غزل شمارهٔ ۴۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۴۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۴۸ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۴۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۴۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
باسلام خواهش میکنم بیت 4و5 برام تفسیر کنید
بیت ۴
آدم اهل تفکر از زندگی غافل نمیشه و قدر زمان رو میدونه و تلاش میکنه
بیت ۵
اینکه میتونی عاشق بشی اینکه میتونی رفاقت کنی همه به خاطر زنده بودن هست داره اصالت رو به خود رندگی و حیات میده و توی همین زندگی هم رفاقت و همنشینی با عزیران از همه چیز با ارزش تر هست۵
غریب می شود بیواره و بی کس
برق فارسی است و پیشساز ان بیر یعنی رعد
بیت اول مصرع 1و2رابرام معنی کنید
با سلام در بیت اول احتمال به معنای بردباری و تحمل است و سعدی میگوید انانی که دلشان صفا یافته و تزکیه نفس کرده اند صبورند و چاره عاشقی صبر و تحمل است و شرط محبت نیز وفا است که از عشق محبت خیزد و از محبت وفا
با سلام در رابطه با بیت چهارم و بنجم ( برق یمانی بجست باد بهاری بخاست ) کنایه از بهار است یعنی باد بهاری وزیدن اغاز کرد و در اسمان رعد و برق جهید و خلاصه بهار شد و طاقت عاشق از دست رفت منزل یار کجاست بر خیز و عاشق شو از عشق غفلت مکن این مطلب را محققین میگویند همین الان وقت عشق ورزیدن است مگو دیر است که اول صبح است اگر الان شروع نکنی دیر است
سلام مفهوم بیت آخر چیه؟هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست
یعنی چی؟؟؟
افسوس که دوستی ها ما معمولا برآمده از خودخواهی است. ما خودمان را دوست داریم و اگر با دیگران دوستی می کنیم از آنروست که برای ما فایده ای دارند. نزد دانایان -همچون سعدی- دوستی حقیقی آن است که دوست را به خاطر خودش دوست داشته باشی نه به خاطر سودی که برای تو دارد.
بعضی از ابیات واژه ها درست دکلمه نشده با صدای آقای حمیدرضا محمدی. مثلا بیت 6 که باید در واژه ی دور روی دال کسره گذاشته باشه و خوانده بشه.
@مسعود:
کسره روی دال دور؟!! اشتباه مرقوم نفرمودید؟ اگر نه، به چه معنی و طبق کدام منبع؟
واقعا این غزل یکی از زیباترین و لطیف ترین غزلیات جناب سعدی است
اوج زیبایی و لطافت در بیت آخر است. جناب سعدی عشق را به نهایت رسانده. هر عاشقی به دنبال وصال است اما سعدی هرچه که دل دوست بخواهد آنرا میپسندد و مصلحت خود را نادیده میگیرد.
"هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست"
این اوج قله عشق است.
جالبه تمام مصراع های این شعر هم قافیه است
وای خدای من ...
این غزل را ...
سعدی چه از جان ما میخواهی؟
وقتی اولین بار بیت ششم این غزل را دیدم دوست داشتم همان لحظه سوت پایان زندگی زده شود. چرا که اوج لذت را تجربه کردم و ادامهی زندگی بعد از این بیت و این غزل را دیگر بیمعنا میدانم.
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
فوق العاده بود
غزل ۴۸ سعدی
وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارۀ عشق احتمال ، شرط محبّت وفاست
ای دل ، شکیبایی پیش گیر که صبر کردن شیوۀ پسندیدۀ پاک دلان است . چاره و درمان عشق تحمّل کردن و شرط دوستداری به سر بردن پیمان است . [ سیرت = طریقه و رفتار ، عادت / اهل صفا = اهل اخلاص و مودّت و یکرنگی / احتمال = تحمّل و پایداری نمودن / وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی ]
بیت دوم
مالک ردّ و قبول ، هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ، ور بنوازد رواست
راندن و پذیرفتن با او و در اختیار اوست و چون فرمانرواست ، گردن نهادن به حکمش لازم و ضروری می نماید . می تواند بزند و براند یا جایز است که بنوازد . [ مالک ردّ و قبول = کنایه از خداوند است ]
بیت سوم
گر چه بخوانَد ، هنوز دست جَزَع بر دعاست
ور چه برانَد ، هنوز روی امید از قفاست
اگر معشوق ، عاشق را به سوی خویش فراخواند . عاشق باز هم او را می طلبد و امّا اگر معشوق ، عاشق را از خود براند ، عاشق باز هم روی امید به سوی او دارد و به سوی او می نگرد و او را می خواهد . [ جَزَع = ناله و زاری ، ناشکیبایی / از = به سوی ، به طرف / قفا = پشت سر ]
بیت چهارم
برق یمانی بجَست ، باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت ، خیمۀ لیلی کجاست ؟
برق درخشان یمنی برجَست و باد بهاری وزیدن گرفت و شور عاشقی مجنون در بهاران افزون گشت و او را بی تاب کرد . سر منزل لیلی کجاست تا مجنون دمی در او آرام گیرد ؟ [ یمانی = منسوب به یمن ، یمنی / برق یمانی = کنایه از فیض الهی ، عشق / مجنون و لیلی = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلیدشعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )]
بیت پنجم
غفلت از ایّام عشق پیش محقّق خطاست
اوّل صبح است خیز کآخر دنیا فناست
غفلت ورزیدن از زمان دوستداری و مهرورزی نزد عارف پذیرفتنی نیست . اینک که آغاز روز است . عشق را دریاب ، زیرا پایان دنیا جز فنا چیزی نیست .
– محقّق = عارف ، در اصطلاح صوفیه کسی است که بر او حقیقت اشیا کماینبغی منکشف گشته باشد و این معنی کسی را میسّر است که از حجّت و برهان گذشته ، و به مرتبۀ کشف الهی رسیده باشد و به عین العیان مشاهده نموده باشد که حقیقت همۀ اشیا حق است و به غیر از وجود احد مطلق ، موجودی دیگر نیست و موجودیّت اشیای دیگر به جز اضافت بیش نیست .
بیت ششم
صحبت یار عزیز ، حاصل دَور بقاست / یک دمه دیدار دوست ، هر دو جهانش بهاست
حاصل دوران زندگی چیزی جز همنشینی با یاری عزیز نیست . زیرا یک لحظه دیدن دوست به هر دو جهان می ارزد . [ صحبت = همنشینی و مصاحبت / دور بقا = گردش هستی و روزگار / یک دمه = یک دم ، یک لحظه ]
بیت هفتم
درد دل دوستان ، گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست ، غایت مقصود ماست
دردی که در دل دوستان است ، در صورتی که تو بپسندی جایز است و درد به شمار نمی آید . زیرا نهایت آرزوی ما چیزی است که شما اراده کرده اید . [ غایت مقصود = آخر و نهایت خواست و آرزو ]
بیت هشتم
بنده چه دعوی کند ؟ حکم ، خداوند راست / گر تو قدم می نهی ، تا بنَهم چشمِ راست
بنده در برابر خداوندگار خویش چه ادّعایی می تواند داشته باشد ؟ زیرا خداوندگار است که حکم می راند و وظیفۀ بنده فرمانبرداری است . اینک اگر تو می خواهی گام نهی ، بگو تا من چشم راست خود را زیر پایت بگسترم . [ دعوی = ادّعا / حکم = فرمان ]
بیت نهم
از درِ خویشم مران ، کِاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب ، در همه مُلکی گداست
مرا از درگاه خویش مران که این شیوۀ وفاداری نیست . همانطور که در هر شهری غریب و در هر سرزمینی نادار و فقیر وجود دارد . من مثل غریب و نادار به تو پناه آورده ام . مرا از درگاه خویش بی نصیب بازنگردان . [ از در راندن = کنایه از بی توجّهی کردن و از نظر دور داشتن ]
بیت دهم
با همه جرمم امید ، با همه خوفم رجاست
گر دِرَم ما مِسَ است لطف شما کیمیاست
با وجود گناهانی که مرتکب شده ام ، از درگاهت ناامید نیستم و با همۀ ترسی که بر وجودم مستولی است ، هنوز امیدوارم . زیرا اگر هستی ما مثل درم مسین است امّا لطف شما همانند کیمیایی است که می تواند آن را به زر تبدیل کرده و به کمال رساند . [ جرم = گناه / خوف = بیم / رجا = امیدواری / درم مس = زر و سیم تقلّبی / کیمیا = از علوم خمسۀ محتجبه ، اکسیر و مادّۀ مکمّلی که بوسیلۀ آن اجسان ناقص کامل گردد . / در این بیت «لطف» به «کیمیا» تشبیه شده است . ]
بیت یازدهم
سعدی اگر عاشقی ، میل وصالت چراست ؟
هر که دل دوست جُست ، مصلحت خود نخواست
ای سعدی ، اگر عاشق هستی . چرا به رسیدن و وصال می اندیشی ؟ هر کس دل معشوق و مراد وی را بخواهد . ناگزیر باید مصلحت اندیشی و عاقبت خواهی خویش را رها کند . [ مصلحت = صلاح کار ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
ممنون از شما، سبز و سربلند باشید.
بیت آخر فوق العاده زیبا
گر درم ما مس است، لطف شما کیمیاست....(:
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست...
با همه جرمم امید، با همه خوفم رجاست...
سالهاست به دنبال معبود خود میگردم این چنین باید بنیان ذهنی من با بیت آخر سعدی ویران شود ؟دردی از این شیرین تر؟
مصحف ناطق
حمد خدا کن دلا رهبر تو مرتضاست
بر در رب سر بسا میر تو شمس هُدا ست
اینکه تویی پیروی شاه جهان شکر گو
سالک این راه باش راه علی بی بلاست
غیر ره مرتضی هر که در آن راه رفت
رفته به سوی فنا، راه علی دان بقاست
شمه ی از فضل او گویمت ای جان شنو
نفس نبی در نُبی مظهر ذات خداست
بدر و حنین و احد ، خندق و خیبر همه
فاتح هر یک ز آن کیست؟ امیر ولاست
آنکه به جای نبی خفت شبی بی هراس
حفظ تن شاه دین بهر علی پر بهاست
بر سر منبر کسی غیر علی این نه گفت
حرف سلونی فقط از شه خیبر گشاست
گفت به روز غدیر بر همه خاص و عام
بعدِ منِ مصطفی رهبر تان مرتضاست
خشک شود بحر آب از صفت و مدح شاه
مدح علی در کتب بی حد و بی انتهاست
کیست به غیر علی وارث علم نبی ؟
عالم اعلم یقین بعد رسول خدا ست
آمدن و رفتنش راز عجیب است وبس
کعبه و مسجد ببین زاد و شهادت او راست
مهر جواز صراط در کف والای اوست
قاسم نار و بهشت در صف روز جزاست
یاور بی یاوران بهر یتیمان برد
بر سر دوش علی کیسه ی پر از غذاست
مصحف ناطق بود دست خدا سامعا
معیت حق بدان با وصی مصطفاست
پنجشنبه ۶-۲-۱۴۰۳
سعدی!
اگر عاشقی، میل وصالت چراست؟
هر که دل دوست جست،
مصلحت خود نخواست....((:
به یادگار از یه شب بهاری شدیدا بارانی