گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲

نشاید گفتن آنکس را دلی هست
که ندهد بر چنین صورت دل از دست
نه منظوری که با او می‌توان گفت
نه خصمی کز کمندش می‌توان رست
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز
که هشیاران نیاویزند با مست
سرانگشتان مخضوبش نبینی
که دست صبر برپیچید و بشکست
نه آزاد از سرش بر‌ می‌توان خاست
نه با او می‌توان آسوده بنشست
اگر دودی رود بی‌آتشی نیست
و گر خونی بیاید کشته‌ای هست
خیالش در نظر، چون آیدم خواب؟
نشاید در به روی دوستان بست
نشاید خرمن بیچارگان سوخت
نمی‌باید دل درماندگان خست
به آخر دوستی نتوان بریدن
به اول خود نمی‌بایست پیوست
دلی از دست بیرون رفته سعدی
نیاید باز تیر رفته از شست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۴۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۴۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۲ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۴۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۴۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1391/08/14 21:11
ارجمندی

بیت هشتم دل درماندگان درست است
---
پاسخ: در تصحیح فروغی و یک چاپ دیگر نگاه کردیم به همین صورت (درمندگان) درج شده است.

1391/08/14 21:11
ارجمندی

احتمالاً بیت اول ندهد است نه ننهد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/02/20 00:05
امین کیخا

اوج ازرمداشت و گرامیدن دوستی ، چنانچه اگر شعله های دوستی بپاخاست نمی بایست انرا فرونشاند و باید به پاس داری ان کمر بست و انکس که دوستی را نمی خواهد باید از اغاز انرا شروع نکند ، و این گونه ای نگاه پاک به دوستی و نهند ( موضوع) عشق می باشد نگاهی در نهایت انسان دوستی

1394/05/24 08:07
شایق

با سلام کلمه به در اول بیت دوم نه است یعنی هیچ چیز مورد نظری را با او نمی توان گفت و از دام او نیز رهایی ممکن نیست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1397/02/07 23:05
بیگانه

چه قدر زیبا سروده سعدی عزیز... مثل همیشه... شاعر باعظمت دوست داشتنی... روحش در آرامش و سرور باد...

1398/07/19 02:10
ناشناس

در بیت هشتم " درماندگان " صحیح است.

1401/06/03 18:09
فاطمه زندی

غزل ۴۲ سعدی 

وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل 

بیت اول 

نشاید گفتن آن کس را دلی هست 

 که ننهد بر چنین صورت دل از دست

کسی که با مشاهدۀ صورتی چنین زیبا و دلفریب دل از کف ندهد ، نمی توان گفت که صاحب دل است . [ نشاید = از مصدر شایستن به معنی لایق و سزاوار نیست / دل از دست دادن = کنایه از عاشق و بی قرار شدن ]

 بیت دوم

نه منظوری که با او می توان گفت نه خصمی کز کمندش می توان رَست

یار من نه از آن یارانی است که بتوان به او سخن گفت و نه از آن دشمنان که بتوان از کمند او رها شد . [ منظور = در اینجا یعنی معشوق و محبوب ]

 بیت سوم

به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز 

که هشیاران نیامیزند با مست

به دل خود گفتم که از چشمان مخمور یار حذر کند . زیرا درافتادن عاقلان و هشیاران با مستان موجب ملامت و زیانکاری است . [ آمیختن = معاشرت و همنشینی کردن ]

بیت چهارم

سرانگشتان مخضوبش نبینی 

 که دست صبر برپیچید و بشکست ؟

آیا نمی بینی که سرانگشتان حنا بستۀ یار دست صبر را می پیجد و آن را در هم می شکند ؟ ( زیبایی سرانگشتانش عاشق را بی تاب می کند . ) [ مخضوب = خضاب شده و رنگین / خضاب = رنگ کردن با حنا یا گلگونه است ]

 بیت پنجم

نه آزاد از سرش برمی توان خاست نه با او می توان آسوده بنشست

نه می توان آزادانه او را رها کرد و نادیده گرفت و نه می توان با او آسوده و راحت همنشینی کرد . [ برخاستن از سر کسی = کنایه از رها و ترک کردن کسی ]

بیت ششم

اگر دودی رود ، بی آتشی نیست 

 وگر خونی بیاید ، کُشته ای هست

اگر دودی برخیزد بی تردید نشانۀ آتشی است که دیده نمی شود . همانطور که اگر خونی ریخته شود ، کشته ای یا شهیدی وجود دارد .

بیت هفتم

خیالش در نظر چون آیدم خواب ؟ نشاید در به روی دوستان بست

در حالی که خیال او در نظرم تجسّم می یابد چگونه می توانم بخوابم ؟ ( هرگز نمی توانم بخوام ) گویی خیال او آشنایی است که به دلیل آشنا بودن نمی توان در به روی او بست و از ورودش جلوگیری کرد . [ خیال = تصور چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد / نظر = چشم / چون آیدم خواب = هرگز خواب به چشمم نمی آید ]

بیت هشتم

نشاید خرمن بیچارگان سوخت 

 نمی باید دل درمندگان خست

شایسته نیست که خرمن بیچارگان را که حاصل حیات آنان است به آتش کشید . همانطور که نباید دل عاشقان دردمند را آزرده و مجروح کرد . [ بیچارگان = درماندگان و ناتوانان / درمندگان = مخفّف درماندگان / خستن = آزرده و مجروح کردن / خرمن کسی را سوختن = کنایه از به رنج و زحمت انداختن و بدبخت کردن کسی ]

 بیت نهم

به آخر ، دوستی نتوان بریدن 

به اوّل ، خود نمی بایست پیوست

پس از مدّتی دوستی کردن نمی توان رشتۀ محبّت و دوستی را گسست . پس بهتر است که آدمی از اوّل دل نبندد و عاشق نشود .

 بیت دهم

دلی از دست بیرون رفته سعدی نیاید باز تیرِ رفته از شَست

ای سعدی ، دلِ از دست رفته به سینۀ عاشق بازنمی گردد . همانطور که تیر رها شده از چلّۀ کمان دیگر به کمان برنمی گردد . [ شست = زه گیر ، انگشتر مانندی که از استخوان و جز آن سازند و در انگشت ابهام کرده و در وقت کمانداری زه کمان را بر آن گیرند . که آن را به اعتبار انگشت ابهام ، شست گویند . ] / دل از دست بیرون رفتن = کنایه از دلباخته و دلبرده شدن و شیفته و بی قرار گشتن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/08/22 11:10
حسین بیدرام

سپاس خانم زندی گرامی.