

به نظر مصرع زیر درست است.

یکی دریای خون « دید » آه برداشت