گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۱

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم؟
بلبل سماع بر گل بستان همی کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم
هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم
هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم
آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
اِلّا حدیث دوست که تکرار می‌کنم
چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم
همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده؛ که خویشتن اقرار می‌کنم
من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست؛ که اظهار می‌کنم
جان است و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم
زُنّار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زُنّار می‌کنم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی من خودم کاری را انجام می‌دهم، چرا باید اعمال دیگران را انکار کنم؟
بلبل سماع بر گل بستان همی کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در باغ گل مشغول آوازخوانی است، من نیز در کنار گل شقایق، به زیبایی خود می‌پردازم.
هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبایی و لطافت وجود دارد، خودم را به آنجا می‌اندازم و به دلبری می‌سپارم.
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم
هوش مصنوعی: اگر دوستانم به خاطر من دست به کار شوند و خونم را بریزند، من باز هم به فکر دیدار آنها خواهم بود.
هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم
هوش مصنوعی: در تمام عالم هیچ چیز برای من باقی نمانده است، جز اسراری که در حضور یار به آن مشغول هستم.
آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
اِلّا حدیث دوست که تکرار می‌کنم
هوش مصنوعی: تمام نوشته‌هایی که خوانده‌ام از یادم رفته‌اند، به جز داستان دوستی که همیشه در ذهنم مرور می‌کنم.
چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت من اجازه نمی‌دهد به آنچه می‌خواهم برسم، ناچاراً باید صبر کنم و از خواسته‌های نفسانی‌ام چشم بپوشم.
همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده؛ که خویشتن اقرار می‌کنم
هوش مصنوعی: همسایه، لطفاً شهادت بر دیوانگی و عشق من نده، چون خودم به این موضوع اعتراف می‌کنم.
من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست؛ که اظهار می‌کنم
هوش مصنوعی: من از این به بعد نه به زهد و پارسایی خودم افتخار می‌کنم و نه به دانش و معرفتی که دارم، زیرا آنچه در دل دارم، چیزی نیست که بخواهم به نمایش بگذارم.
جان است و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم
هوش مصنوعی: محبت و عشق به محبوب چنان قوی است که در این راه هیچ چیز از جانم کم نمی‌گذارم. اگر لازم باشد، جانم را فدای او می‌کنم.
زُنّار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زُنّار می‌کنم
هوش مصنوعی: اگر به خود زنجیری ببندی، من هزار بار این را نادیده می‌گیرم چون من شما را با پوشش خود قبول می‌کنم.

خوانش ها

غزل ۴۲۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/06/17 20:09
۷

این غزل بسیار زیبا نمودی از جهانبینی سعدی است
چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم
بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم
هر جا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم
اوحدی پیشواز این غزل رفته:
درمان درد دوری آن یار می‌کنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

1397/10/24 22:12
محمد طهماسبی دهنو(هانا قبادی پور)

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم
سلام خدمت اساتید عزیز آقای ترابی و بزرگان ادیب، بنده با سوادی ذره‌وار و ناقص در حد فهمِ خودم خدمت دوستان عرض میکنم آن چیز که لازم میدونم که بنویسم
بیت اول منظورش اینه که ما بیشتر مواقع کارهایی رو مرکتب میشیم(مثلا ما غیبت میکنیم و تهمت میزنیم و...) حالا اگر همین کارها رو کسی دیگه انجام بده ما میگیم این آدم پست و غییت کن و تهمت‌زنیه و .....
به قول پروین
آگه از عیبِ عیانِ خود‌ نِه‌ایم
پرده های عیب مردم میدَریم

و البته میشه طوری دیگه هم معنی کرد که به نظرم با افکار سعدی سازگار نیست
اما با افکار ما شاید☺️☺️
در این نگاه جدید در بیت اول
شاید داره درباره جبرِ طبیعت میگه که چون من هر کاری رو (حالا هر چی،عشق ،خشم‌، چشم چرانی)رو بر اثر نفسی که سازنده ی من و بیانگر شخصیتمه انجام میدم و دستِ خودم نیست ،..پس من باید قبول کنم که عین همون کار بر علیه خودم اقدام میشه
و منکر این خلق و خوی در دیگران نباید بشم چون خودم این اعتقاد رو دارم که تمام فعل های من زاییده نفس و نفس من گوش به فرمان جبرِ
اینچنینه که از بد گفتن و عصبانی شدن و نامردی مردم هم ناراحت نمیشیم..

1397/10/25 01:12
محمد طهماسبی دهنو(هانا قبادی پور)

این بیت سعدی در همین غزل 421
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تامل دیدار میکنم
چقدر عارفانه و چقدر زیبا هدف رو حضرت سعدی با لطافت خاص و جهانبینی عمیق بیان میکنه
حالا در نگاه من (عزیزان ) در مصرع اول همون منیت و چیزهایی است که برای ما عزیزه و چراغ غفلتِ ماست که متاسفانه ما به چشم نور نگاهش میکنیم
(عزیزان)از قبیل مقام و محبوب و فرزند و رفیق و یا ساز و پول و قدرت و خودنمایی و ...است
حالا هر انسانی هدفی داره،اما هدف سعدی اینقدر ارزشمنده که حتی اگر عزیزترین هاش خونش رو بریزن باز سعدی اندیشه ی دیدارِ حرکت به سوی مقصود رو در سر داره
کسی که خونش رو بریزن مگه میشه فکر کنه، بله میشه به شرطی که هدفی فراتر از ظاهر دنیا داشته باشد
وگرنه ارزش هر هدف به نوع نیازی است که در ماست،اگر این نیاز با برطرف شدن تمام شد مسلما هدف هم تمام شده است
درحالی که هدف حقیقی هرگز پایانی ندارد و دائما حرکت است و بس
شهدا تبدیل شدن به هدفشون که حرکت به سوی یارِ و یارِ شهدا خدا بود و بس
امام حسین عین اندیشه ی آزادی و آزادگی و ایمان است و کشتی نجات تک تک ماست
یعنی سعدی خودش رو تبدیل کرده به یک ایده و آرمان در مسیر بی نهایت و چنان محو اندیشیدن در دلبره که اگر خونشم بریزن بی خیالِ و فقط به حرکت فکر میکنه
حالا آدم اگر بخواهد برای هدف دل از عزیزانش بِکَنه که عزیزان گفتم چه چیزایی هستن
انگار همون عزیزانش میخوان با شمشیر سرش رو جدا کنند
به قول قدیمی‌ها ، هرکه را طاووس خواهد‌، جور هندوستان کشد 
 واسه رسیدن به مقصود و به دست آوردن هر چیزی باید رنج و سختی کشید و مصائب و مشکلات موجود رو به جان خرید و تحمل کرد
به قول وفائی
نه هر سنگی بدخشان است لعلش میتوان گفتن
بسی خون جگر باید که تا لعل بدخشان شد
سعدی عزیز میفرماید که
آنچنان مشتاق وصال یار (هدف و غایت هستی)هستم که هر چند دردآور است دل از زیبایی و تعلقات کندن و در حالی که هر بار دل از عزیزی میبُرم انگار داره با شمشیر خونم رو میریزه اما باز تو اینقدر عزیزی و اینقدر بالایی و اینقدر مطمئن هستی که محو اندیشیدن دیدارت شدم
ای کاش بی نهایت وار با اندیشه های مثبت و الهی زندگی کنیم
و تک تک لحظات عمرمون رو خداوند متعال طراحی کنه
آفتاب الطاف حق بر همه یکسات میبارد اما ماییم که روزن سیرت هستیم
امیدوارم همه از روزن‌وار زیستن خلاص بشیم و ویران بشیم تا زمین وار مورد هجوم الطاف الهی باشیم
یا حق
دل خود را صیقل بزنیم با صلوات برای شهدای و اموات و عموی عزیز بنده شهید رستم طهماسبی دلفان

1398/06/28 09:08
جمشید پیمان

پُر می کنم شبانه ام از چشم های تو
جمشید پیمان،26 ـ 02 ـ 2017
دیوانگی ست عاشقی، اقرار می کنم
دست خودم که نیست گر این کار می کنم
گفتم به دل؛چرا به جنونم کشانده ای؟
گفت از قضای عشق به ناچار می کنم
جان را به سرزمینِ جوانی کشانده ام
خود را میان شعله گرفتار می کنم
پُر می کنم شبانه ام از چشم های تو
شب را به بوی عطر تو سرشار می کنم
آنها که خوانده ام همه از یادِ من برفت*
تمرین عشق پیش تو این بار می کنم
خلقی به طعن و طنز تماشای من کنند
امّا در این میانه من انکار می کنم
شادان نمی شود دلم از هیچ قصّه ای
الّا حدیث دوست،که تکرار می کنم*
*آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت
الّا حدیث دوست که تکرار می کنم( سعدی)

1400/01/06 14:04
امیر مستلزم

جناب محمد طهماسبی دهنو(هانا قبادی پور)
دچار اشتباه شده اید و به قولی اسمان را به ریسمان بافته اید!
منظور از تامل دیدار ، اندیشه دیدار نیست بلکه منظور (عمیق نگریستن) است .شاعر بدنبال دیدن کسی یا ... نیست فقط حال و هوای عاشقانه اش را به تصویر می کشد.
معنی صحیح بیت 4
اگر معشوق به قصد کشتن من شمشیر خویش را از نیام بکشد من مانع ان نمی شوم و همچنان به او خیره وار می نگرم که تا چه حد زیبا و ... است ، انگار که من راضی به مردن در پیش پای او هستم .
بنظر لازم نیست از این بیت برداشت عرفانی کرد ، معنی بیت بسیار ملموس هست و جهان بینی سعدی در ملک عشق را بیان می کند و باید متذکر شد که معشوق هم ملکوتی می تواند باشد هم زمینی !
موفق باشی.

1403/10/08 23:01
جلال ارغوانی

سعدی به عشق یار دل پر سوز می کنی

وین دیده را ز یاددوست گهر بار می کنم

مانند تودر سخن نشنیدست  روزگار

من نیز ندیده ام واقرار می کنم