گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸۳

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو
چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم
بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا
تا نظر می‌کردمی در منظر زیبای تو
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
گر ملامت می‌کنندم ور قیامت می‌شود
بنده سر خواهد نهاد آن گه ز سر سودای تو
در ازل رفته‌ست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو
گر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده‌ایم
رای ما سودی ندارد تا نباشد رای تو
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
نفس ما قربان توست و رخت ما یغمای تو
ما سراپای تو را ای سروتن چون جان خویش
دوست می‌داریم و گر سر می‌رود در پای تو
وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست
حد زیبایی ندارد خاصه بر بالای تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو
هوش مصنوعی: واقعاً می‌گویم که زیبایی چهره‌ات به قدری دلربا و شگفت‌انگیز است که همچون سروی بلند، تو را از دیگران متمایز می‌کند و نمی‌توان آن را با کلمات توصیف کرد.
چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم
بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو
هوش مصنوعی: وقتی تو کنارم می‌آیی، من از خودم غایب می‌شوم. چون آن‌قدر مجذوب و حیران زیبایی تو می‌شوم که دیگر نمی‌توانم به خودم فکر کنم.
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا
تا نظر می‌کردمی در منظر زیبای تو
هوش مصنوعی: ای کاش صد چشم از این خواب‌آلودگی داشتم تا بتوانم به زیبایی تو زل بزنم.
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو در دل من وجود داری، بگذار بر روی چشمانم بنشینی. زیرا در این گوشه‌ای از دل، من نگرانم که جایت تنگ باشد.
گر ملامت می‌کنندم ور قیامت می‌شود
بنده سر خواهد نهاد آن گه ز سر سودای تو
هوش مصنوعی: اگر مرا سرزنش کنند یا حتی اگر روز قیامت برپا شود، بنده تسلیم خواهد شد و سر خود را به خاطر عشق تو خم خواهد کرد.
در ازل رفته‌ست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت، پیوندی میان ما و تو برقرار شده است که نیاز و وابستگی ما به تو تنها به امروز محدود نمی‌شود و بی‌نیازی تو نیز تنها به زمان حال مربوط نیست.
گر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده‌ایم
رای ما سودی ندارد تا نباشد رای تو
هوش مصنوعی: اگر تو را بخوانند و به مقام پادشاهی برسانند، یا اگر ما را رانده و کنار بگذارند، نظر و اراده ما فایده‌ای ندارد، چرا که تا زمانی که نظر تو نباشد، هیچ چیزی ارزشی ندارد.
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
نفس ما قربان توست و رخت ما یغمای تو
هوش مصنوعی: ما قلم را بر سر کشیدیم، یعنی کار خویش را به دست گرفتیم و از خود گذشتگی کردیم. نفس و جان ما فدای توست و آنچه داریم، متعلق به توست.
ما سراپای تو را ای سروتن چون جان خویش
دوست می‌داریم و گر سر می‌رود در پای تو
هوش مصنوعی: ما تمام وجود تو را مانند نفس خود دوست داریم و اگر لازم باشد جان‌مان را برای تو فدا می‌کنیم.
وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست
حد زیبایی ندارد خاصه بر بالای تو
هوش مصنوعی: این لباس زیبا و با ارزش که سعدی با مهارت ساخته، هیچ چیز اضافی و بی‌خاصیتی در آن وجود ندارد و زیبایی‌اش بی‌نهایت است، به‌ویژه زمانی که تو آن را بر تن داری.

خوانش ها

غزل ۴۸۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/04/12 19:07
کسرا

در این دیوان اشعار سعدی که من سعادت داشتم و تونستم 1 دور کامل بخونمش و لذت ببرم از اشعار نابش... در حدود 70 یا 80 ( شاید هم بیشتر اما کمتر نه) غزل از سعدی بزرگوار دیدم که فقط در وصف خوبی های یار و تعریف و تمجید از معشوقه یا حال بنظر بعضی ها خداوند بود... با احترام به همه اما فرق ما با سعدی اینه که اگه بخوایم نهایت لطف و محبت رو نثار کسی کنیم و ازش تعریف کنیم با حرفهای دلربایانه ( عزیزمو عشقم و گلم و فدات بشم و نفسم و ... دیگه نهایتا این حرفارو توو 2 ورق بیشتر نمیتونیم جا بدیم.. اما حضرت سعدی غزل های بی شماری از وصف خوبی ها دارد... از سرو رعنا بگیر تا شکر لب و سیمین تن و ابرو کمان و ...
این است که به ایشان لقب استاد سخن را داده اند... این شعر هم یکی دیگر از آن هنرنمایی های سعدی بزرگ که برایتان توضیح دادم... فقط 3 بیت اولش یک دنیا حرف از خوبی های یار دارد...
روحش شاد

1396/03/12 09:06
فرخ مردان

این است قبای صنعت بی حشو سعدی که حد زیبایی ندارد...

1396/09/27 17:11

مصرع اول بیت هشتم (ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را) مطلع غزل شمارهٔ 2 مواعظ است:
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

1396/10/25 00:12
صالح

در مصراع دوم از بیت دوم «‌ می‌بماندم» به «می‌بماند» تغییر کند.

1401/10/07 12:01
سعید ح

بیت دوم به نظرم

«چون که حیران می بماند وهم در سیمای تو»

باید صحیح باشد.

1402/06/19 14:09
حامد کهدویی

به نظرم(( بس که حیران می بماندم وهم ))درست است دوست عزیز

 

جناب سعدی خودشون رو گفتن

 

و از این تشبیه زیبا به این واقعیت

که اگر کسی حیران به چیزی نگاه کند دچار وهم میشود،

برای رساندن منظورشان استفاده کردند

حضرت سعدی به این شکل و با این مثال زیبا

شدتِ شوق خودشان برای نگریستن به معشوق که در اینجا معبود هست را نشان میدهند

1402/06/19 14:09
حامد کهدویی

این شعر چهار مرتبه اشک شوق من رو جاری کرد

 

حضرتِ سعدی نتنها حرف زدن

بلکه راه سعادت رو یاد میده بهمون

1403/10/09 02:01
جلال ارغوانی

می کنی سعدی کلام عشق شیرین وبلند

عشق باید تا قیامت سر نهد برپای تو