گنجور

بخش ۱۱۱ - صفت شیرویه و انجام کار خسرو

چو خسرو تخته حکمت در آموخت
به آزادی جهان را تخته بر دوخت
ز مریم بود یک فرزند خامَش
چو شیران‌، ابخر و شیرویه نامش
شنیدم من که آن فرزند قتال
در آن طفلی که بودش قرب نه سال
چو شیرین را عروسی بود می‌گفت
که شیرین کاشگی بودی مرا جفت
ز مهرش باز گویم یا ز کینش
ز دانش یا ز دولت یا ز دینش
سرای شاه ازو پر دود می‌بود
بدو پیوسته ناخشنود می‌بود
بزرگ‌امید را گفت ای خردمند
دلم بگرفت از این وارونه فرزند
از این نا‌فرخ‌اختر می‌هراسم
فساد طالعش را می‌شناسم
ز بد فعلی که دارد در سر خویش
چو گرگ ایمن نشد بر مادر خویش
ازین ناخوش نیاید خصلتی خوش
که خاکستر بود فرزند آتش
نگوید آنچه کس را دلکش آید
همه آن گوید او کاو را خوش آید
نه با فرّش همی‌بینم نه با سنگ
ز فر و سنگ بگریزد به فرسنگ
چو دود از آتش‌ِ من گشت خیزان
ز من زاده ولی از من گریزان
سرم تاج از سرافرازان ربوده‌ست
خلف بس ناخلف دارم چه سود است‌؟
نه بر شیرین نه بر من مهربان است
نه با همشیرگان شیرین‌زبان است
به چشمی بیند این دیو آن پری را
که خر در پیشه‌ها پالانگری را
ز من بگذر که من خود گَرزه مارم
بلی مارم که چون او مهره دارم
نه هر زن زن بوَد هر زاده فرزند
نه هر گل میوه آرد هر نیی قند
بسا زاده که کشت آن را کزو زاد
بس آهن کاو کند بر سنگ بیداد
بسا بیگانه کز صاحب‌وفا‌یی
ز خویشان بیش دارد آشنا‌یی
بزرگ‌امید گفت ای پیش‌بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه
گرفتم کاین پسر درد سر تست
نه آخر پاره‌ای از گوهر تست‌؟
نشاید خصمی‌ِ فرزند کردن
دل از پیوند‌، بی‌پیوند کردن
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را
درخت تود از آن آمد لگد‌خوار
که دارد بچهٔ خود را نگونسار
تو نیکی‌، بد نباشد نیز فرزند
بود تره به تخم خویش مانند
قبا‌ی زر چو در پیرایش افتد
ازو هم زر بوَد که‌آرایش افتد
اگر توسن شد این فرزند جماش
زمانه خود کند رامَش‌، تو خوش باش
جوانی دارد زینسان پر از جوش
به پیری توسنی گردد فراموش
چنان افتد از آن پس رای خسرو
که آتش‌خانه باشد جای خسرو
نسازد با همالان هم نشستی
کند چون موبدان آتش‌پرستی
چو خسرو را به آتش‌خانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت
به نوشانوش می در کاس می‌داشت
ز دورا دور شه را پاس می‌داشت
بدان نگذاشت‌، آخر بند کردش
به کنجی از جهان خرسند کردش
در آن تلخی چنان برداشت با او
که جز شیرین کسی نگذاشت با او
دل خسرو به شیرین آن چنان شاد
که با صد بند گفتا هستم آزاد
نشاندی ماه را گفتی میندیش
که روزی هست هر کس را چنین پیش
ز بادی کاو کلاه از سر کند دور
گیاه آسوده باشد‌، سرو رنجور
هر آنچ او فحل‌تر باشد ز نخجیر
شکارافکن بدو خوشتر زند تیر
چو کوه از زلزله گردد به دونیم
ز افتادن بلندان را بود بیم
هر آن پخته که دندانش بزرگ است
به دنبالش بسی دندان گرگ است
به‌هر‌جا که‌آتشی گردد زر‌اندود
بسوی نیکو‌ان خوشتر رود دود
تو در دستی‌، اگر دولت شد از دست
چو تو هستی‌، همه دولت مرا هست
شکر لب نیز از او فارغ نبودی
دلش دادی و خدمت می‌نمودی
که در دولت چنین بسیار باشد
گهی شادی گهی تیمار باشد
شکنج کار چون در هم نشیند
بمیرد هر که در ماتم نشیند
گشاده‌رو‌ی باید بود یک چند
که پای و سر نباید هر دو دربند
نشاید کرد بر آزار خود زور
که بس بیمار وا گشت از لب گور
نه هر‌که‌ش صحت او را تب نگیرد
نه هر کس را که تب گیرد بمیرد
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است
به دانایی ز دل پرداز غم را
که غم‌ غم را کشد چون ریگ نم را
اگر جای تو را بگرفت بدخواه
مقنّع نیز داند ساختن ماه
ولی چون چاه نخشب آب گیرد
جهان از آهنی کی تاب گیرد‌؟
در این کشور که هست از تیره‌رایی
شبه کافور و اعمی روشنایی
بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی
ستیز روزگار از شرم دور است
ازو دوری طلب‌، که‌آزرم دور است
دو کس را روزگار آزرم داده‌ست
یکی کاو مُرد و دیگر کاو نزاده‌ست
نمانَد کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی
اگر بودی جهان را پایداری
به هر کس چون رسیدی شهریار‌ی‌؟
فلک گر مملکت پاینده دادی
ز کیخسرو به خسرو کی فتادی‌؟
کسی کاو دل بر این گلزار بندد
چو گل زان بیشتر گرید که خندد
اگر دنیا نمانَد با تو‌، مخروش
چنان پندار کافتد بارت از دوش
ز تو یا مال مانَد یا تو مانی
پس آن به کاو نمانَد تا تو مانی
چو بربط هر که او شادی‌پذیر است
ز درد گوشمالش ناگزیر است
بزن چون آفتاب آتش درین دیر
که بی‌عیسی نیابی در خران خیر
چه مارست اینکه چون ضحاک خونخوار
هم از پشت تو انگیزد ترا مار
به شهوت ریزه‌ای کز پشت راندی
عقوبت بین که چون بی‌پشت ماندی
درین پشته منه بر پشت باری
شکم‌واری طلب نه پشت‌واری
به عِنین و سِتَروَن بین که رَستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند
گرت عقلی است بی‌پیوند می‌باش
بدانچت هست از او خرسند می‌باش
نه ایمن‌تر ز خرسندی جهانی‌ست
نه به ز‌آسودگی نُزهت‌ستانی‌ست
چو نانی هست و آبی‌، پای درکش
که هست آزاد‌طبعی کشوری خوَش
به خرسندی برآور سر که رستی
بلایی محکم آمد سرپرستی
همان زاهد که شد در دامن غار
به خرسندی مسلّم گشت از اغیار
همان کهبد که ناپیداست در کوه
به پرواز قناعت رست از انبوه
جهان چون مار افعی پیچ‌پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است
چو از دست تو ناید هیچ کاری
به دست دیگران می‌گیر ماری
چو دربندی‌، بدان می‌باش خرسند
که تو گنجی‌، بوَد گنجینه دربند
و‌گر در چاه یابی پایهٔ خویش
سعادت‌نامهٔ یوسف بنه پیش
چو زیر از قدر تو جای تو باشد
علَم دان هر که بالای تو باشد
تو پنداری که تو کم قدر داری؟
تویی تو کز دو عالم صدر داری
دل عالم تویی‌، در خود مبین خُرد
بدین همّت توان گوی از جهان برد
چنان دان که‌ایزد از خلقت گزیده‌ست
جهان خاص از پی تو آفریده‌ست
بدین اندیشه چون دلشاد گردی
ز بند تاج و تخت آزاد گردی
و گر باشی به تخت و تاج محتاج
زمین را تخت کن‌، خورشید را تاج
بدین تسکین ز خسرو سوز می‌برد
بدین افسانه خوش‌خوش روز می‌برد
شب آمد همچنان آن سرو آزاد
سخن می‌گفت و شه را دل همی‌داد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خسرو تخته حکمت در آموخت
به آزادی جهان را تخته بر دوخت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو دانش و حکمت را فرا گرفت، به آزادی و درک جهان دست یافت و همه چیز را به هم پیوند داد.
ز مریم بود یک فرزند خامَش
چو شیران‌، ابخر و شیرویه نامش
هوش مصنوعی: از مریم فرزندی زاده شد که مانند شیران دارای قدرت و شجاعت بود. نام او ابخر و شیرویه بود.
شنیدم من که آن فرزند قتال
در آن طفلی که بودش قرب نه سال
هوش مصنوعی: شنیدم که آن فرزند جنگجو، در دوران کودکی‌اش که کمتر از نه سال داشت، در کارهای بزرگی و مهمی که به پایش گذاشته بودند، درخشان و برجسته بود.
چو شیرین را عروسی بود می‌گفت
که شیرین کاشگی بودی مرا جفت
هوش مصنوعی: شیرین در روز عروسی‌اش از این که ای کاش کَس دیگری به عنوان همسرش بود، صحبت می‌کند و آرزو می‌کند که شخص دیگری به جای او در کنار او بود.
ز مهرش باز گویم یا ز کینش
ز دانش یا ز دولت یا ز دینش
هوش مصنوعی: از عشق او بگویم یا از دشمنی‌اش، از دانش او یا از مقامش یا از دینش.
سرای شاه ازو پر دود می‌بود
بدو پیوسته ناخشنود می‌بود
هوش مصنوعی: خانه‌ی پادشاه همیشه پر از دود بود و این وضعیت سبب نارضایتی او می‌شد.
بزرگ‌امید را گفت ای خردمند
دلم بگرفت از این وارونه فرزند
هوش مصنوعی: بزرگ‌امید به فردی که خردمند و دانا است می‌گوید که دلش از دیدن فرزند نادرست و منحرفی که دارد ناراحت و اندوهگین شده است.
از این نا‌فرخ‌اختر می‌هراسم
فساد طالعش را می‌شناسم
هوش مصنوعی: من از این شانس بد می‌ترسم، زیرا می‌دانم که سرنوشتش خراب است.
ز بد فعلی که دارد در سر خویش
چو گرگ ایمن نشد بر مادر خویش
هوش مصنوعی: شخصی که در درون خود، رفتارهای بدی دارد، حتی از مادر خود نیز ایمن نیست و مانند گرگی است که هیچگاه نمی‌توان به او اطمینان کرد.
ازین ناخوش نیاید خصلتی خوش
که خاکستر بود فرزند آتش
هوش مصنوعی: از این ویژگی ناخوشایند، چیزی خوب به دست نمی‌آید، چون خاکستر نتیجه آتش است.
نگوید آنچه کس را دلکش آید
همه آن گوید او کاو را خوش آید
هوش مصنوعی: هر کسی فقط آن چیزی را بیان می‌کند که برای خودش خوشایند و دلنشین است، پس تنها آنچه برای او خوشایند باشد را می‌گوید.
نه با فرّش همی‌بینم نه با سنگ
ز فر و سنگ بگریزد به فرسنگ
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که نه با عظمت و شکوه می‌توان کسی را دید و نه با سختی و دشواری می‌توان از او فرار کرد. به عبارتی، انسان‌ها نمی‌توانند با تظاهر به قدرت یا ضعف به نتیجه‌ای برسند و گاهی اوقات فاصله‌های عاطفی و روحی میان افراد بیشتر از آن چیزی است که با ظاهر سازگاری داشته باشد.
چو دود از آتش‌ِ من گشت خیزان
ز من زاده ولی از من گریزان
هوش مصنوعی: زمانی که از آتش من دود بلند می‌شود، نشان می‌دهد که من زاده‌ام و رشد کرده‌ام، اما در عین حال از من دور می‌شود.
سرم تاج از سرافرازان ربوده‌ست
خلف بس ناخلف دارم چه سود است‌؟
هوش مصنوعی: سر من تاجی است که از انسان‌های برجسته و بزرگوار گرفته شده و حالا با وجود اینکه نسل من خوب نیست و خلف مناسبی ندارم، چه فایده‌ای دارد؟
نه بر شیرین نه بر من مهربان است
نه با همشیرگان شیرین‌زبان است
هوش مصنوعی: نه او با شیرین‌زبان‌ها دوستانه است، نه با من مهربان است، و نه حتی برای کسانی که با او هستند، محبت و لطفی دارد.
به چشمی بیند این دیو آن پری را
که خر در پیشه‌ها پالانگری را
هوش مصنوعی: این دیو، با چشمانی خاص، پری را می‌بیند که در پیشه‌اش مانند یک الاغ، بارهایی را حمل می‌کند.
ز من بگذر که من خود گَرزه مارم
بلی مارم که چون او مهره دارم
هوش مصنوعی: از من دور شو، چون من خود مانند مار زهرآلود هستم. بله، من هم شبیه او هستم، زیرا مهره‌ای در اختیار دارم.
نه هر زن زن بوَد هر زاده فرزند
نه هر گل میوه آرد هر نیی قند
هوش مصنوعی: همه زن‌ها به معنای واقعی زن نیستند و نه هر فرزندی حقیقتاً فرزند خوبی است. همچنین، هر گلی نمی‌تواند میوه‌ای شیرین مانند قند به بار آورد.
بسا زاده که کشت آن را کزو زاد
بس آهن کاو کند بر سنگ بیداد
هوش مصنوعی: بسیاری از فرزندان وجود دارند که به خاطر نافرمانی‌ها و رفتارهای نادرست پدرانشان دچار مشکلات و گرفتاری‌ها می‌شوند. این موضوع نشان می‌دهد که اعمال نیک و بد والدین بر زندگی آینده نسل‌های بعدی تأثیرگذار است.
بسا بیگانه کز صاحب‌وفا‌یی
ز خویشان بیش دارد آشنا‌یی
هوش مصنوعی: بسیاری از بیگانگان هستند که نسبت به افرادی که به آنها وفادارند، از خویشاوندان خود بیشتر آشنا و نزدیک هستند.
بزرگ‌امید گفت ای پیش‌بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه
هوش مصنوعی: بزرگ‌امید گفت: ای کسی که آینده را می‌بینی، دل پاک و نیکویی داری که از تمام خوبی‌ها و بدی‌ها مطلع هستی.
گرفتم کاین پسر درد سر تست
نه آخر پاره‌ای از گوهر تست‌؟
هوش مصنوعی: من می‌دانم که این پسر برای تو مشکل‌ساز است، اما در نهایت او فقط بخشی از ارزش توست.
نشاید خصمی‌ِ فرزند کردن
دل از پیوند‌، بی‌پیوند کردن
هوش مصنوعی: نمی‌توان با دشمنی، دل را از پیوند دوستی جدا کرد.
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را
هوش مصنوعی: کسی بر درخت نارد لگد می‌زند که فرزند خود را به پادشاهی می‌رساند.
درخت تود از آن آمد لگد‌خوار
که دارد بچهٔ خود را نگونسار
هوش مصنوعی: درختی که از زمین سخت و سنگلاخی رشد کرده، فرزند خود را به حال خود رها می‌کند و از آن بی‌اعتنایی نشان می‌دهد.
تو نیکی‌، بد نباشد نیز فرزند
بود تره به تخم خویش مانند
هوش مصنوعی: کسی که خوب باشد، فرزندش هم به خوبی او خواهد بود؛ مانند بذر تره که شبیه خود را تولید می‌کند.
قبا‌ی زر چو در پیرایش افتد
ازو هم زر بوَد که‌آرایش افتد
هوش مصنوعی: وقتی که زیورآلات زیبا بر روی جامه زریر قرار می‌گیرد، خود آن زریر هم به زیبایی آراسته و جذاب می‌شود.
اگر توسن شد این فرزند جماش
زمانه خود کند رامَش‌، تو خوش باش
هوش مصنوعی: اگر فرزند تو بتواند در زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، کامیابی و موفقیت‌های لازم را به دست آورد، تو باید خوشحال باشی.
جوانی دارد زینسان پر از جوش
به پیری توسنی گردد فراموش
هوش مصنوعی: جوانی سرشار از شور و هیجان است، اما با گذشت زمان و رسیدن به پیری، این تمامی انرژی و شور جوانی به فراموشی سپرده می‌شود.
چنان افتد از آن پس رای خسرو
که آتش‌خانه باشد جای خسرو
هوش مصنوعی: پس از آن، چنان خواهد شد که محل زندگی شاه به مکانی آتشین و پرخطر تبدیل می‌شود.
نسازد با همالان هم نشستی
کند چون موبدان آتش‌پرستی
هوش مصنوعی: دوست‌داران و هم‌نشینان نباید مانند موبدان آتش‌پرست رفتار کنند و برای یکدیگر آزار و رنج ایجاد کنند.
چو خسرو را به آتش‌خانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به آتش‌خانه رفت و لباس‌هایش را عوض کرد، شیرویه مانند یک شیر سرمست و خوشحال بر تخت نشسته بود.
به نوشانوش می در کاس می‌داشت
ز دورا دور شه را پاس می‌داشت
هوش مصنوعی: او شراب خوشمزه را در کاسه می‌ریخت و از دور نگران و مراقب شاه بود.
بدان نگذاشت‌، آخر بند کردش
به کنجی از جهان خرسند کردش
هوش مصنوعی: بدان را رها نکرد و در نهایت او را در گوشه‌ای از دنیا تنها گذاشت و خوشحال کرد.
در آن تلخی چنان برداشت با او
که جز شیرین کسی نگذاشت با او
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌های تلخ، آن‌چنان با او کنار آمد که هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست با او چنین شیرینی را تجربه کند.
دل خسرو به شیرین آن چنان شاد
که با صد بند گفتا هستم آزاد
هوش مصنوعی: دل خسرو به شیرین چنان خوشحال و شاد بود که حتی با وجود صدها بند و زنجیر، احساس آزادی می‌کرد.
نشاندی ماه را گفتی میندیش
که روزی هست هر کس را چنین پیش
هوش مصنوعی: تو ماه را در آسمان نشاندی و به او گفتی که نگران نباش، روزی خواهد بود که هر انسانی چنین در اوج خواهد بود.
ز بادی کاو کلاه از سر کند دور
گیاه آسوده باشد‌، سرو رنجور
هوش مصنوعی: اگر بادی کلاه کسی را از سرش بیندازد، گیاه دور و نزدیک در آرامش خواهد بود، ولی سرو، که در تنش رنج و درد دارد، همچنان در عذاب است.
هر آنچ او فحل‌تر باشد ز نخجیر
شکارافکن بدو خوشتر زند تیر
هوش مصنوعی: هرکس که در شکار و شکارگری ماهرتر باشد، تیرش خوش‌تر به هدف می‌نشیند.
چو کوه از زلزله گردد به دونیم
ز افتادن بلندان را بود بیم
هوش مصنوعی: وقتی کوه بر اثر زلزله به دو نیم می‌شود، بلندی‌ها از افتادن و آسیب دیدن به تَرَس می‌آیند.
هر آن پخته که دندانش بزرگ است
به دنبالش بسی دندان گرگ است
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به موفقیت‌های بیشتری دست یافته و تجربه بیشتری دارد، ممکن است با چالش‌ها و خطرات بیشتری نیز مواجه شده باشد. به عبارت دیگر، هر چقدر که فردی در کار یا زندگی خود جلوتر برود، احتمالاً با مشکلات و رقبای بیشتری نیز روبرو خواهد شد.
به‌هر‌جا که‌آتشی گردد زر‌اندود
بسوی نیکو‌ان خوشتر رود دود
هوش مصنوعی: هرجا که آتش برافروزد و طلاگون شود، دود آن به سمت خوبان و نیکوکاران می‌رود.
تو در دستی‌، اگر دولت شد از دست
چو تو هستی‌، همه دولت مرا هست
هوش مصنوعی: اگر تو در دست من باشی و خوشبختی نصیب من شود، وجود تو برای من همه‌ی خوشبختی را به ارمغان می‌آورد.
شکر لب نیز از او فارغ نبودی
دلش دادی و خدمت می‌نمودی
هوش مصنوعی: تو از او غافل نبودی و در عوض، دلش را به او دادی و او هم به تو خدمت می‌کرد.
که در دولت چنین بسیار باشد
گهی شادی گهی تیمار باشد
هوش مصنوعی: در دوران خوشبختی، احساسات متغیری وجود دارد؛ گاهی اوقات شادمانی به سراغ می‌آید و گاهی دیگر، اندوه و ناراحتی.
شکنج کار چون در هم نشیند
بمیرد هر که در ماتم نشیند
هوش مصنوعی: وقتی که سختی و مشکلات کنار هم قرار می‌گیرند، کسی که غم و ماتم به خود بگیرد، نابود خواهد شد.
گشاده‌رو‌ی باید بود یک چند
که پای و سر نباید هر دو دربند
هوش مصنوعی: برای مدتی باید دلگشایی و خوشرویی را در نظر گرفت، زیرا نمی‌توان همزمان به پا و سر محدود بود.
نشاید کرد بر آزار خود زور
که بس بیمار وا گشت از لب گور
هوش مصنوعی: نباید بر کسی که دچار درد و رنج است، فشار آورد؛ زیرا او حتی از مرگ نیز رنجیده خاطر شده است.
نه هر‌که‌ش صحت او را تب نگیرد
نه هر کس را که تب گیرد بمیرد
هوش مصنوعی: هر کسی که بیماری اش به تب تبدیل نشود، لزوماً سالم نیست و هر کسی هم که تب دارد، حتماً نمی‌میرد.
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است
هوش مصنوعی: بسیاری از قفل‌ها هستند که به نظر می‌رسد بسته‌اند، اما وقتی دقت کنی، متوجه می‌شوی که نه قفلی وجود دارد و نه مشکلی؛ در واقع کلید حل آن مسئله خودت هستی.
به دانایی ز دل پرداز غم را
که غم‌ غم را کشد چون ریگ نم را
هوش مصنوعی: برای کاهش غم و اندوه، باید به علم و آگاهی روی بیاوری؛ زیرا غم همواره غم را بیشتر می‌کند، مانند اینکه نمک بر روی ریگ می‌نشیند.
اگر جای تو را بگرفت بدخواه
مقنّع نیز داند ساختن ماه
هوش مصنوعی: اگر کسی که با تو دشمن است، جای تو را بگیرد، او هم می‌داند چگونه باید به اندازه تقویت تو پیشرفت کند و آثار فراوانی را ایجاد کند.
ولی چون چاه نخشب آب گیرد
جهان از آهنی کی تاب گیرد‌؟
هوش مصنوعی: اگر چاه نخشب پر از آب شود، آیا جهان می‌تواند از آهن تاب بیاورد؟
در این کشور که هست از تیره‌رایی
شبه کافور و اعمی روشنایی
هوش مصنوعی: در این سرزمین، در دل تاریکی‌ها، پدیده‌ای مشابه کافور وجود دارد که روشنی و روشنی‌بخشی را به ارمغان می‌آورد.
بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی
هوش مصنوعی: باید با هر عیبی که وجود دارد، به شیوه‌ای که شایسته است، کنار آمد و به آن توجه نکرد.
ستیز روزگار از شرم دور است
ازو دوری طلب‌، که‌آزرم دور است
هوش مصنوعی: تعارضات و مشکلات زندگی از شرم دوری می‌کنند؛ بنابراین، اگر به دوری و فاصله‌گذاری از این مشکلات فکر کنیم، نشانه‌ای از خجالت و شرم ندارد.
دو کس را روزگار آزرم داده‌ست
یکی کاو مُرد و دیگر کاو نزاده‌ست
هوش مصنوعی: زندگی به دو نفر سختی و شرم آور داده است؛ یکی آنکه درگذشت و دیگری آنکه هنوز متولد نشده است.
نمانَد کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این میخانه باقی نخواهد ماند، حتی تو نیز اگر بمانی، ناراحت نخواهی شد.
اگر بودی جهان را پایداری
به هر کس چون رسیدی شهریار‌ی‌؟
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا پایداری و ثبات وجود داشت، آیا هر کس به مقام حکومت و سروری می‌رسید؟
فلک گر مملکت پاینده دادی
ز کیخسرو به خسرو کی فتادی‌؟
هوش مصنوعی: اگر آسمان مملکت پایدار و همیشگی را از کیخسرو به خسرو بخشید، چرا پس بر او نازل نشد و به دست او نیفتاد؟
کسی کاو دل بر این گلزار بندد
چو گل زان بیشتر گرید که خندد
هوش مصنوعی: کسی که دلش را به این باغ زیبا ارتباط بدهد، وقتی گل را می‌بیند، بیشتر از آنکه بخندد، گریه خواهد کرد.
اگر دنیا نمانَد با تو‌، مخروش
چنان پندار کافتد بارت از دوش
اگر مال و ثروت نداری زاری مکن؛ چنان است که باری از دوش تو افتاده است
ز تو یا مال مانَد یا تو مانی
پس آن به کاو نمانَد تا تو مانی
هوش مصنوعی: اگر چیزی از تو مانده است، یا خود تو هستی یا مال تو. پس این را نگه‌دار که فقط تو باقی هستی.
چو بربط هر که او شادی‌پذیر است
ز درد گوشمالش ناگزیر است
هوش مصنوعی: هر کسی که از موسیقی و شادی لذت می‌برد، ناچار است از سختی‌ها و دردها هم تجربه‌ای داشته باشد.
بزن چون آفتاب آتش درین دیر
که بی‌عیسی نیابی در خران خیر
هوش مصنوعی: به مانند آفتاب، آتش‌افروزی کن در این مکان، چرا که بدون وجود عیسی، در این خرابه‌ها چیز خوبی پیدا نخواهی کرد.
چه مارست اینکه چون ضحاک خونخوار
هم از پشت تو انگیزد ترا مار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه چیزی باعث می‌شود که مانند ضحاک، که دشمنی بی‌رحم و خونریز است، از پشتیبانی تو به خود خواری و شرارت بپردازد؟ به عبارت دیگر، سخن از این است که چگونه کسی می‌تواند به دیگران آسیب برساند و از پشت، موجب مشکل و دردسر برای آن‌ها شود.
به شهوت ریزه‌ای کز پشت راندی
عقوبت بین که چون بی‌پشت ماندی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به عواقب پیروی از تمایلات و خواسته‌های نفسانی اشاره دارد. او می‌گوید که اگر به عنوان پشتوانه و تکیه‌گاه، تنها بر روی تمایلات زودگذر و سطحی تکیه کنی، عاقبت باید با تنهایی و عواقب آن روبرو شوی. به عبارت دیگر، کسانی که تنها به لذات آنی توجه می‌کنند و از زیرساخت‌های اصلی زندگی غافلند، وقتی دچار مشکل شوند، رها و بی‌پنا خواهند ماند.
درین پشته منه بر پشت باری
شکم‌واری طلب نه پشت‌واری
هوش مصنوعی: در این دشت، بر دوش کسی بار سنگینی نینداز که او خود به دنبال بار سنگینی نیست.
به عِنین و سِتَروَن بین که رَستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن و ببین که آنهایی که به زمین پیوسته‌اند، هیچ‌گونه بار یا وزنی بر دوش خود ندارند.
گرت عقلی است بی‌پیوند می‌باش
بدانچت هست از او خرسند می‌باش
هوش مصنوعی: اگر عقل شما به چیزی مرتبط نیست، خوب است که نسبت به آن بی‌تفاوت باشید و از آنچه دارید راضی و خرسند باشید.
نه ایمن‌تر ز خرسندی جهانی‌ست
نه به ز‌آسودگی نُزهت‌ستانی‌ست
نزهت‌ستان یعنی جای خرم و سرسبز
چو نانی هست و آبی‌، پای درکش
که هست آزاد‌طبعی کشوری خوَش
هوش مصنوعی: وقتی که غذای لازم و آب کافی وجود دارد، از این نعمت‌ها بهره‌مند شو و از زندگی لذت ببر، زیرا در چنین شرایطی روحیه‌ای آزاد و رها خواهی داشت.
به خرسندی برآور سر که رستی
بلایی محکم آمد سرپرستی
سرپرستی در اینجا یعنی مسؤلیت خانواده (یا دیگری)
همان زاهد که شد در دامن غار
به خرسندی مسلّم گشت از اغیار
هوش مصنوعی: زاهدی که در دل کوه و در کشت و کار خود به آرامش و رضایت رسیده، به وضوح از چیزهای دور و اطراف خود راضی است.
همان کهبد که ناپیداست در کوه
به پرواز قناعت رست از انبوه
هوش مصنوعی: شخصی که در کمرکش کوه به حرکات خود ادامه می‌دهد، به‌دور از هیاهو و شلوغی زندگی، با قناعت و رضایت زندگی را سپری می‌کند.
جهان چون مار افعی پیچ‌پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است
هوش مصنوعی: دنیا همچون مار افعی در حال پیچ خوردن و دگرگونی است و تو در این دنیا هیچ چیزی در دست نداری که بتوانی به آن اعتماد کنی.
چو از دست تو ناید هیچ کاری
به دست دیگران می‌گیر ماری
هوش مصنوعی: اگر از تو هیچ کار خیر و مفیدی برنمی‌آید، بهتر است که کارها را به دیگران بسپاری.
چو دربندی‌، بدان می‌باش خرسند
که تو گنجی‌، بوَد گنجینه دربند
هوش مصنوعی: هرگاه در جایی محصور و محدود هستی، باید بدان خوشحال باشی که تو یک گنج و ثروت باارزش هستی؛ زیرا این گنجینه ممکن است در همان محدودیت‌ها پنهان باشد.
و‌گر در چاه یابی پایهٔ خویش
سعادت‌نامهٔ یوسف بنه پیش
هوش مصنوعی: اگر در چاه سرنوشت خود قرار گرفتی، پیام خوشبختی یوسف را به یاد داشته باش و از آن الهام بگیر.
چو زیر از قدر تو جای تو باشد
علَم دان هر که بالای تو باشد
یعنی در جامعه اگر جایگاه تو از ارزش تو پایین‌تر است هرکه بالادست توست علَمی است که بالای سر توست که علَم اگرچه بالای سر پادشاست اما ارزشی ندارد.
تو پنداری که تو کم قدر داری؟
تویی تو کز دو عالم صدر داری
خودت را دست‌کم نگیر، تو پیشوای هر دو عالم هستی.
دل عالم تویی‌، در خود مبین خُرد
بدین همّت توان گوی از جهان برد
مقصود عالم تو هستی، خود را خُرد و کوچک مبین؛ با این والامنشی است که می‌توانی برنده باشی.
چنان دان که‌ایزد از خلقت گزیده‌ست
جهان خاص از پی تو آفریده‌ست
هوش مصنوعی: بدان که خداوند جهان را به گونه‌ای آفریده که خاص تو باشد و تو را برگزیده است.
بدین اندیشه چون دلشاد گردی
ز بند تاج و تخت آزاد گردی
اگر این را بدانی و شادمان بدان باشی از غصه جاه و مقام آزاد می‌شوی
و گر باشی به تخت و تاج محتاج
زمین را تخت کن‌، خورشید را تاج
هوش مصنوعی: اگر به تاج و تخت نیاز داری، زمین را مانند یک تخت قرار بده و خورشید را به عنوان تاج بر سر بگذار.
بدین تسکین ز خسرو سوز می‌برد
بدین افسانه خوش‌خوش روز می‌برد
هوش مصنوعی: با این آرامش که از خسرو به دست آمده، شعله‌های دل را خاموش می‌کند و با این روایت شیرین، روزهای خوشی را می‌سازد.
شب آمد همچنان آن سرو آزاد
سخن می‌گفت و شه را دل همی‌داد
هوش مصنوعی: شب فرارسید و آن درخت سرو، به آرامی صحبت می‌کرد و دل پادشاه را شاد می‌کرد.

حاشیه ها

1394/07/28 19:09
حسین

آزرم:
داد. انصاف . نصفت :
دو کس را روزگار آزرم داده ست
یکی کو مرد و دیگر کو نزاده ست دهخدا
دکتر انوری هم در فرهنگ بزرگ سخن آسایش آورده است.

1398/06/28 12:08
رضا

چو زیر از قدر تو جای تو باشد
علم دان هر که بالای تو باشد
عدم دان صحیح است

1401/06/12 19:09
علیرضا تمدنی

« کا » تاج سر کند فرزند خود را 

به نظر این طور درست است

« که » تاج سر کند فرزند خود را 

1403/03/12 18:06
مجید کاظم زاده

کسی بر ناربن نارد لگد را

که تاج سر کند فرزند خود را

میگه درخت انار قدر و منزلت به این دلیل بالاست که میوه که همان فرزند خودش است را بالا نگه می‌دارد مثل تاج سر

ولی توت به این دلیل همهگان به آن لگد می‌زنند که فرزندانش را بر زمین می اندازد