غزل شمارهٔ ۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۴۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۴۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۴۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۴۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بسم الله الرحمن الرحیم
هر آدمی یی که مهر مهرت
در وی نگرفت سنگ خاراست
این بیت را با شعر زیبای حافظ مطابقت فرمائید:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
برای آزاد مردان و آزاده زنانی که جنس شان از آهن نیست که جذب این زمین کهربایی گردند، بلکه جنس الهی خود را باز یافته اند و جز با راست چشمی به وی نمی توانند بنگرند، دیگر چه تفرجگاهی جزء بر یار برایشان وجود دارد.
امید آنکه قبل از هر چیز، دل بی کینه روز الست خویش را به مجاهدت، دریابیم، که بتوان در آن نگریست و تفرجگاه حقیقی را باز شناخت.
آمین
گویند نظر به روی خوبان
نهی ست نه این نظر که ماراست
شبیه این بیت در غزلی دیگر می فرماید:
تو همین مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی
ای کاش می نوانستم معنی دقیق این نوع نظر خاص سعدی را دریابم. آیا این یک نظر فبزیکی است که در واقعیت رخ می دهد؟ اگر اینگونه باشد با این بیت در غزلی دیگر تناقض دارد که:
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
پس قاعدتا نظری به غیر از نگاه کردن معمول و مستقیم باشد. شاید چیزی از جنس خیال و یا کشف!
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
کز زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ
دل ما به این زندست که تو اون تفرج گاه یک روز قدم بزنیم
جالب است اینها را هم بیفزایید:
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
و نیز،
پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست
سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش
و هم می فرماید: ناچار هرکه صاحب روی نکو بود
هرجا که میرود همه چشمی به او بود
سعدی است و کس را از ورطهی او خبر نیست
ور کسی را خبر شد ، خبری باز نیامد و...
با سلام
این شعر سعدی نیز مناسبت دارد که:
دیده را فایده این است که دلبر بیند
گر نبیند چه بود فایده بینایی را
البته که نظر یک چیز ماواری ان که فکر میکنیم هست. چیزی از جنس خیال کشف و خیلی بالاتر از این ها. نظری که هر انسانی به اندازه ظرفیت وجودی خود قابلیت درکش رو داره اما مسیرش دشوار است و پر پیچ و خم.
پاک شو اول و پس دیده بر ان پاک انداز
با سلام من دانش آموز اول دبیرستان هستم وکه در کتاب ما در بیت آخر نوشته از غرقه ما خبر ندارد.
باسلام در بیت آخر از غرقه ما خبر ندارد است که در کتاب اول دبیرستان این چنین چاپ شده است.
آیا غرقه درست است یا ورطه در کتاب ما نوشته است غرقه
ورطه درست است
از غرق گاه هراسناک من بیقرار و بی آرام خبر ندارد آنکه در ساحل آسایش و امن آسوده است
با سلام در رابطه با نگاه به خوبرویان اولا عرفا تمام مخلوقات را خوب و زیبا می بینند و همه را جلوه جمال او می یابند ثانیا نگاه عرفا به زیبا رویان نگاه شهوانی نیست بلکه در ورای ان جمال مطلق را می بینند و زیبا افرین را به تماشا می ایستند ( ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد زیبایی قمر بهتر یا انکه قمر سازد ) و در واقع سعدی در بیت اخر میگوید کسانیکه در وادی عرفان نیستند متوجه این مسایل و منظور ما نیستندو تمام عرفا بنحوی به این مطلب اشاره کرده اند که فقط کسی که عاشق شود سر این مطالب را در می یابد (سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست ) ( برستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها ) ( شب تاریک و بیم موج دریایی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ) و...
غزل ۴۴ سعدی
وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل
بیت اول
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
بوی گل همه جا را فرا گرفته و نای پرندگان به گوش می رسد . روزگارِ پای کوبی و سیر و تفرّج در صحرا فرا رسیده است .
بیت دوم
فرّاش خزان ورق بیفشاند
نقّاش صبا چمن بیاراست
اگر پاییز به سان فرّاشی برگ های زرد درختان را بر صحن باغ و بستان گسترده است . اینک بادِ صبا مثل نقّاشی چیره دست نگارگر چمن زاران شده است . [ فرّاش = آنکه فرش و بساط را گسترده ، پیش خدمت / ورق = برگ درخت / چمن = سبزه و گیاه ، در اینجا مجازاََ به معنی باغ آمده است . ]
صبا = نسیمِ خوشی که به هنگامِ صبح در فصلِ بهار می وزد و سبب شکفتن گل ها و گیاهان می گردد و پیام آور عاشقان است . « در تذکرة اولیا مذکور است : صبا بادی است که از زیرِ عرش خیزد و آن در وقتِ صبح وزد . بادی لطیف و خنک است و در اصطلاح سالکان ، با صبا اشارت است از نفحاتِ رحمانیه که از مشرقِ روحانیت می آید . » ( شرح اصطلاحات تصوّف ) . صبا یکی از عناصر فارسی است که در غزلیات سعدی فراوان آمده و به نام های نسیمِ سحر ، بادِ شمال و بادِ صبحگاهی از آن یاد شده است .
بیت سوم
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرّج آنجاست
ما به فکر رفتن به باغ و بوستان نیستیم . زیرا جایی که تو در آن باشی ، شایستگی تبدیل شدن به گردشگاهی فرح انگیز و دلگشا را دارد . [ تفرّج = خوشحالی و گشایش ، گردش و تماشا / سر چیزی داشتن = کنایه از قصد و توجّه به امری داشتن ]
بیت چهارم
گویند نظر به روی خوبان
نهی است ، نه این نظر که ما راست
می گویند نگریستن به چهرۀ زیبارویان روا نیست و آن را نهی کرده اند . امّا نگریستن ما بر آنان از آن روی که از سر هوی و هوس نیست ، مشمول این قانون نمی گردد . [ نظر = نگاه / خوبان = جمعِ خوب به معنی زیبارویان / نهی = بازداشتن و منع کردن ]
بیت پنجم
در روی تو سرّ صنعِ بی چون
چون آب در آبگینه پیداست
راز آفرینش خداوند را در چهرۀ تو می توان به وضوح دید . همچنانکه می توان آب را در شیشه آشکارا مشاهده کرد . [ سرّ صنع = راز آفرینش / بی چون = بی کیفیّت و بی مانند ، کنایه از خداوند است ، صفتی است برای خداوند که در اینجا جانشین موصوف شده است / آبگینه = شیشه و ظرف شیشه ای ]
بیت ششم
چشم چپِ خویشتن برآرم
تا چشم نبیندت بجز راست
چشم چپ خود را از حدقه درمی آورم تا فقط چشم راستم بماند و تو را آنچنانکه هستی مشاهده کند .
بیت هفتم
هر آدمی ای که مُهرِ مِهرت
در وی نگِرفت ، سنگ خاراست
هر انسانی که نشانِ محبّت تو بر وی اثری باقی نگذارد . موجودی است چون سنگ خارا سخت و انعطاف ناپذیر . [ گرفتن = اثر کردن / سنگ خارا = نوعی سنگ سخت و سیاه که مظهر سرسختی است ]
بیت هشتم
روزی تر و خشک من بسوزد
آتش که به زیرِ دیگ سَوداست
این آتش شعله وری که زیر دیگ آرزوهای من است و هر دم هوس و میلم را بیشتر به جوش می آورد . روزی همۀ هستی مرا از میان خواهد برد . [ سَودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال (مالیخولیا) می شود / تر و خشک = کنایه از هستی و وجود ]
بیت نهم
نالیدن بی حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست
می گویند این ناله های از حد گذشتۀ سعدی را اندیشۀ دانایان برنمی تابد .
بیت دهم
از ورطۀ ما خبر ندارد
آسوده که بر کنار دریاست
آن کسی که با آرامش در ساحل دریا قدم می زند . از گرداب و غرقابی که ما در آن گرفتار آمده ایم ، آگاهی ندارد . [ ورطه = غرقاب ، گرداب / کنار = ساحل ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .