غزل شمارهٔ ۴۵۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۴۵۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش سهیل قاسمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت دوم را این چنین نیز شنیده ام:
ملامت گوی را از من بگوی ای خواجه دم درکش
که آن را غرقه در دریا چه می ترسانی از باران
بیت آخر به نظر اشتباه تایپی دارد چرا که درست آن این است: کسان گویند چون سعدی جفا دیدی "تحمل" کن.
واژهی "تحمل" به غلط "تحول" تایپ شده.
مصرع دوم از بیت دوم به گمانم چنین است: که آب از سر گذشت آنرا که می ترساندی از باران،
و مصرع دوم از بیت چهارم: همان بهتر که در دوزخ برندم با گنهکاران.
در مصرع اولِ بیت آخر اشتباه املائی وجود نداره. واژه "تحول" با مفهوم و مضمون بیت مطابقت داره. به این معنی که دیگران به من میگویند: سعدی! حالا که جفا دیدی تحول کن ( نظر خود را تغییر بده و دل از معشوق برگیر). من را رها کنید تا بر کوی وفا داران جان بسپارم.
تحول در اینجا یعنی تغییر عقیده
برای زیبا تر شدن اثر آن را با صدای محمد معتمدی در کنسرت اسپانیایی گوش دهید.
معنی مصرع اول بیت دوم ( دم درکش) را متوجه نمیشم ممنون میشم دوستان راهنماییم کنند
درود دوست من . نمی دانم کی نوشتی این پیام رو و تاکنون به پاسخ رسیده ای یا نه ... ولی دم درکشیدن یعنی ساکت شدن.
@مجید
با من سخن مگو، این بیان را نکن
این غزل رو استاد شجریان در سرود مهر اجرا کردن توصیه میکنم
فوق العاده است محشره روح سعدی واستاد شجریان شاد🌹
توصیه می کنم این شعر را حتمن با اجرای گروه تریوله با عنوان «چشم مست» گوش کنید. بی نظیر است و لذت شعر سعدی را صدبرابر می کند
کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
به نظر من مصرع اول بجای چون باید چونی به صورت پرسشی باشد:
کسان گویند چونی سعدی !؟جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
جناب 5+2=7
اینگونه که سرکار میخوانید، بیت تخلص از وزن و مانا می افتد، از من گفتن بود.
آهنگ چشم مست از تریوله بند رو که چند بیت از این شعر درش استفاده شده گوش بدید به شدت زیباست
فکر میکنم مصرع دوم بیت آخر باید به صورت زیر باشه اگر خطا میکنم دوستان راهنمایی کنند:
رها کن تا بمیرم بر سر کوی جفا کاران
کسان گویند چونی سعدی!جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی!وفاداران
یا :
کسان گویند سعدی!چون جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کویت وفاداران
ز ما زحمت ز گنجور بیخیالی
ترحم ذلتی یا ذا المعالی
7 گرامی
وفادارن جمع وفادار است مانند دیگر بیتها ؛ گرفتاران،گنهکاران ، عطاران ، خوب کرداران و.......
در خوانش " رها کن تابمیرم بر سر کویت وفاداران "
وفاداران از اسم جمع به " صفت فاعلی خاص " یا
صفت حالیه دگرگون میشود و همخوانی بادیگر ابیات را وامی نهد.
( بیان حال شاعر میشود که در اوج وفاداری بر سرکوی یار جان می سپارد )
استاد گمنام
حرف شما درست نیست،افزون بر این غزل به غزلهای پس و پیش نگاهی بیفکنید و یک بار دیگر دیگر بخوانید:
الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی(در غم رویت گرفتاران)
و
گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای (خوب کرداران)
جناب 6+1
نخست بر سر کوی را بر سر " کویت " کرده اید تا با نظر نادرستتان جور در بیاید ، سپس میفرمایید حرف من درست نیست و گواه از غزلهای پس و پیش از آن می آورید.؟؟؟ دودیگر، خوانده ام ، چنین میفرماید:
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتارانند. و
نمی پندارم که جزای خوب کرداران بد باشد.
سدیگر، تفاوت میان " اسم جمع "و " صفت فاعلی خاص " را میدانید؟؟
جناب 6+1
پاسخ سرکار در کارانتینه ( قرنطینه )است
پی نوشت
دوست نادیده ، صفت فاعلی خاص " صفت حالیه را از ریشه اکنون فعل میسازند
گفتن گوی گویان، رفتن رو روان ، خندیدن خند خندان
گریان و خراما ن در غزلی که شما ای ہبسا دوست میدارید:
" خرامان " از درم بازآ کت از جان آرزومندم و ....
ازین رو گرفتار که صفت مفعولی است با الف و نون
گرفتاران ، آنا ن که گرفتارند.
درد سرتان نمی دهم
بد شگونی 0احتمالی ) سیزده به دور و خرمی بهار با شما باد.
سیزدهمین روز هر ماه خورشیدی، تیر روز است
و تیر " تشتر " ستاره باران است،
باشد که ایزد باران کینه ها ، اندهان ، ...، جمله از دلهامان بشوید؛ پاک . زلال ، جریده ، سر شار از مهر به خورآباد بهار ی نو پای نهیم.
یارب مددی فرما مرد کهنی باید
آگه کند استاد شاید به هوش آید
7 جانم
با این اشعار بی معنی و مغلوط
یواش یواش از شما نا امید می شوم
دیگر حاشیه های شما را نخواهم خواند
شاد زی
برعکس من کیف میکنم.اصلا قبلش از سعدی خوشم نمیومد و خیال خوب نداشتم مخصوصا عکسش ولی هرباری توضیحات هفت عزیز رو که خوندم فهمیدم باحالترین و شیرنترین مرد ایرونی بوده.این شعر قبلی رو سریع گذاشتم تو فیسیوکم چقدر لایک خوررد.پسرم هادی چقدر خندید.
روانش شاد سعدی
کاکو ممنون.خدا یارت
کازرون
جناب 7
امید که سیزده را به خوشی و خرمی به در کرده باشید.
به فرموده به غزلهای پیش و پس ازین غزل سری دوباره زدم لیک گواهی بر نادرستی آنچه معروض افتاد نیافتم.
جملگی اسم جمعند مگر باران و تیر باران
و باران صفت حالیه ای است که از دیر گاه
به جای بارشت به کار میرود
دو دیگر ، من نیز چون شما شیفته شیخم بی که شیفته خویش باشم.
گمنام-1. گرامی،
بارشت؟؟؟ و "...باران صفت حالیه ای که از دیر باز به جای بارشت به کار می رود"...
باران از "واران" پهلوی آمده که هنوز در گویش اورامانی سرپاست... آن نیز خود از "وارونا" در زبان کهن آریایی آمده که "نام" یکی از ایزدان یا خدایان آریایی و هم اوست که ایزد آبها بوده... که بعد از زرتشت در ایران تبدیل شد به آپام نپات (پسر آبها) و بسیاری بعدها آناهیتا (الهه آب)...
همانگونه که پیداست این "نام خاص" در گویشهای مختلف ایرانی همچنان و پس از هزاره ها پابرجاست؛ واران، باران، بارون که در نبود آگاهی از گذشته دور آنرا "صفت حالیه" دانسته اند...
تیر یا عطارد در عربی نیز ربطی به ستاره باران ندارد...
اگر حافظه بنده خطا نکند تشتر همان (sirius) یعنی نورانی ترین ستاره آسمان شب است که نزد مصریان اهمیت بسیاری داشت چرا که طغیان سالانه رود نیل را با رویت آن زمانبندی می کردند و گمانه آنکه در بین النهرین نیز اینچنین بوده...و از یکی از این دو مکان است که به ایران سرازیر شده...
این مورد آخر را باید یک مروری بکنم، اگر اشتباه آورده باشم آنرا تصحیح خواهم کرد...
دوست عزیز شماره 7....گمان میبرم ک اول بار است ک شعر میبینی...اگر درک شعری داشتی مصرع اول را ک خواندی کلمات مصرع دوم خود ب خود در ذهنت اهنگین میشود...آن که شما فرمودی به نوشته و نثر شباهت دارد نه شعر و نظم
درود استاد گمنام:
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
U---U---U---U---
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
کسان گویند سعدی چون جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کویت وفاداران
U---U---U---U---
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
کسان گویند چونی سعدی جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
U---U---U---U---
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
وفاداران=در حال وفاوداری
در اوج وفاداری بر سرکوی یار جان سپردن
گرفتاران=در حال گرفتاری
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتارانند
صفت فاعلی
باران
سپاس از برای یاد آوری وزن غزل
و هم با خوانش پیشنهادی بیت دوم هم رایم:
" که آب از سر گذشت آنرا که میترساندی از باران "
شاد باشید.
اینا رو ولش کن. این لغت" مانا" به معنای " معنا" از کجا پیداش شده؟!!
اولین بار تو عمرم همچین کاربردی رو اینجا توی کامنت های کاربرای گنجور دبدم.
بابک چندم
تبدیل " ب " به " و " در زبان ما بسیار دیده شده است
" باز " " واز " ، " بردار " وردار ".... ازین رو " واران " گشته باران است و از زبان خیالی " آریایی کهن " نیامده است.
مگر که گمان بریم از واران اورامانی باران و باریدن ساخته اند چنانکه از فهم مصدر جعلی " فهمیدن"
قضارا در اورامان بوده ام و ازنوشته های کهن اورامان بی خبر نیستم.
اما بارشت را بسیار شنیده ام چنانکه خورشت را
قیمه یا کرفس و .....
و پهلوی نفرمودید کدام یک؟
گمنام-1 گرامی،
در مورد پرسش شما،
گمانم بر آنکه پهلوی شمالی و یا اشکانی... اما از پهلوی شمالی چندان نمونه هایی به جای نمانده و بیشتر آنچه که به دست ما رسیده از پهلوی جنوبی و یا ساسانی است...
به هر حال هنوز در برخی از گویشهای شمال ایران واران،بارون استفاده می شود که بر خلاف نمونه هایی که آوردید ربطی به تغییر واژه در زبان فارسی ندارد.
نمونه های شما :
"باز" -> "واز" ، و "بر" -> "ور" در خود زبان "فارسی نو" رویداده...
حال آنکه نمونه هایی که از زبانهای کهنتر به زبان فارسی منتقل شده مانند:
"و" به "ب":
"وهرام" و "ورهرام"-> "بهرام"
"وهیشت"-> "بهشت"
"وَزرکا" (پارسی کهن) -> "وَزرگ" (پهلوی)-> بزرگ
وَچَگ (پهلوی) -> بَچه
واتا (پارسی کهن، گاتی،ودایی)-> باد و...
به احتمال زیاد تحت تاثیر زبان عربی بوده...
در ادامه:
در مورد "زبان خیالی آریایی کهن" !!!
شاید شما بهتر از داریوش یکم آگاهید، آخر او خود را در کتیبه نقش رستم چنین آورده:
puça haxāmanišiya pārsa pārsahyā - puça ariya ariyaciça ...
"پوتسا هخامنشی-یا پارسا پارسایا-، پوتسا آریا آریاچیتسا..."
یعنی:
"یک هخامنشی، یک پارسی، پسر یک پارسی- پسر یک آریایی، از تیره آریایی..."
در خاطر دارم که در جایی دیگر زبان و خط خود را نیز آریایی خوانده...
طایفه ای نیز که هزار سال پیشتر از او در شمال هند بودند، خود را آریایی و سرزمینشان را "آریاوارتا" می خواندند (وارتا به معنی سرزمین، قلمرو و شباهتش به ورطه فارسی و ورطة عربی و قدمت بسیار بسیار بیشتر از هر دو اینها...)
در سوی دیگر او یعنی آسیای صغیر یا ترکیه کنونی نیز دو اثر از مردمانی آریایی و به زبان آریایی به جای مانده، عهدنامه میتانی (Mithani, و این "Th" را که در فارسی نداریم من "ت"می نویسم) به سال 1385 پیش از میلاد، و دیگری "راهنمای پرورش اسب" شخصی به نام "کیکولی" در حدود 1600 پیش از میلاد..
از قضا برخی از واژه ها در زبان داریوش نزدیکی بیشتری به زبان این آریاییان دارد تا زبان اوستایی کهن...که به هر حال ریشه زبان پارسی کهن نیست...
نتیجه آنکه با در نظر گرفتن تغیراتی که تا زمان داریوش در زبان او رویداده این نمونه های کهنتر را "آریایی کهن" بخوانیم...
بابک چندم؟ گرامی
این داستان آریایی کهن مرا به یاد داستان عصر حجر
نتراشیده ( پارینه سنگی) و حجر تراشیده ( نوسنگی انداخت
این گونه که می فرمایید باید آریایی نو " نو آریایی" نیز
داشته باشیم که منطقا به جانشینان او مربوط میشود
خشایار شاه یا داریوش های بعدی ،
نشانه ای از آن بر جای مانده است ؟؟
و مهمتر این سنگ نگاره هارا که نقش رستم!!! خوانده میشوند و نه نقش داریوش و خشایار و....
که راز گشایی کرده است ؟
با سپاس
گمنام جان،
پاسخ کوتاه و مختصر و مفید می طلبی؟ یا نامه بلند بالا و فدایت شوم؟
چندمین ؟ بابک گرامی؛
کمگوی و گزیده گوی چون در
چنانکه شیوه شماست.
گمنام جان،
با پوزش بابت تاخیر که مشغول چلاندنش بودم، و به شرف همسایه مان قسم تا جایی که می شد چلاندم...
چندمین بابک؟
نمیدانم پیش از من چند بابک دیگر در گنجور بوده اند، از بابت همین هم زدم بابک چندم. شما هم وکیلی و اگر زمانی ته و تویش را درآوردی ندا بده من هم میزنم بابک فلانم...
-***" خشایارشاه" و "خشایار" هر دو اشتباهند، چند و چونش توضیح دراز می طلبد که بیاید...
-آریایی ها و سرزمینها و زبانشان هیچگاه داستان نبوده...شاخه هند و کتیبه داریوش برایتان نقل شد؛ در اوستا نیز سرزمین اصلی آنها آیریانَم وَئیجَ (که در فارسی از "ه " زاید استفاده کرده و می نویسند وَئیجه) خوانده شده که در زمان ساسانیان تبدیل شد به ایران ویج و ایرانشهر و ایران خودمان که از آن می آید...یونانیان نیز سرزمینی را که از ترکستان در آسیای میانه تا پاکستان و از شرق افغانستان تا شرق ایران را در بر می گرفت می خواندند "آریانا"...
طبیعتاً این سرزمینها و زبانهایشان را باید آریایی خواند و مردمانشان را نیز به همان نام،آنگونه که می گوییم انگلیس و انگلیسی، هلند و هلندی، سوئد، دانمارک، لهستان و...(و این توصیه بنده بود، که غربیان این نمی کنند)
-از کهنترین نمونه های این زبانها تا نمونه های متاخرتر تغییرات بسیاری را می توان در آنها دید، که این نیز توضیح بلند بالا می طلبد...
-زبان "نو آریایی یا آریایی نو" خیر، پارسی کهن در کتیبه های داریوش دوم و اردشیر سوم تغییراتی در در دستور زبان نشان می دهد که پیشتر آنرا اشتباهات نویسندگان می پنداشتند، و حال نظریه بر آن که این پسا پارسی کهن (post old persian) یا پیش میانه ایرانی (pre middle Iranian) است.
آری نمونه ها از دیگر پادشاهان به جای مانده، که دو از آنان برایتان نقل شد...
- همه این کتیبه ها را نقش رستم نمی خوانند، که فقط کتیبه ای که در مکانی که نقش رستم نام دارد (و ربطی هم به رستم ندارد) را بدان نام، دیگری را کتیبه بیستون، یا کتیبه شوش، یا کانال سوئز، یا پرسپولیس و ...
-راز گشایی آنان در دو مرحله صورت گرفت، اول خط و یکی دو دهه بعد زبان.
در مرحله اول که از حدود سالهای 1600 میلادی شروع شد بسیاری بسیار دخیل بودند، تا در دهه های اول قرن نوزدهم میلادی دو نفر مستقل از یکدیگر آنرا شکافتند...اولی یک معلم دبیرستان در آلمان به نام Grotefend که در سال 1802 تا مقدار زیادی موفق بود و آنرا شکافت...و دومی یک افسر 25 و شش ساله و گویا معلق شده از کار در گروه مستشارانی که از انگلیس برای تعلیم نظامیان فتحلی شاه آمده بودند بود به نام هنری رُلینسون که در سال 1835 کتیبه بیستون را کدشکنی یا رازگشایی کرد...برملا شدن معانی واژگان طی یکی دو دهه پس از این آرام آرام روی داد، بدین ترتیب که برای یافتن معانی سراغ زبانهایی رفتند که هم خانواده پارسی کهن بودند یعنی اوستایی و ودایی ...
***"خشایارشا" در پایان "ه" ندارد، و از دو بخش شکل گرفته و بدین صورت نوشته شده:
خ-ش-آ-ی-آ (خشایا) + آ-ر-ش-آ (آرشا) { دو آ پس از ی جمع شده و کشیده است}
بخش دوم یا "آرشا" ربطی به شاه ندارد و در اوستایی یعنی گُرد، پهلوان، قهرمان ملی (hero) و نزدیکترین واژه به آن در پارسی کهن "آرتشا" به معنی صادق، درستکار آمده.
بخش اول یا "خشایا" از خشایاتیا (درستش خشایا(th) یا) و در اوستایی خشاتریا (اینهم با th) آمده که یعنی شاه، و در ودایی کشاتریا (این یکی با "ت" و نه th)..
واژه ای دیگر "خشاترا" (با th به جای ت) و در ودایی "کشاترا" ( با ت) به معنی قلمرو فرمانروایی است، که ساتراپ یونانی، و شهر و کشور پارسی از آن می آیند...
پیش ایرانی میانه ، بجای پیش میانه ایرانی...
بابک گرامی،
سپاس می گزارم از برای روشنگری
جان کلام را فرمودید و آن اینکه افسر! جوان !انگلیسی! ( 25 یا 26 ساله)
راز به قول خودشان 2500 ساله می گشاید!!
فاعتبرو.......
گمنام جان،
آخ،آخ،آخ...
می دانستم که کار به اینجا می کشد و شما مثنوی هفتاد و دو من را رها کرده و این گوشه اش را می چسبی...
خود گفتی که خلاصه کن وگرنه برایت می آوردم که سرآمدان این کار آلمانها بودند و آنان را با انگلیس و انگلیسیان رابطه نه چندان حسنه، حال آنکه تمامی آنان نیز به همان نتایج رسیدند...
باری،
فلمینگ بریتانیایی دیگری بود و کاشف آنچه که رازش بسی کهنتر از 2500 سال، شما و خاندان در زمان نیاز پنی سیلین استفاده نمی کنید؟...
انقلاب صنعت و موتور محرکه از انگلیس سر برآوردند، حال شما سوار بر کشتی و هواپیما و خودرو (این آخری هنوز به بازار نیامده ولی چه کنیم که در ایران دهه هاست که آمده!) نمی شوی؟...
هولبرن و پرسل نیز از همان دیارند، آیا نباید به موسیقی آنان گوش فرا داد؟...
اگر قرار باشد که شصت و اندی میلیون مردمان را فقط به صرف آنچه که دولت فخیمه شان در این دو قرن بر سر ما آورده به چوب بندیم، آنزمان هیچ ایرانی بابت بدهی حکومتهایش در اقصی نقاط جهان از سیخ و صلیب کشیدن در امان خواهد بود؟ امثال غزنویان تاراجگر و برده بر در تاریخمان بسیارند...
صحبت بر سر زبان است و نه یکی از دهها ده پژوهشگرانش...
با پوزش که هولبرن منطقه ای در لندنستان است و منظور من هیوم بود...
کی انقد ملامتت کرده استاد سخن؟؟؟
((سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را))
بهترین اجرای تصنیف این اثر اجرای گروه تریوله با عنوان "چشم مست" بسیار زیباست
این شعر در آلبوم چهارباغ از بهترین اجراهای استاد پایور با خوانندگی علی رستمیان شنیده می شود.
این جمله واقعا بعید بود از سعدی
گرم با صالحان بیدوست...
مسلما یک اغراق شاعرانه است؛ وگرنه هیچ عاقلی همچین حکمی نمیده
گرامی هادی
گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران
مقام دوست را در نزد سعدی می رساند. که بی دوست حتی به بهشت هم راضی نیست چه رسد درین دنیا
سرکار شقایق!
سعدی به علت عشق و عاشقی مورد ملامت و سرزنش قرار می گرفت زیرا عاشقی را در ان زمان کاری پوچ و بیهوده و سخت می دانستند.
چشم مست از تریوله بند رو حتما گوش بدبد
این غزل زیبا را استاد شجریان در آلبوم سرود مهر خوانده اند، یقین دارم که استاد شجریان در اوج پختگی و زیبایی اجرا کردند فارغ از اینکه فقط به فن موسیقیایی توجه کنند به بیانی رسیده اند که بیشترین تاثیر را در شنونده ایجاد میکند و به درک صحیحی از این کار رسیده اند.
زهر شعر توای سعدی هنر خیزد شکر ریزد
ازین رو بر در کویت نشمین کرده دلداران