گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۱

حَنّاست آن که ناخن دلبند رُشته‌ای؟
یا خون بی دلیست که در بند کُشته‌ای؟
من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام
این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای
وین طُرفه‌تر که تا دل من دردمند توست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای
در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود
در هیچ بُقعه نیست که تخمی نکشته‌ای
ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای
زیب و فریب آدمیان را نهایت است
حوری، مگر نه از گل آدم سرشته‌ای
از عنبر و بنفشهٔ تر بر سر آمده‌ست
آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای
من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدّیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس
بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حَنّاست آن که ناخن دلبند رُشته‌ای؟
یا خون بی دلیست که در بند کُشته‌ای؟
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این شخص به معشوقش اشاره می‌کند و می‌گوید که چقدر او برایش مهم است. آیا این معشوق به قدری برای او عزیز است که دچار حسی عمیق و دردناک شده، مانند فردی که بخواهد خود را از آن حال و وضعیت رها کند، اما نمی‌تواند. این احساسات به نوعی به روابط عاطفی و پیوندهایی که میان انسان‌ها وجود دارد، اشاره دارد.
من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام
این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای
هوش مصنوعی: من به خاطر لطف تو آدمی مثل تو که زیبایی و ویژگی‌های فرشته‌وار داشته باشد، ندیده‌ام.
وین طُرفه‌تر که تا دل من دردمند توست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای
هوش مصنوعی: جالب‌تر این است که دل من که پر از درد و رنج است، هرگز در کنار تو نبوده است و تو نیز هرگز از یاد من نرفته‌ای.
در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود
در هیچ بُقعه نیست که تخمی نکشته‌ای
هوش مصنوعی: هیچ جایی نیست که یاد تو از ذهنم برود و در هیچ مکانی نیست که تأثیر تو را نگذارده باشم.
ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای
هوش مصنوعی: ما هنوز داستان عشق تو را ثبت نکرده‌ایم، اما تو با قلب سختت، داستان ما را نوشته‌ای.
زیب و فریب آدمیان را نهایت است
حوری، مگر نه از گل آدم سرشته‌ای
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت انسان‌ها دارای محدودیتی است، مگر اینکه تو نیز همچون حوری‌ها از گلی که آدم در آن خلق شده، ساخته شده‌ای.
از عنبر و بنفشهٔ تر بر سر آمده‌ست
آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای
هوش مصنوعی: موی خوشبو و مشکین او مانند عطر عنبر و گل بنفشه است و به زیبایی در کنار پای تو قرار دارد.
من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدّیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
هوش مصنوعی: من در توصیف زیبایی‌ات درمانده‌ام، زیرا زیبایی حد و مرزی دارد و تو فراتر از آن حدی.
سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس
بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای؟
هوش مصنوعی: عارفان بزرگی برای تو زمینه‌ساز می‌شوند و شعر و اندیشه‌هات را مورد توجه قرار می‌دهند، گویی در پی پیدا کردن شعری از سعدی هستند که به تو مربوط شود.

خوانش ها

غزل ۴۹۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/04/16 23:07
کسرا

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
وای از آن زمانی که خداوندگار عشق و سخن از وصف حیران بمانند...

1395/01/25 06:03
بهرام اشتری

از عنبر و بنفشه تا بر سر آمدست
«تا» به جای «تو»

1395/04/06 04:07
۷

زیب و فریب آدمیان را نهایت است
حوری مگر؟نه از گل آدم سرشته‌ای

1395/04/06 04:07
۷

از:
از عنبر و بنفشه تو بر سر آمدست
به
از عنبر و بنفشه تر برتر آمدست
آن موی مشک بوی که در پای هشته‌ای
گیسوان مشک بوی تو که تا پایت گذاشته ای از عنبر و بنفشه تازه خوشبوتر است.

1395/04/06 05:07
۷

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
انگار در بیان خود سعدی است.

1402/05/13 13:08
حامد کهدویی

لذت بردم از سخنِ شیوای شما

دقیقا همینطور است که فرمودید

1396/02/12 16:05
محسن حیدرزاده جزی

اگرچه آنچه 7 نوشته اند زیباست امّا در تصحیح فروغی این گونه آمده:
از عنبر و بنفشۀ تر بر سر آمدست
که معنایی گسترده تر دارد .
قافیه مصرع اوّل رُشته ای است که در لغت نامه دهخدا ، رنگ کردن و حنا بستن دست و پا (لغت محلی شوشتری)معنی شده و همین بیت سعدی به عنوان شاهد مثال آمده است.

1401/04/29 12:06
محمدجواد امیراحمدی

سلام.این غزل ظاهرا در کلیات با شماره ۵۱۵ ثبت شده.

 

1402/05/13 13:08
حامد کهدویی

ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم

 

تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای

 

این بیت ناخودآگاه اشک رو جاری میکنه

 

 

1402/06/16 19:09
حامد کهدویی

حوری مگر؟ نه از گلِ آدم سرشته ای؟

1402/07/01 23:10
غبار ..

رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست...

1403/07/24 23:09
nabavar


گاه پریدن

از چوب خشک  نرمش اندام  دیده ای ؟
داری  چه  انتظار  ز  پیر  خمیده ای  ؟
آزادگی   مجوی   ز   زنجیر   بسته ای
عمری  به  پای  حسرت  دنیا  خزیده ای
گفتی که ترک خویش و هوسهای دل کنم
بوی  خوشی ز طرف  گلستان شنیده ای؟
شاید درین سرای پر ازعطر و بوی مشک
خوش منظری ست آهوی ریحان چریده ای
آنگه  که  کوس  عشق  سر دار  می زدند
ما را چه  بود  جز  لب  دندان  گزیده ای
آنگه که  جام    نعمت   دنیا   تهی   نبود 
ساقی  نبرد  بر  لب  حسرت  کشیده ای
گاه شکفتن   است  و  بهاری دگر  رسید
بلبل  کجاست  تا  که  بخواند قصیده ای
وقت پریدن است و چه خوش ساز می زنند
این  پیله  بر گشا  که  به دورت   تنیده ای
از شکوه ها چه سود” نیا “آنچه شد گذشت
کو جامه ای  که  از  تن  غم ها  دریده ای؟

 

1403/10/08 11:01
جلال ارغوانی

شد مرجع  کلام خلق  کلام توسعدیا

از آب حسن دفتر پیشینیان تو شسته ای