گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۸

نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الا رزق مقسوم
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم
از آن شاهد که در اندیشه ماست
ندانم زاهدی در شهر معصوم
به روی او نماند هیچ منظور
به بوی او نماند هیچ مشموم
نه بی او عیش می‌خواهم نه با او
که او در سلک من حیف است منظوم
رفیقان چشم ظاهربین بدوزید
که ما را در میان سریست مکتوم
همه عالم گر این صورت ببینند
کس این معنی نخواهد کرد مفهوم
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم
مرا گر دل دهی ور جان ستانی
عبادت لازم است و بنده ملزوم
نشاید برد سعدی جان از این کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می‌نیارد
همی‌باید که پیشانی کند موم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
هوش مصنوعی: نه از سرزمین چین برایم بگو و نه از روم، زیرا من در این سرزمین فقط دل به یک نفر داده‌ام.
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم
هوش مصنوعی: هر زمانی که یاد من به ذهنش می‌آید، او دنیای موجود و غیرموجود را فراموش می‌کند.
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الا رزق مقسوم
هوش مصنوعی: از دنیای فانی نباید غم خورد، تنها چیزی که باید دریافت کرد، روزی مقدر شده است.
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم
هوش مصنوعی: درخت خرما میوه‌ای شیرین و خوشمزه دارد، اما وقتی که دستمان به او نمی‌رسد و نتوانیم از آن میوه بهره‌مند شویم، در میانه‌ای از آب زلال و در عین حال تشنه و محروم خواهیم ماند.
از آن شاهد که در اندیشه ماست
ندانم زاهدی در شهر معصوم
هوش مصنوعی: درباره‌ی آن شاهدی که در دل ماست، نمی‌دانم آیا زاهدی در این شهر وجود دارد که معصوم و بی‌گناه باشد.
به روی او نماند هیچ منظور
به بوی او نماند هیچ مشموم
هوش مصنوعی: هیچ آرزویی از زیبایی و حضور او باقی نمانده و از عطر و بوی او نیز چیزی حس نمی‌شود.
نه بی او عیش می‌خواهم نه با او
که او در سلک من حیف است منظوم
هوش مصنوعی: من نه بدون او به عشق نیاز دارم و نه با او، زیرا او از مرتبه‌ای بالاتر از آن است که در زندگی من قرار گیرد.
رفیقان چشم ظاهربین بدوزید
که ما را در میان سریست مکتوم
هوش مصنوعی: دوستان ناچارند که به ظاهر ما توجه کنند، چون در دل ما یک راز نهفته است که کسی از آن خبر ندارد.
همه عالم گر این صورت ببینند
کس این معنی نخواهد کرد مفهوم
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا این ظاهر را ببینند، هیچ‌کس به این حقیقت پی نخواهد برد.
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم
هوش مصنوعی: چنان می‌سوزم که کسانی که آتش نمی‌کشند، از حال من خبر ندارند و کسی هم که حالش خوب است، نمی‌تواند حال کسی که دچار بیماری است را بفهمد.
مرا گر دل دهی ور جان ستانی
عبادت لازم است و بنده ملزوم
هوش مصنوعی: اگر دل به من بدهی یا جانم را بگیری، در هر حال باید تو را پرستش کنم و بندگی تو بر من واجب است.
نشاید برد سعدی جان از این کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
هوش مصنوعی: سعدی در اینجا می‌گوید که نباید جان مسافری را که تشنه و به نوعی بیمار است به خطر انداخت. در واقع، او از اهمیت مهربانی و رعایت حقوق دیگران سخن می‌گوید و بر لزوم انسان‌دوستی تأکید می‌کند.
چو آهن تاب آتش می‌نیارد
همی‌باید که پیشانی کند موم
هوش مصنوعی: آهن وقتی در برابر آتش قرار می‌گیرد، تاب نمی‌آورد و نمی‌تواند مقاومت کند، بنابراین باید به حالت نرم و انعطاف‌پذیر درآید، مانند موم که با حرارت تغییر شکل می‌دهد.

خوانش ها

غزل ۴۲۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش محمدرضا جراح زاده
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/02/13 03:05
مینا

جلاب همان گلاب است

1399/10/08 22:01
عباس صادقی زرینی

جلاب به معنی جلب کننده
شیخ اجل استاد حذف فعل است و در این غزل با وزن ساده دوبیتی ما را به راحتی به چالش می کشد

1399/10/09 01:01
nabavar

گرامی عباس صادقی
نشاید برد سعدی جان از این کار
مسافر تشنه و جُلّاب مسموم
جُلّاب به معنای گلاب است
آن معنا که شما نوشته اید بیت را از معنا می اندازد.
جَلّاب به مانای جلب کننده مسموم بمی شود و بی مورد است.

1403/08/05 22:11
صبا گلباز

«نه بی او عیش می‌خواهم نه با او»

به نظر درست‌تر میاد

 

1403/09/17 02:12
جلال ارغوانی

کسی اندر جهان گردیده مرحوم

که از شعر تو سعدی گشته محروم