گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۵

منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم
فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبه‌ای مرغی شکرگفتار می‌بینم
مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت
می بی درد می‌نوشم گل بی خار می‌بینم
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار می‌بینم
زمین بوسیده‌ام بسیار و خدمت کرده تا اکنون
لب معشوق می‌بوسم رخ دلدار می‌بینم
چه طاعت کرده‌ام گویی که این پاداش می‌یابم
چه فرمان برده‌ام گویی که این مقدار می‌بینم
تویی یارا که خواب آلود بر من تاختن کردی
منم یا رب که بخت خود چنین بیدار می‌بینم
چو خلوت با میان آمد نخواهم شمع کاشانه
تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم
کدام آلاله می‌بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می‌بینم
ز گردون نعره می‌آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی را ز روی دوست برخوردار می‌بینم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم
فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم
هوش مصنوعی: من در این لحظه خوشحالی و دولت که چهره‌ی محبوبم را می‌بینم، مانند گلی که بر روی درخت سرو زیبای او شکوفه زده است، احساس سرخوشی می‌کنم.
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبه‌ای مرغی شکرگفتار می‌بینم
هوش مصنوعی: آیا در سرابستان وجودم، درختی سرسبز برپا شده است که بر هر شاخه‌اش پرنده‌ای خوش‌زبان و شکرین سخن می‌زند؟
مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت
می بی درد می‌نوشم گل بی خار می‌بینم
هوش مصنوعی: شاید روزی دنیا به پایان برسد که من بتوانم با آرامش در بهشت زندگی کنم، بدون درد و رنج، و گل‌های زیبا را بدون خار ببینم.
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار می‌بینم
هوش مصنوعی: من از تقدیر خود شگفت‌زده‌ام و هر لحظه در شگفتم که آیا به مستی دچار شده‌ام یا در خواب هستم، یا اینکه زیبایی یار را می‌بینم.
زمین بوسیده‌ام بسیار و خدمت کرده تا اکنون
لب معشوق می‌بوسم رخ دلدار می‌بینم
هوش مصنوعی: من تا به امروز بارها زمین را بوسیده‌ام و به خدمت مشغول بوده‌ام، حالا به جای آن، لب‌های معشوق را می‌بوسم و چهره دلبر را نظاره می‌کنم.
چه طاعت کرده‌ام گویی که این پاداش می‌یابم
چه فرمان برده‌ام گویی که این مقدار می‌بینم
هوش مصنوعی: انگار من چه کار نیکو یا اطاعتی انجام داده‌ام که این‌قدر پاداش می‌گیرم، یا چه قدر از دستورات پیروی کرده‌ام که این‌گونه بلاها و مشکلات را تجربه می‌کنم.
تویی یارا که خواب آلود بر من تاختن کردی
منم یا رب که بخت خود چنین بیدار می‌بینم
هوش مصنوعی: تو ای دوست، با حالتی خواب‌آلود به من حمله کردی و من، ای خدای من، می‌بینم که بخت من این‌قدر بیدار و آگاه است.
چو خلوت با میان آمد نخواهم شمع کاشانه
تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی در تنهایی به فکر می‌روم، دیگر نیازی به روشنایی شمع در خانه‌ام ندارم؛ چون دیدن چهره‌ات برای من از بهشت هم خواستنی‌تر است.
کدام آلاله می‌بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می‌بینم
هوش مصنوعی: کدام گل زیبا را ببویم که ذهنم پر از خوشبویی شد؟ چه عطر دل‌انگیزی به دسته ریحانم می‌آید که انگار تمام دنیا را پر از گل می‌بینم.
ز گردون نعره می‌آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی را ز روی دوست برخوردار می‌بینم
هوش مصنوعی: از آسمان صدایی به گوش می‌رسد که نشان‌دهنده‌ی شگفتی است؛ چون می‌بینم سعدی را که از روی دوستی بهره‌مند شده است.

خوانش ها

غزل ۴۲۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۲۵ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/02/13 03:05
مینا

سرابستان خانه ایست که باغ داشته باشد

1394/03/15 18:06
کسرا

این شعر حس و حال عجیبی داره که شاید روزی توو زندگی همه ی ما تجربش کنیم... مشخصه که سعدی عزیزم مدتی بوده که از خدای خودش یار و خوشبختی میخواسته و پس از مدتی به خواسته هاش رسیده ...
سعدی ...اون دنیا فقط میام دنبال تو... عشق منی...
سعدی ای کاش هم دوره تو بودم...
روحش شاد

1403/05/07 14:08
bolhasani

مستی و زیبایی این شعر تا ابد جاری و ساری است. حتی خود سعدی که استاد سخن و سخنوری بوده تعجب میکند و سهمش از این عشق را بالاتر از حد تصورش بیان میکند. 

چه طاعت کرده ام گویی که این پاداش می یابم

چه فرمان برده ام گویی که این مقدار میبینم

1403/10/08 23:01
جلال ارغوانی

 

نظر کردی مگر سعدی به روی او سخن گفتی 

که اندر گفته ات باری گل وگلزار می بینم