گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۶

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خُرَّم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز؟ چون مَحرَم نمی‌بینم
قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
خوشا و خُرَّما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دلِ خُرَّم نمی‌بینم
نَم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم
چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نَم نمی‌بینم
کنون دَم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دَمی با دوست وان دَم هم نمی‌بینم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و دلدادگی به سراغم می‌آید، جز غم و اندوه چیزی نمی‌بینم. نمی‌توانم جایی را پیدا کنم که دلش شاد و بی‌غم باشد، چون در این دنیا این چنین دلی وجود ندارد.
دمی با همدمی خُرَّم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای خوش با همدمی نمی‌توانم زندگی کنم؛ احساس می‌کنم که جانم به درد می‌آید. نمی‌توانم با جانم ادامه دهم، چون همدمی برایم وجود ندارد.
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز؟ چون مَحرَم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: در دلم رازی دارم که از درد و اندوه به وجود آمده است، اما نمی‌دانم با چه کسی این راز را در میان بگذارم، چون کسی را نمی‌یابم که بتواند آن را بفهمد و به دلایلش گوش دهد.
قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: من درد را تحمل می‌کنم چون درمانی برای آن پیدا نمی‌کنم و با زخم‌هایم کنار می‌آیم چون مرهمی نمی‌یابم.
خوشا و خُرَّما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دلِ خُرَّم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: خوشا به حال دل‌هایی که عشق بیگانه را تجربه می‌کنند؛ چرا که من وقتی با عشق آشنا شدم، دیگر دل شاد و خوشی ندارم.
نَم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم
چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نَم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر گریه‌های زیاد، آبرویم را می‌برد. چرا باید گریه کنم وقتی که از اشکی که می‌ریزیم، نتیجه‌ای نمی‌بینم؟
کنون دَم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دَمی با دوست وان دَم هم نمی‌بینم
هوش مصنوعی: اکنون از خودت بیرون بیا و با دوستانت ارتباط برقرار کن، زیرا اوضاع از کنترل خارج شده است. با این حال، حتی امیدی به دیدار این دوستان ندارم.

خوانش ها

غزل ۴۲۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش کیوان عاروان

حاشیه ها

1387/09/12 18:12
مژده

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
به
مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
(مدارا، درد، درمان)
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
به
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
(وزن شعر- دل در حالت کلی)
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
به
دمم با جان برآمد چون که یک همدم نمی‌بینم
(تضمین م - دمم ، برآمد، همدم)
---
پاسخ: از آنجا که مشکل احتمالاً تفاوت نسخه‏هاست، غیر از قناعت و مدارا که پیشنهاد شما را ترجیح دادیم موارد ذکر شده را به صورت نسخه‏ی بدل به متن اضافه کردیم.

1387/09/12 19:12
مژده

در مورد
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
در نسخه دردست چنین است ولی شاید
صورت حاضر (دلی بی غم ... ) درست تر باشد.

1387/10/28 16:12
مژده

بهرحال
برآید مضارع است و با بنددوم مصرع "چونکه...." چندان مناسبتی ندارد
اما برآمد ماضی است و معنادار است...
صرفنظر از تضمین "م" در برآمد.

1387/10/28 19:12

@مژده:
اتفاقاً «برآید» به نظر من اینجا مناسبتر است، یک حالت است که می‏گویید، منظورش این بوده:
جانم (یک بار) با نفس درآمد و جان دادم چون همنفسی ندارم (نداشتم؟). = نظر شما = برآمد
اما حالت دیگر این است که می‏گوید:
نفس کشیدن من عین جان دادن برایم سخت و جانفرسات (دمم با جان برآید)، چون همنفسی ندارم.
شما کدام را می‏پسندید؟

1388/05/22 11:08
عباس مشرف رضوی (مژده)

@علیرضا
از لحاظ معنایی البته "برآید" موجه است؛ اما "برآمد" تضمین "م" و "ن" را کامل می کند.

1393/01/24 22:03
علی

عزیزان ! قرار نیست شما شعر بسرایید که نظر میدهید که چگونه باشد بهتر است ! همان که در نسخ معتبر هست ملاک باشد

1394/04/02 12:07
حمیدرضا

درود
به سبب معنای بلندی که در این غزل یافت می شود دور است از اهل معنا که چون آن مرد نحوی واژه ها را کنکاش نمایند. لیکن مواردی ذکر گردیده است از جانب یکی از نازنینان که بنده را ملزم به این کنکاش ساخته است.
ابتدا زمان روایی عزل را نگریستن باید.
"نمی بینم" به یقین دلالت بر حال دارد و زمان غزل روایتی است از حال کنونی شاعر و چه این که "دمم با جان برآید" وضعی است مستمر در زمان حال یعنی شاعر به سبب غمی که در نهان خانه وجود خود داشته و به سبب تنهایی که در حال دارد زحمت بسیاری متحمل می شود تا تنفس نماید. در واقع برای هر نفس جان کندنی لازم. باید این حس را تجربه نمودن تا تصویر سازی درخشان سعدی را در این میانه دیدن. تصور کنین بیمار تنفسی را چگونه با زحمت دم و باز دم دارد برای رهایی از مرگ دردی که بر سینه وارد می گردد و فشاری که گویی سنگی جثیم بر سینه می فشارند. به هر روی به سبب استمرار این وضع در زمان کنون بسیار محتمل می نمایاند که سعدی شیخ شیرین سخن چونین خطای دستوری نداشته باشد که فعل ماضی به کار برد

1394/04/02 15:07
دکتر ترابی

آیا به راستی این غزل سست از سعدی است؟؟
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه!!
زبان سعدی است؟
در هر نسخه کهنی هم که آمده باشد ، انتساب آن به استاد سخن دشوار است.

1395/05/03 15:08
محمد نخعی

پیشنهاد میکنم به شنیدن قطعه ی آوازی بی نظیر این غزل زیبا با صدای استاد شجریان و نوای تار استاد علیزاده ، کمانچه استاد کیهان کلهر و تنبک همایون شجریان .. از آلبوم سرود مهر

1395/12/20 22:02
نازنین

کورش یغمایی، آلبوم "سیب نقره ای" ، ترَک "راز دل"
ارزش شنیدن داره!

1396/05/03 14:08
فاطم

درود
به نظر من این غزل فوق العاده است و واقعا در بعضی لحظات بسیار دل نشین است.

1398/03/17 21:06
سعادت

انتساب این غزل ضعیف به سعدی بسیار بعید است
به ویژه آنجا ک میگوید خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه !
چطور میشه این رو پذیرفت ؟ کاملا مشخصه این غزل رو سعدی جان نگفتند بلکه به ایشان منسوب کرده اند .

1398/10/24 01:12
شهاب

قطعه راز از محسن چاوشی ..... و دیگر هیچ

1398/10/28 15:12
محسن

بسیار عالی است، واقعیت هم همین است که عشق رنج‌آور است و دلی که با عشق بیگانه باشد خوش و خرم است؛ هرچند، رشد انسان در عاشقی است؛ ولی سعدی، زیرکانه و با طعنه، دردسر عشق را گوشزد می‌کند. عجیب است که بعضی متوجه این نکته نشدند و قضاوت کلیشه‌ای کردند!

1398/10/30 07:12
میلاد

قطعه راز_محسن چاوشی_آلبوم قمار باز... تنها کسی که می تواند حق مطلب شعر رو ادا کند.

1403/05/02 16:08
آرش قدیری

با درود. دقیقاً حق مطلب این غزل با صدای چاوشی بیان میشه و بی نظیر.اما با عرض پوزش بابت یادآوری ، این قطعه مربوط به آلبوم *بی نام است* .🙏🙏🙏

1398/10/03 02:01
امید!

دوستانی که از انتساب این غزلِ شاهکار به حضرت سعدی، تعجب میکنند، یا عاشق نشده اند یا از عشق درک درستی ندارند!
به قول یکی از دوستان حضرت سعدی سختی ها و مشقات راه عشق و عاشقی را درغالبی کاملا دل گدازانه ،سوزناک و گلایه آمیز ، وبه صورت فوق العاده زیبایی در غالب این شعر و علی الخصوص بیت *خوشاو خرما آن دل که هست از عشق بیگانه.....* بیان نموده اند و الحق که چه کسی جز حضرتش اینگونه زیبا و دلنشین میتواند مشقات و سختی های راه عشق را اینگونه واقع گرایانه باز گو کند؟؟ .
البته که عشق و عاشقی گوهریست بسیا باارزش و گرانقدر، که هرکس که به آن نائل گشت و به فرجامش رسیدو رساند، شهدی بکام خواهد چشید که شیرینیش جانش را به عرش اعلی خواهد برد، ولیکن از سختی ها و مصائب و مشقات این راه و این گوهر نیز نباید غافل بود!!

1398/12/27 06:02
تنها خراسانی

هرچه عاشق نیست ستور است.
دل عاشق همیشه بیدار است و دیده گهربار!او وپیوسته با محنت قرین است...
در این راه گریه یعقوب باید با ناله مجنون،یا دل پردرد باید یا ناله پرخون!
عشق مایه اسودگی است هرچند پایه فرسودگی است.
پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

1398/12/27 06:02
تنها خراسانی

شیخ اجل علیه الرحمه بسیار زیباتر فرموده اند:
دلم تا عشقباز آمد دراو جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم
در بیت بعدی به کنایه و طعن و از باب تاکید می فرمایند:

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم
...
باری دل بی عشق خرم است وخوش!
چون او را معرفت حاصل نشده است .شادی و خرمی کاذب!
واما"ا لسان الغیب" این همشهری پر افتخار "شیخ اجل "چگونه به عشاق نگریسته:
روی زرد است و آه درد آلود
عاشقان را دوای رنجوری

1398/12/27 07:02
تنها خراسانی

ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر می‌طلب که مخموری

1399/11/08 10:02
محمدصدرا

تنها با شنیدن آهنگ راز چاوشی میتوان به راز این غزل فوقالعاده پی برد.این شعر پر از درد و غم شیرینی است که شما رو به فراز آسمون خواهد برد.
پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید.

1400/01/06 15:04
امیر مستلزم

جناب دکتر ترابی و سعادت
سعدی به احتمال زیاد دچار یأس و ناامیدی شده که عشق و عاشقی چه بلاهایی سر او نازل کرده است !
من نمی دانم با چه منطقی می فرمایید غزل منتسب به سعدی نیست!
هر شاعری معمولا در دوره های زندگی خود دچار انحطاط فکری و عقیدتی شده ... .

1400/05/01 19:08
ملیکا رضایی

سلام به تمامی دوستان...

چرا نباید برای سعدی  باشد؟!تعجب میکنم ...!دلیل ش چیست !

آیا عشق چیز عجیبی ست و اندوهی و ملالی که از عشق بر میآید؟!

 سعدی اشعارش عاشقانه است ...عاشقانه ای به یاری ...

در هر لحظه زندگی هست که عاشق شده باشی ...در ضمن عشق برای زن و مرد تنها نیست !

حتی میشود که کسی به یاری که هیچ گاه پیش رویش نبوده و تنها در خواب ها میبیند عاشق شود و گاه آدمی در انتظار عشق میماند ولی هرگز آن نمیابد ...اینکه سعدی عاشق که بود نمیدانیم ولی او واقعا عاشق بود و چه زیبا در عشق او سعدی شعر گفت ...

 

1400/05/01 19:08
ملیکا رضایی

دلیلی نمیبینم که این شعر از سعدی نباشد لطفا یک دلیل منطقی بیاورید 

1400/05/01 19:08
ملیکا رضایی

اگر کسی میداند بگوید ...خودم که فکر کردم نفهمیدم 

ممنون و سپاس

1400/05/02 00:08
ملیکا رضایی

بله دقیقا ...اشعار شعرا قدیم و بخصوص سعدی ،بازی بسیار زیبا و پیچیده ای ست و این چون پیچیدگی در میان شاخه های گل است و آدمی را در میان کلماتی که شاید هرروزه شنیده و میبیند و به مار میبرد قرار میدهد ولیکن شیوه شیرینی دارد که گویی ماوراء ست ...و این تنها به خود شاعر باز میگردد ...

درمورد جابجا کردن دو مصراع ؛من تا کنون اینگونه با بیت یا شعری نگاه نکرده و این کار را نکرده بودم ولی حال که شما بانو غزل عزیز گفتید ،این کردم و دیدم که درست اش و به راحتی و سریع میتوان درکی درست و معنی درستی از شعر پیدا کرد .سپاس.. 

1400/05/02 09:08
ملیکا رضایی

من هم خدای را سپاس گفته و همچنین خیلی خوشحال شدم که سرزمین مادری من ایران است ...با هزار رنگ و چهار فصل و  ده ها هزار شاعر و فرهیخته و دانشمند...آری سعدی در غزل هاشان کمتر رقیبی دارد ...در هر محتوایی از اشعار شاعری هست که استثنا باشد در غزل عاشقانه الحق سعدی غوغا کرده ...

بی شک اشعار ایشان و اشعار مولانا حافظ و فردوسی و بقیه شعرا در صورت ترجمه شدن به زیان های دیگر غوغایی میکند در جهان ؛ولی شوری که به همین زبان شیرین فارسی -پارسی - در آدمی میاندازد با دیگر زبان ها قابل مقایسه نیست ...اگر این افراد خارج از ایران این اشعار ترانه شده را بخوانند و یک بار هم اگر میتوانستند با همین زبان پارسی میخواندند دیگر عاشق این زبان میشدند ... .

1400/09/27 23:11
ملیکا رضایی

این غزل زیبا رو شاگرد استاد شجریان ملیحه مرادی هم خوانده است که البته در آپارات و تلگرام هم میتوانید گوش کنید البته در آپارات به صورت آواز است آهنگش را باید از تلگرام دانلود کنید.

1400/10/12 13:01
علی a.finance۲۰۲۰@gmail.com

با سلام

سخن از عشق شد ... به به چه واژه بزرگ و مقدس و قابل احترامی ... همه اساتید واقفند که عشق مجازی مشق شمشیری است برای رسیدن به عشق حقیقی . غم و خسران در این عالم زایده این واژه مقدس است حتی اگر مجازی باشد چون ابزاری است برای درک بهتر عشق حقیق . هرگز غم به سراغ عاشق نمیرود ، آنچه دیگران از عاشق می بینند چیزی غیر از آنست که عاشق می چشد ... مسیر عاشقی مملو از سرخوشی است و هر لحظه تشنه تر از قبل برای رسیدن به معشوق حقیقی ... و تمام اینها به نظر بنده شیرین و بدور از غم خواهد بود اگر به آنچه و یا آنکه عاشقش شده ایم ایمان داشته باشیم ... وقتی عاشق شدی همه می شود او و اوست بجای همه و عاشق غنی ترین است .

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم / اوست گرفته شهر دل من به کجار سفر برم . 

التماس دعا

1400/11/01 17:02
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

عجیب است چگونه برخی دوستان با استناد به این مصرع، سخن را از سعدی نمی دانند

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

شاید این دوستان، خوشا و خرما را در حالت دعایی و آرزو خوانده اند اما چنین نیست

سعدی می گوید آن دل که از عشق بیگانه است خوش و خرم است به مصرع بعد توجه کنیم

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

سعدی به درستی می فرماید دلی که عشق در آن نیست خوش و خرم است ولی من از وقتی با عشق آشنا گشتم دلم شاد و خرم نیست

مگر جز این است که عشق همراه با غم است غمی که عاشق آن را با هیچ شادی عوض نمی کند

 

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها

 

که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق

که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست

 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

1401/04/06 00:07
خ م

پناهی بُرد از دردی به دردی مرد درمان جو

جز این هرگز دوایی بهره درمانم نمی‌بینم

 

مهدی فصیحی رامندی

1401/09/22 00:11
حیران

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

نم برون دادن: راز برملا شدن. 

بسیار بیت زیبایی است.

1401/10/27 20:12
یوسف شیردلپور

براستی که استادسخن واستادشعروغزل عاشقانه است حضرت سعدی

دلم تاعشق باز امد در اوجز غم نمی بینم

دل بی غم کجاجویم که درعالم نمی بینم

مرارازیست اندر دل بخون دییده پرورده

ولیکن باکه گویم راز  چون محرم نمی بینم،

آه که مرور این دو بیت چه آتشی که به خرمن وجود آدمی میزند و چققققدر آشناست این درد واین عشق گویی شیخ اجل ار از حال دل ما خبر داشته گویی هنوز باماست ومی بیند و دراین شناساندن این شعر وغزلیاتت که بگوش دل وجان ما بنشیند چه کسی بهتر از خسرو دوعالم استاد شجریان با ان خوش الحانی شان بحق صدای تمام شاعران شهیر بوده وهست بی‌جهت نیست که گفته اند خسروآواز دست مریزاد استاد 🙏

اجرای این غزل در البوم سرود مهر

استاد شجریان آدمی را به اوج لذت معنوی وروحی وآرامش حتی جسمی میرساند زیرا وقتی روح وروان در آرامش باشد جسم نیز...... روحتان شاد هنرمندان خالق هنر.... 💟💟💐💐🥰🥰💯💯

1401/11/28 10:01
مهدی عبداللهیان بهابادی

عجیبه می بینم عده ای از دوستان از انتساب این شعر به جناب سعدی تعجب می کنن 

وقتی سعدی در جائی دیگه میگه :

"هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد " 
پس عجیب نیست اگر بفرماید : " خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه "

 
1402/02/13 09:05
مرتضی یعقوبی

درود خدمت بزرگواران

به عرض دوستان عزیزی که فرموده اند این شعر از شاهکارهای شیخ اجل حضرت سعدی نیست برسانم، شاید مصرع اول که حضرت میفرمایند ((خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه)) کمی خواننده را به شک وا دارد، ولی در مصرع بعدی شیخ اجل مهر تأئیدی بر شاهکار خود میزند، و میفرماید ((که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم)). منظورشان این است که زمانی که عاشق واقعی شدم و با آن عشق لایزال آشنا گشتم فهمیدم که هر دلی که با این معشوق آشنا نگردد الحق که خوش و خرم نیست.

1402/02/13 18:05
حسین برخی

حبس ابد خورده رازی در دل

آزاد نشود چون محرم نمی‌بینم 

بختم گره خورده در تنهایی

جفت نشود چون همدم نمی‌بینم 

در جست‌وجوی عشق اقلیم ها گشته‌ام

عشقی نخواهم یافت چون عشقی در عالم نمی‌بینم

برای شادی می خورده‌ام

شادی نخواهم یافت چون چیزی جز غم نمی‌بینم 

زخم عمیق نشسته در دل

بسته نشود این زخم چون مرهم نمی‌بینم 

1403/01/20 14:03
بیقرار

حاصل بداهه سرایی امشب در گروه وزین « ادیبانه » با مطلعی از سعدی شیرین سخن 

« دلم تا عشقباز آمد درو جز غم نمی بینم 
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم »

ز غمگینان این عالم ، منم غمگین ترین ، تنها
به جز آن خالق یکتا ، کسی همدم نمی بینم 

تو گویی قحط باران است در این دنیای مِه آلود
که بامدادان به گلبرگش ، نم از شبنم نمی بینم 

به دل زخمی کهن دارم از این بیداد استبداد 
ز داد ، از عدل و انصافش ، دمی مرهم نمی بینم

به تاراج خزان رفته ست تو گویی باغ و بستانم
که شب بوهای عاشق را در آن خُرَّم نمی بینم

نه جمشیدی به جا مانده ست نه نامی از جم و جامش
ز بخشش های بی منت ، کسی حاتم نمی بینم

چنان گم‌ گشته اخلاق از ، پی و پیمان این انسان
خدا و خالقش را هان ! به جز دِرهم نمی بینم

به دل رازی نهان دارم از آن چشمان نرگس گون
که هیچ از مبتلایانش ، یکی مَحرَم نمی بینم 

مدامم وعده می دادی که گل می روید از صحرا
در این شنزار بی حاصل ، رز و مریم نمی بینم 

زمانی روی ماهت را به چشمِ دل تماشا بود 
کنون با دیدگانی تر  ، رُخَت  کم کم نمی بینم 

دلم بی بار و بی برگ است ، تو گویی آخرین ارگ است 
من از زلزال پی در پی ، کسی در بم نمی بینم

چو شد غم مونسم هر دم ، دمادم دم زدم از غم 
در این دنیای پر ماتم ، طبیب از دم نمی بینم

یکی از پشتِ پا می زد ، وفا ناکرده جا می زد 
دراین میدان کشتی هم ،  دوتا یک خم نمی بینم

نه آبی مانده در جویی ، نه نازی در پری رویی 
از این سرچشمه ها حتی  یکی زمزم نمی بینم

بیا و بیقرارت را به بزم بوسه مهمان کن 
که این دنیای فانی را جز آن یک دم نمی بینم

#رضارضایی « بیقرار »

1403/09/27 09:11
احسان سنایی

تنها هنرمندی که حق مطلب این ابیات شاهکار رو ادا کرده جناب آقای محسن چاوشی هستن . فضا سازی و موسیقی فوق العاده و غم نهان در صدا و تنفس های پر درد در این آهنگ  با درد عمیق شعر بطرز ماهرانه ای گره خورده.
شما دوست عزیز رو به آهنگ زیبای " راز " آقای چاوشی دعوت میکنم.

1403/10/08 23:01
جلال ارغوانی

 

کسی گوید  چون سعدی سخن دانم  نمی دانم‌

کسی گوید شبیه او سخن گویم نمی بینم