غزل شمارهٔ ۴۳۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۴۳۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش پارسا قنبری
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
in ghazal ba sedaye taj esfahani va tar shahnaz va ney kasaei shenidanist
سلام این غزل رو استاد تاج اصفهانی به همراه نی استاد کسائی تار استاد جلیل جهناز در برنامه رادیویی اجرا کرده اند باتشکر
در دستگاه ماهور -شکسته ماهور
چه کرده این سعدی! جل الخالق!
لطفا معنی شیوای فارسی این غزل دلنشین را عنایت بفرمایید.
لطفا معنی شیوای فارسی این غزل دلنشین را عنایت بفرمائید
این غزل رو اساتید تاج و کسایی و شهناز در مایه فشاری اجرا کرده اند
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
سرکار گلچهره
غزل شیوایی است که بنده چند بیتی از ان را معنی می کنم ، امیدوارم راضی باشید.
1_با وجود زیبایی چهره یار از بوستان و باغ بی نیازیم که اگر بهار بیاید یا خزان به ان توجه و اعتنایی نداریم.
4_ای معشوق اگر از در مهر و کرامت و مهربانی با ما رفتار کنی دیگر ما عاشقان از هر چه اسایش و ارامش است در هر دو جهان (این دنیا و ان دنیا)، بی نیازیم.
7_ سیاست کردن کنایه از عقوبت و ومجازات کردن است.
اگر سلطان و داور و حکم دهنده من را عقوبت کنند و اگر مردم من را به دلیل عشق و عاشقی سرزنش کنند اسوده ام و اهمیتی نمی دهم (عاشق فقط یار را در ذهن و اندیشه هایش می بیند و دیگران برایش اهمیت ندارند.)
8_موج اگر کشتی وجودمان را به بلندای افتاب ببرد (به جایگاه والا برساند که احتمال زیاد همان مرتبه والا در ثروت و مقام است) یا به گود دریا بکشاند (بی ارزش و حقیر کند) چون من در ملک قناعت زیست می کنم(درویش الی الله هستم) از هر دو فارغ و اسوده ام.
9_برای رسیدن به ارامش بسیار تلاش کرده ایم (اسایش از عشق)اما ارامشی در جهان نیافتیم ولی از زمانی که ترک اسایش گفتیم(به اسایش بی اعتنا شدیم ) و خود را به بلای عشق سپردیم!، اسوده ایم.(تناقض زیبایی است عاشق در عین حال که گرفتار بلای عشق و سختی عشق است اما ارامش دارد و اسوده خاطر است.بسیاری از تناقض ها در زبان است ولی اگر به باطن بنگریم و نگاه فلسفانه ای داشته باشیم تناقض به حساب نمی ایند.
10_ سعدی صاحبان سرمایه و ثروت از تباه و نقصان شدن زر و اندوخته اشان می ترسند ولی ما اگر در کاروان رهسپار جایی باشیم و فریاد برارند از حضور دزد ، چون درویش و تهی دستیم ، نگرانی و هراسی بابت ان نخواهیم داشت.
موفق باشی!
« برق نوروزی گر آتش می زند در شاخسار »
باد نوروزی گل افشانش کند در هر بهار
غنچه می خندد به شادی ، رقص گل بر شاخه ها
عشوه می ریزد مدام از غنچه هایی بی شمار
خاک تیره خلعتی سبزش بداد اینک نسیم
سور و ساطی می شود در صحن گیتی برگزار
لاله پی در پی برآرد جام سرخش را به دشت
مستِ مِی گردیده گویی زین تماشاگه ، هَزار
سار و سوسن سرکشند از ساغری سرسبز و سار
سینه سرخان را بخواند در سرایی زرنگار
سین هفتم شد مهیا زانکه سنبل هم رسید
سوز سرما رفت و سردی پر کشید از این دیار
رود و جوی از دامن کوهی گریزان بگذرد
تا بروبد گرد غم را همچو مامی غمگسار
گر ترک بردارد این بغض در گلوی ابرها
خنده می گیرد جهان از گریه های نوبهار
نور حق بین شام یلدا را به تاراجش کشاند
ای خوش آنکس درس حق گیرد از این آموزگار
آتشی افتاده در دل ، کن نگاهی ای عزیز
با نگاهت تَش زدی در تار و پود بیقرار
#رضارضایی « بیقرار »
بداهه با مصرعی از استاد سخن « سعدی » به عنوان مطلع
« ما به خلوت با تو ای آرام جان ، آسوده ایم »
گر تو باشی جانمان ، ای جان جان آسوده ایم
رفته ای از دیده و از دل نمی گردی برون
دلبرا ! در دل بمان ، تا آن زمان آسوده ایم
دل به مِهرت مُهر کردیم ، داغتان در سینه ماند
تا بُود در قلبمان مهرت عیان ، آسوده ایم
«نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم »
دیگر اکنون جملگی ، پیر و جوان آسوده ایم
زلف پر پیچت پریشان می کند هر خاطری
خاطرت خوش ما پریشان خاطران آسوده ایم !!
عطر گیسویت فضای شهر را آکنده است
زین سبب از ذکر حُسنَت با زبان ، آسوده ایم
پرسه هایت در کدامین کوی و برزن جاری است
کاین چنین از جُستَنَت در هر مکان ، آسوده ایم
عطر گلزار تَنَت در گلشنِ گیتی گواست
با بهار عارضت از هر خزان آسوده ایم
هر کسی دارد کسی ، ما با تو اما دلخوشیم
با تو از هر ناکسی ، حتی کسان آسوده ایم
دلبران دل می برند و دلستانان جان و دل
دیگران با دلبران ما دلستان ، آسوده ایم
بیقرارم بشکنی آن عهدِ با خون بسته را
تا عمل باشد عزیزان ، از بیان آسوده ایم
#رضارضایی « بیقرار »
دوشنبه ۱۳ تیرماه ۱۴۰۱
رفت دلبر در گلستان شعر سعدی بر زبان
یار باشد چونکه سعدی از جهان آسوده ایم