غزل شمارهٔ ۵۰۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۵۰۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش سهیل قاسمی
حاشیه ها
زَمْر=نی زدن
نای و ناقوس=اشاره به کنیسه و کلیسا
چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس
نمیترسم که از زهد ریایی
امروز در حال خواندن این غزل سعدی بودم.به این بیت رسیدم
جمیع پارسیان ،گو بدانند که سعدی توبه کرد از پارسایی
شاعری همچون افصح المتکلمین که به سهل ممتنع مشهور است بعید است این بیت را این گونه سراییده باشد.
به نظر شخصی من این بیت این گونه بهتر مینماید
جمیع پارسی گویان بدانند///که سعدی توبه کرد از پارسایی
جمیع پارسایان گو بدانند
که سعدی توبه کرد از پارسایی
پارسایان هست نه پارسیان
مرحمت نموده پیش از نظر دادن اندکی کله خود را بخارانید
جناب 7
،ارچه روی سخنتان با من نیست اما،من نیز به سفارش سرکار اندکی ! خاراندم
و دیدم پارسا گویا همان پارسی است و پارسایان ، پارسیان، چه میفرمایید؟
@ پریشان روزگار:
@محمد قاسمی فز
1-بعد از پارسیان(!) چرا کاما گذاشتید؟! این یه جمله امری ست و مکثی در کار نیست: [به] جمیعِ پارسیان(!) بگو که...
2- این لغت "پارسیان" بجای "پارسایان" رو از کجا آوردبن آخه؟!!
3-به قرینۀ معنای بیت های قبل و بعد، مخاطب معلومه که "پارسایان" هستن نه "پارسیان"!!!
4-کجا دیدی دقیقا که "پارسی" معنای "پارسا" ست؟ منبع ذکر کنید لطفا تا ما هم مستفیض بشیم.
@, فرخ ، ،
روزگارم پریشان بود. اکسیر مهر در جانم آمیخت خرم روزگار شدم.
دو دیگر خیرخواهانه شمارا به خواندن ، پرسیدن ، آموختن و پرهیز از نوشتن سفارش میکنم،.
سدیگر خواجه شیراز می فرماید:
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم.
و تندرست و شادکام بوید.
خرم روزگار جان،
از کی نسایم ملکوتی وزیدن گرفت که شما چرخش صد و هشتادی زدی ؟ به هر حال چه نیکو...
بابک جان چندم،
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
@خرم روزگاران
شما بنویس دستت روون شه.
چو یشنوی سخنی(زودی) مگو که خطاست
سخن شناس نشدی آخر، خطا اینجاست
فرخ جان
دستم روان است
شما نیز از خامدستی بدر ای بیندیش پس بنویس
سلام. این غزل در تدوین کلیات سعدی، غزل ۵۰۳ است.
کلام شاد سعدی دل نشین است
زمحنت میدهد جان را رهایی