گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۸

گر دست دهد هزار جانم
در پای مبارکت فشانم
آخر به سرم گذر کن ای دوست
انگار که خاک آستانم
هر حکم که بر سرم برانی
سهل است ز خویشتن مرانم
تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دانم
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد به آشیانم
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم
گر نام تو بر سرم بگویند
فریاد برآید از روانم
شب نیست که در فراق رویت
زاری به فلک نمی‌رسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم؟
عهد تو شکست و من همانم
من مهره مهر تو نریزم
الا که بریزد استخوانم
من ترک وصال تو نگویم
الا به فراق جسم و جانم
مجنونم اگر بهای لیلی
ملک عرب و عجم ستانم
شیرین زمان تویی به تحقیق
من بنده خسرو زمانم
شاهی که وِرا رسد که گوید
مولای اکابر جهانم
ایوان رفیعش آسمان را
گوید تو زمین من آسمانم
دانی که ستم روا ندارد
مگذار که بشنود فغانم
هر کس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخرالزمانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر دست دهد هزار جانم
در پای مبارکت فشانم
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش بیاید، هزار جانم را فدای پای باارزش تو می‌کنم.
آخر به سرم گذر کن ای دوست
انگار که خاک آستانم
هوش مصنوعی: ای دوست، کمی به من توجه کن، گویا من به گرد و غبار آستانت نشسته‌ام.
هر حکم که بر سرم برانی
سهل است ز خویشتن مرانم
هوش مصنوعی: هر دستوری که بر من فرود آید آسان است؛ فقط خودم را از خودم دور نکنم.
تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دانم
هوش مصنوعی: تو خودت نمی‌دانی که چگونه به وصل ما برسی، اما من به سرنوشت خودم آگاه هستم و با آن سازگارم.
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد به آشیانم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم تصور کنم که کسی به بزرگی تو به خانه‌ام بیاید.
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم
هوش مصنوعی: اگر خانه‌ام کوچک و تاریک باشد، ولی بر چشمانت نور را نمایان کنم.
گر نام تو بر سرم بگویند
فریاد برآید از روانم
هوش مصنوعی: اگر نام تو بر زبان‌ها بیفتد، قلبم به شدت به تپش در می‌آید و احساساتم به جوش و خروش می‌آید.
شب نیست که در فراق رویت
زاری به فلک نمی‌رسانم
هوش مصنوعی: در شب‌هایی که دور از تو هستم، نمی‌گذارم کسی از غم و اندوه من باخبر شود.
آخر نه من و تو دوست بودیم؟
عهد تو شکست و من همانم
هوش مصنوعی: آیا ما هرگز دوست نبودیم؟ تو قول و قرار خود را شکستی و من هنوز همان فرد سابق هستم.
من مهره مهر تو نریزم
الا که بریزد استخوانم
هوش مصنوعی: من فقط از روی عشق و محبت به تو می‌توانم به تو خدمت کنم، وگرنه برای من هیچ ارزش و معنی ندارد.
من ترک وصال تو نگویم
الا به فراق جسم و جانم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم جدایی از تو را بپذیرم مگر اینکه جسم و روح من از هم جدا شوند.
مجنونم اگر بهای لیلی
ملک عرب و عجم ستانم
هوش مصنوعی: من دیوانه‌ام، اگر برای به‌دست آوردن لیلی، حتی یک قلمرو بزرگ و باارزش را به دست بیاورم.
شیرین زمان تویی به تحقیق
من بنده خسرو زمانم
هوش مصنوعی: تو در زمان خود، همانند شیرینی می‌مانی و من به حقیقت، خدمتگزار و بنده‌ی بزرگ‌ترین شخصیت این دوران هستم.
شاهی که وِرا رسد که گوید
مولای اکابر جهانم
هوش مصنوعی: پادشاهی که به او برسند و بگویند من بزرگترین سرور دنیا هستم.
ایوان رفیعش آسمان را
گوید تو زمین من آسمانم
هوش مصنوعی: بنا و سازه‌ای بلند و عظیم دارد که به آسمان نزدیک است و به نوعی خود را بالاتر از زمین و در مقام آسمان می‌داند.
دانی که ستم روا ندارد
مگذار که بشنود فغانم
هوش مصنوعی: می‌دانی که ظلم جایی ندارد، پس نذار صدای ناله‌ام به گوش کسی برسد.
هر کس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخرالزمانم
هوش مصنوعی: هر کسی در دوران خودش شناخته می‌شود و من سعدی، نماینده و شاعر آخرین دوره‌ای هستم.

خوانش ها

غزل ۴۱۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۱۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/02/30 07:04
behzad

سلام
نمیدونم چرا سعدی تو بیت ده و یازده به جای کلمه ی الا حتی به کار نبرده
روحش شاد غزل بسیار زیبایی بود

1396/02/22 08:04
علی صداقت

بالله که تو سعدی آخر الزَمانی.
روحت قرین رحمت و سلامت باد شجریان که زیبایی غزلیاتت را به ما شناساند

1400/01/29 13:03
حسین شنبه‌زاده

برای آقا بهزاد (گرچه احتمالاً این کامنت رو نخواهند دید؛ بنابراین برای هر کس که می‌خونه):
در زمانهٔ سعدی، کلمهٔ «حتی» در معنای امروزی بسیار به‌ندرت به کار می‌رفت. من ندیده‌ام اصلاً.

1400/04/24 03:06
عالی

‏چه خوشبختیم ما که زبان همچون قندِ ‎پارسی را درک می‌کنیم و می‌توانیم شیرینی و نمک توامان سخن ‎عالیجناب سعدی را دریابیم و از شمیم گلستان و بوستانش بهره ببریم و با غزلیاتِ بی‌بدیلش مست شویم؛ و چه آینده‌بین است سعدی، که می‌داند تا جهان هست، همگان بهره‌مند از خوان گسترده کلام اویند:

هرکس به زمان خویشتن بود

من سعدی آخرالزمانم!

1400/08/18 20:11
کاظم رمضانیان

این غزل زیبای سعدی به وسیله حافظ شیرین سخن در غالب مخمس (؟) به زیبایی تضمین شده است . اگر کلمه ای اشتباه شده ، ممنون میشوم که تصحیح بفرماِیید :

در عشق تو ای صنم چنانم

کز هستی خویش در گمانم

هر چند که زار و ناتوانم

گردست دهد هزار جانم

در پای مبارکت فشانم

 

کو بخت که از سر نیازی

در حضرت چون تو دل نوازی

معروض کنم نهفته رازی

هیهات که چون تو شاهبازی

تشریف دهد در آشیانم

 

ای بسته کمر زدور و نزدیک

بر هیچ به خون ترک و تاجیک

در مسکن اخلص الممالیک

گر خانه محقر است و تاریک

بر دیده ی روشنت نشانم

 

هر چند ستمگری ترا خوست

کم کن تو جفا که این نه نیکوست

گیرم که دلت ز آهن و روست

 آخر بسرم گذر کن ایدوست

انگار که خاک آستانم

 

گفتم که چوکشتیم به زاری

زان پس ره مرحمت سپاری

بر دل رقم وفا نمی نگاری

تو خود سر وصل ما نداری

من طالع و بخت خویش دانم

 

من از تو بجز وفا نجویم

بیرون ز گل وفا نبویم

الا ره بندگی نپویم

اسرار تو پیش کس نگویم

اوصاف تو پیش کس نخوانم

 

گر غمزه تو زند به تیرم

گر ترک فلک کند اسیرم

یکدم نبود ز تو گریزم

من ترک وصال تو نگیرم

الا بفراق جسم و جانم

 

بنگر نه در وفا گشودیم

نه مهر بمهر میفرودیم

نه بود هر آنچه مینمودیم

آخر نه من و تو یار بودیم

عهد تو شکست و من همانم

 

گر سر ببری به تیغ تیزم

از کوی وفات بر نخیزم

ور زانکه کنند ریز ریزم

من مهره ی مهر تو نریزم

الا که بریزد استخوانم

 

آنانکه نشان عهد جویند

جز راه فرار من نپویند

خاک من زار چون ببویند

گر نام تو بر سرم بگویند

فریاد بر آید از روانم

 

گر بگذرد ز پیش خیلی

هر یک بصفا به از سهیلی

جز تو نکنم بغیر میلی

مجنون نیم ار بهای لیلی

ملک عرب و عجم ستانم

 

گشتم صنما در آرزویت

آشتفه و تیره دل چو مویت

هر چند نمیرسم به کویت

شب نیست که از فراق رویت

زاری بفلک نمیرسانم

 

ای وصل تو اصل شادمانی

دایم بمراد دل بمانی

با حافظ خود بگو عیانی

هر حکم که بر سرم برانی

سهل است ز خویشتن مرانم

 

1400/10/16 17:01
بیدل بی نشان

سعدی جان من 

چقدددددددر همواره از شراب سخنت سرمستم 

عزیز جان من با کلام شیرینت جانم رو جلا می بخشی 

خداوندگار سپهر شعر و ادبیات پارسی 

1401/02/10 01:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

هرچه در وصف خداوندگار سخن گفته شود باز در برابر این توصیف کم می آورد

هر کس به زمان خویشتن بود

من سعدی آخرالزمانم

الحق و الانصاف که خوب خودش را معرفی کرده

سعدی هرگز نمی میرد مگر اینکه بشریت بمیرد

1403/03/06 16:06
Mojtaba Razaq zadeh

مصرع من بنده خسرو زمانم یعنی چی؟

1403/03/06 19:06
همیرضا

یعنی من بنده و فرمانبر شاه زمانه هستم. از این بیت به بعد مدح پادشاه است. «خسرو» در اینجا با «شیرین» در مصرع اول تناسب دارد. معشوق را «شیرین» زمانه دانسته (شیرین معشوقه خسرو پرویز) و متناسب با آن شاه همعصر خود را خسرو پرویز زمان.

1403/03/06 20:06
Mojtaba Razaq zadeh

خیلی ممنون از شما انشالله زنده باشید

1403/08/22 01:10
جلال ارغوانی

من سعدی آخر الزمانم 

من تاج سر سخنورانم