گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۱

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم
امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم
آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم
دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم
گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم
شرط است احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم
بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با شمشیر به دوستان آسیب برساند، من اولین کسی هستم که می‌گوید من عاشق هستم و از محبت صحبت می‌کند.
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم
هوش مصنوعی: می‌گویند اگر از سر به دار رفتن احساس ناامیدی نمی‌کنی، پس بپذیر که من تو را به پای دار می‌اندازم.
امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خاطر زیبایی چهره‌ی دوست از دیدن او بگذرم. بهتر است که به نصیحت‌ها گوش دهم و به آن‌ها عمل کنم.
آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم
هوش مصنوعی: در صحبت‌های نیکان گفته‌اند که بر من ناراحتی و آتش عشق فروزان است که می‌تواند تمام دارایی و تلاش‌های من را از بین ببرد.
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای هستم که به خاطر خوشی و لذت‌هایی که در قید و بند آنها افتاده‌ام، دیگر نمی‌توانم به یاد آورم کجا زندگی می‌کردم یا کجا باید باشم.
دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم
هوش مصنوعی: دل من پر از دردی است که اگر اشک‌هایم را از صورت پاک کنم، این درد به حدی است که آستینم را هم به زیر می‌برد و به دامنم می‌رسد.
گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم
هوش مصنوعی: اگر من لباس خود را از تن بیرون کنم، تو زیر آن فقط شخصی ناتوان را خواهی دید که در واقع تنها درونی خیالی یا جسمی بی‌ارزش دارد.
شرط است احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم
هوش مصنوعی: باید احتمال بدی‌های دشمنان را در نظر بگیرم، زیرا قلبم توانایی جدا شدن از دوست را ندارد.
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از دردهای واقعی اهمیتی ندارد، زیرا وقتی من در رنج هستم و فریاد می‌زنم، انگار که هیچ‌کس به حال من توجهی نمی‌کند.
بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که در اوج قدرت و بزرگی نمی‌توان شب‌های طولانی را تجربه کرد، چرا که او از تجربه‌اش درباره چاه بیژنم آگاه است. به عبارتی دیگر، هیچ‌گاه در موقعیت‌های عالی و برجسته، مشکلات سخت و شب‌های بی‌پایان را تقدیر نمی‌کند.
گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم
هوش مصنوعی: می‌گویند ای سعدی، از عشق دست بکش و توبه کن، اما من نمی‌توانم و نمی‌خواهم که عشق را رها کنم.

خوانش ها

غزل ۴۱۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1392/10/01 07:01
علیرضا پیشگو

با سلام.در بیت "دردی است...."ککه استاد شجریان آنرا در مراسم تشیع استاد همایون خرم خواندند. سعدی به زیبایی از نکاتی که هیچ گاه در نظر ما نیست بهره جسته .ما وقتی که میخواهیم اشکمان را پاک کنیم معمولا از آستین پاک می کنیم و زود هم خشک میشود هم اشک هم آستین.اما این درد چنانست که استینی که برای خشک کردن آن لازم است از آستین تا دامن لباس فرد را شامل میشود.

1394/09/02 12:12
صادق

بیت ششم صحیح آن به شکل ذیل است:
دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
بردارم آستین برود تا به دامنم
ما معمولا برای پاک کردن اشک چشم از آستینمان استفاده میکنیم حال اگر اینکار را نکنم و از آستینم استفاده نکنم حجم اشک و درد انقدر زیاد است که تا دامن فرد جاری خواهد شد.

1403/03/29 17:05
محسن مرادی

خیر

مقصود جناب سعدی مقدار زیاد اشک و متمادی بودن اون هست که اگر آستین بر گوشه چشم گذاشته بشه مثل فتیله اشک تا دامن میرسه

 

1395/04/06 02:07
۷

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
آنکس که بر تخت جمشید نشسته و خوش است کجا داند درد مرا که در چاه بیژن گرفتارم و چه شبهای تاریک و سختی را میگدرانم.
چاه بیژن= چاهی در توران که افراسیاب بیژن پهلوان ایرانی را در آن زندانی کرده بود و رستم او را آزاد کرد.

1395/04/06 02:07
۷

داستان بیژن و منیژه از آنجا آغاز شد که:
« کیخسرو بیژن را برای کشتن گرازها به شهرِ ارامان فرستاد و گرگین که رفیق همراه او بود با حیله ای کوشید در موفقیت او سهیم شود.
حیله ی گرگین کارساز شد. بیژن ِ جوان به جشنگاه منیژه (دختر افراسیاب ) در مرز توران رفت .
در آنجا درختِ سروِ بلندی دید و زیرِ آن درخت ایستاد تا هم بتواند بزمِ دختران را تماشا کند و هم دختران بتوانند او را ببینند.
و چنان شد که او خواسته بود ، ناگاه چشم « منیژه » به جوانی زیبا روی، آراسته و باشکوه افتاد که یادِ سیاوش را برای او زنده کرد. [ سیاوش فرزند کاووس شاه ، فرنگیس خواهرِ منیژه را به همسری گرفته بود]
منیژه دایه‌ای داشـت که همه اَسرارِ خود را با او درمیان می گذاشت . در این لحظه هم چنین کرد. مرد جوان را به دایه نشان داد و از او خواست تا آن غریبه را به داخل آورد .
منیژه چـو از خــیمه کــردش نگاه
بدید آن سَهــی قـَدِ لشکــر پنــاه
فــرستاد مـــردایه را چـــون نَونَد
کـــه رو زیـر آن شــاخِ سـرو بلند
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد ، یا پری ست
دایه نزد بیژن رفت و پرسید: “ که هستی و از کجا آمده‌ای که یاد سیاوش را زنده کرده‌ای!
«بیژن پاسخ داد:» نامم بیژن است. فرزند گیو. از ایران برای شکار گراز به ارامان رفته بودم و چون شنیدم که در اینجا جشنگاه است، برای تماشا آمده ام . اکنون اگر دلِ دخترِ افراسیاب را نرم کنی و مرا به دیدار او به داخل ببری ، به تو تاج و گوهر فراوان هدیه می‌دهم.
دایه از خوبی و زیبایی منیژه سخن ها گفت و بیژن را به جشنگاه بُرد. منیژه با دیدن بیژن، شادمان شد. او را در کنارِ خود نشاند و احوال پرسید.
زمانی نگذشت که نگهبانان از حضور بیژن در جشنِِ منیژه آگاه شدند.
چو بگذشت یک چند گاه این چنین
پـس آگاهــی آمـد به دربان ازین
نهفتــه همــه کارشــان بـاز جست
به ژرفی نگه کـرد کــار از نخست
خبر به افراسیاب رسید که یک پهلوان ایرانی به جشنگاه دختر تو راه پیدا کرده است.
افراسیاب از این خبر ترسید و مانند بید لرزید. با خداوند راز و نیاز کرد که « چرا سرنوشتِ دختران ِ من با ایرانیان گِره خورده است؟» سراسیمه دستور داد تا چوبه دار آماده کنند. اما دانایان که این خبر را شنیدند او را از این کار باز داشتند . زیرا بیژن فرزند « گیو » بود .
همان کس که توانست مدتی در توران پنهان شود تا کیخسرو پادشاه و فرنگیس را به ایران رساند.
اگر خونِ بیژن بــریــزی زمیــن
زتوران برآیــد همــان گردِکیــن
افراسیاب سخنِ دانایان را پذیرفت و دستور داد بیژن را با آهن ِ آهنگران ببندند و سپس او را واژگون در چاه بیاویزند. بر درِ چاه هم سنگی بزرگ بگذارند تا کس نتواند او را نجات دهد.
ببنـــدش بــه مِسمارِ آهــنگران
زســر تـا بـه پایش به بند اندر آن
چو بستی نگون انــدر افکن به چاه
که بی ‌بهره گردد زخـورشید و ماه

1395/04/06 03:07
۷

پیوند به وبگاه بیرونی
پخش آنلاین:
شهرام ناظری
آلبوم آواز اساطیر (شاهنامه کردی)چای بیژن( چاه بیژن)

1400/09/09 18:12
فاطمه زندی

درود

گویند پایدار اگرت سر دریغ نیست

گویند پایِ دار اگرت سر دریغ نیست ..اگر در عاشقی یار از نثار سرِ خود دِریغ نداری ،بنابراین در این راه پایدار باش .می گویم به یار بگویید که سرم  را بپذیرد .تا ان را به پایش نثار کنم..

1401/10/22 17:12
یوسف شیردلپور

دردیست در دلم که گر پیش آب چشم

برگیرم آستین برود تابه دامنم، 

چقدر گویای حال وروز امروزه ماست همه دردمند، حال دل همه نامساعد، 

یک جو مرده حاکم بر زندگی 😔

یک جنگی داخلی وبرادر کشی وپدر رودرروی پسر پسرمقابل  پدر ومادر خواهر نالان و زار وپریشان دوستان درمانده وچه بسا هستند کسان ناکس که سود میبرند از فتنه برمی انگیزند خدایا بحال همه رحمی کن🤲🌷🌷❤️

 

1401/10/28 19:12
شیرینکام

درود

در بیت آخر حضرت سعدی ایجاز را به کمال رسانده:

گویند سعدیا مکن، از عشق توبه کن --- مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

پر از اندیشه، به دور از عبارت پردازی و اطناب، در نهایت زیبایی،

دقت کنید چند فعل در این بیت آمده

و چه اندازه از معنی در چه مقدار سخن نهاده شده 

1401/10/28 19:12
شیرینکام

چه نیکو گفته اند که غزل عارفانه را حضرت مولانا و غزل عاشقانه را حضرت سعدی به اوج رسانده اند.

1402/03/06 08:06
حباب

گویا فقط استاد شجریان توانایی آوازخوانی این قطعه سنگین را داشتند، بقیه بزرگواران نهایتا دکلمه خوانی کردند

1402/09/07 14:12
محمود آزاد

گر که خواهی دمی روح از تنت جدا بشود این غزل از خدا ز دهانِ خدای غزل بشنو

1403/04/09 15:07
Sara Mar

بشنوم یا بخوانم؟ می خوانم  فعلا... ببینم روحم از تنم جدا میشه....

1403/10/08 22:01
جلال ارغوانی

 

من سعدی نشسته بر سریر سخن شدم

بوی بهشت می دهم وجان گلشنم