گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۰

چشم که بر تو می‌کنم، چشم حسود می‌کنم
شکر خدا که باز شد، دیدهٔ بختِ روشنم
هرگزم این گمان نبُد، با تو که دوستی کنم
باورم این نمی‌شود، با تو نشسته کاین منم
دامن خیمه برفکن، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می‌کند، دوست به رغم دشمنم
عالِم شهر گو مرا، وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا، توبه مده که بشکنم
گر بزنی به خنجرم، کز پی او دگر مرو
نعرهٔ شوق می‌زنم، تا رمقی‌ست در تنم
این نه نصیحتی بود، «کز غم دوست توبه کن»
سخت سیه‌دلی بوَد، آن که ز دوست برکنم
گر همه عمر بشکنم، عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی، لاف دروغ می‌زنم
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد، پاک بسوخت خرمنم
شهری اگر به قصد من، جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم، وز تو سپر بیفکنم
چند فشانی آستین، بر من و روزگار من
دست رها نمی‌کند، مِهر گرفته دامنم
گر به مراد من روی، ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رای تو، گر نفسی زنم زنم
این همه نیش می‌خورد، سعدی و پیش می‌رود
خون برود در این میان، گر تو تویی و من منم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم که بر تو می‌کنم، چشم حسود می‌کنم
شکر خدا که باز شد، دیدهٔ بختِ روشنم
وقتی به تو نگاه می‌کنم چشمان حسود را در‌می‌آورم خدا را شکر که دیده‌ور و بینا گشتم
هرگزم این گمان نبُد، با تو که دوستی کنم
باورم این نمی‌شود، با تو نشسته کاین منم
هرگز گمان نمی‌کردم روزی با تو یار شوم و باورم نمی‌شود این که الان با تو نشسته من هستم.
دامن خیمه برفکن، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می‌کند، دوست به رغم دشمنم
درب و پرده خیمه را بینداز تا دوست و دشمن بداند که برخلاف میل دشمن‌، یار اینقدر با من مهربان است.
عالِم شهر گو مرا، وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا، توبه مده که بشکنم
به وعاظ و دانایان شهر بگویید که حرف‌های آن را نمی‌خرم و به بزرگ محله بگو که فکر توبه دادن مرا از سر بیرون کند.
گر بزنی به خنجرم، کز پی او دگر مرو
نعرهٔ شوق می‌زنم، تا رمقی‌ست در تنم
اگر مرا بکشید که از پی او نروم دست بر نمی‌دارم و نعره شوق سر می‌دهم تا جان دارم.
این نه نصیحتی بود، «کز غم دوست توبه کن»
سخت سیه‌دلی بوَد، آن که ز دوست برکنم
اینکه می گویید دست از غم یار بدار و توبه کن سخت بیرحمانه است.
گر همه عمر بشکنم، عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی، لاف دروغ می‌زنم
هوش مصنوعی: اگر تمام عمرم را بشکنم، عهد تو همچنان پابرجا خواهد بود، زیرا وقتی که اینقدر از دوستی تو می‌گویم، در واقع فقط دروغ می‌زنم.
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد، پاک بسوخت خرمنم
هوش مصنوعی: سلامتی و موارد خوب در زندگی‌ام وجود داشت، اما عشق تو مانند آتشی به جانم افتاد و همه چیزم را سوزاند.
شهری اگر به قصد من، جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم، وز تو سپر بیفکنم
هوش مصنوعی: اگر شهری بخواهند گرد هم بیایند و به منظور من اتحاد کنند و با یکدیگر شمشیر بکشند، من به خاطر تو از خودم دفاع نمی‌کنم و سپر را کنار می‌گذارم.
چند فشانی آستین، بر من و روزگار من
دست رها نمی‌کند، مِهر گرفته دامنم
هوش مصنوعی: آستین پراکنده‌ای از دلخوری و ناراحتی بر من و اوضاع زندگی‌ام سایه افکنده و دستِ سرنوشت مرا رها نمی‌کند. عشق و محبت، دامن من را گرفته و نمی‌گذارد آزاد شوم.
گر به مراد من روی، ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رای تو، گر نفسی زنم زنم
هوش مصنوعی: اگر به خواسته من توجه کنی و به سمت من بیایی، یا اگر نیایی هم، تو همچنان در موقعیت قدرتی. من بر خلاف نظر تو عمل می‌کنم؛ اگر بخواهم، عمل می‌کنم.
این همه نیش می‌خورد، سعدی و پیش می‌رود
خون برود در این میان، گر تو تویی و من منم
سعدی این همه نیش و کنایه می‌شنود و آزار می‌بیند اما پیش می‌رود تا روزیکه تو تو هستی و من من هستم در این میان خون می‌رود.

خوانش ها

غزل ۴۱۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1393/08/06 01:11
آ

آهنگ سه گاه سپیده ریس السادات رو از این شعر گوش کنید تا زیبا بودن شعر رو ببینید

1396/03/09 09:06
فرخ مردان

لطفا لینک آهنگ ها/ ویدئوها رو همیشه ذکر کنید. صرفه جویی یزرگی تو وقت میشه.

1397/02/19 00:05
۷

بیت 11
به کام من باشی یا نه رای از آن توست وگر به خلاف رای تو باشم نامرد روزگارم

1397/02/19 00:05
۷

بیت پایانی
آش و لاشم و کشان کشان پیش میروم سرانجام خونم ریخته میشود اگر من و تو ما نشویم

1397/02/19 00:05
۷

بیت دوم
تو خواب هم نمی دیدم که با تو دمخور شوم
بیت دهم
دیگر نگو ایش ایش!
مهرت به دلم نشسته و دست برنمیدارد

1397/02/19 00:05
۷

روزی پرده از راز آفرینش برداشته خواهد شد ولی راز بازبینی گنجور همچنان سر به مهر خواهد ماند.

1397/08/05 20:11
هانی

من به خلاف رای تو گر نفسی زنم،زنم!!
مگه زن بودن چشه؟ :/
الان من که زنم ینی فحشه؟ -_-

1400/05/28 12:07
ملیکا رضایی

سلام در پاسخ به دوست عزیز هانی

اگر دقت کنید در معنی اشکال میشود اگر ویرگول را بذاریم یعنی همین که شما نوشتید :

"من به خلاف رای تو گر نفسی زنم ،زنم "

ولی اگر ویرگول را برداریم : "من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم " 

در این صورت اینگونه معنا میشود :

من بر خلاف نظر و عقیده تو اگر نفسی بکشم میکشم 

بسیاری از افعال هستن که در گذشته کاربرد دیگری و متفاوتی با افعال امروزی دارند یعنی کاربرد کهن شان با کاربرد جدیدشان فرق دارد ،یا برخی از افعال هم هستند که در انواع ماضی و مضارع شان کاربرد اضافه و کهن داشته اند ولی دیگر در آن کاربد قدیم به کار نمیروند .

1399/03/03 23:06
رحیم

در پاسخ به هانی بزرگوار :
من به خلاف رای تو گر نفسی زنم،
زنم = ( مرا بزن )

1399/03/04 15:06
nabavar

گرامی هانی
من به خلاف رای تو گر نفسی زنم ، زنم
آری، سعدی و مولانا و برخی دیگر زن را پست تر از مردان میدانند.
فحش نیست ولی تحقیر است
زنم به مانای زن هستم به کار رفته.
برای سعدی بسیار آسان بود که مصرعی دیگر بگوید ،مثل:
بزن خلاف میل تو گر که دمی نفس زنم
با پوزش از زن ستیزی سعدی.

1402/09/18 17:12
سیاوش

درود بر دوست بزرگوار

 

مولانا زن رو پست میدونسته؟؟

گر تو مردی را بخوانی فاطمه

 

گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه

یا

این حمیرا لفظ تانیثست و جان

 

نام تانیثش نهند این تازیان

 

لیک از تانیث جان را باک نیست

 

روح را با مرد و زن اشراک نیست

خیلی واضح مولانا بار ها تو اشعارش دو چیز رو میگه که جنسیت و نژاد تاثیری بر روی برتری یه نفر نداره بلکه کمال و معرفت مهمه

اتفاقا دوره مولانا زنان توی مجلس هاشون شرکت میکردن و تنها جایی که روبند ها رو برمیداشتن مجلس های مولانا بوده

موفق باشید

1399/11/30 07:01
مهدی خورسندی

من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم
به هر حال مردان نسبت به برخی از ویژگی ها برتر از زنان بوده و هستند که یکیش شجاعت و نیرو فیزیکی است. البته که گاهی استثناء نیز داشته ایم. در میان مردم و فارس زبانان نیز اصطلاح "از زن کمتر بودن" را داریم که باز باید بخشی از ویژگی های مردانه را نسبت به زنان هدف گرفته باشد و نه همه آنها و نه پست نشان دادن زنان را!
اینجا نیز به نظر سعدی همان منظور را دارد.

1400/05/24 16:07
nabavar

گرامی مهدی!                                                                                                                                                                                                      من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم.                                                                                                                                                            اینگونه نبوده که هر شاعری چون فرزند زمان خویش است، از درایت و انصاف دوری گزیند.                                                                         نظامی و فردوسی را نگاه کنید، جز در بلندی مرتبت زنان سخن نگفته اند، هر چند پیش از سعدی میزیسته اند. مولانا که بسیار آبروریزی کرده.دنیای هپروتش جهان را در بر گرفته و خشکی افکارش دیگر امروزه خریدار ندارد. اما تنها احترامی که برایشان قائلم زنده نگاه داشت زبان شیرین فارسی ست. ولی اتفاق می افتد که در فهم شعر و نثر مولوی در می مانم. گرچه تربیت و محیط نقش تأثیر گذاری در افکار ما دارد ولی خرد و انصاف نیز نعمتی هایی ست پُر بها.       

1400/05/28 14:07
ملیکا رضایی

سلام به جناب nabavar

ببخشید ولی واقعا بانظر شما در مورد شاعر بزرگ ،مولانا موافق نیستم .

دنیا هپروت !...خشکی افکار !... .

این نظرات سزاوار این شاعر بزرگ نیست 

در ضمن هیچ کس در مورد افکار حقیقی ایشان آگاهی ندارد و هر کس با وسعت عقل و جایگاهی که دارد میتواند از افکار ایشان آگاهی یابد .

از نظر من این شاعر بزرگ است چون هم به گفته شما زبان فارسی را زنده نگاه داشتند ،هم اشعار لطیف و زیبایی دارند و هم اینکه یقینا و حتما به جایگاهی بالا و والا دست یافتند که سروده هایی اینچنین زیبا سروده اند .در میان تمامی شعرا هر شاعری به زیبایی شعری سرود ؛ هر کدام از شاعران به نوعی اشعارشان زیبا هست ولی مقایسه کردن مولانا با دیگر شعرا امکان ندارد !نمیخوام مولانا را از دیگر شعرا برتر بدانم ولی هر شاعری بالاخره مرتبه ای دارد ؛ برای همین مرتبه ها هست که فردوسی وحافظ و مولانا و سعدی و عطار و خیام و ...اشعار شان چیز دیگری ست تا دیگر شعرا . امیدوارم که این نظر مرا بفال بد نگیرید و فکر نکنید که دیگر شعرا را نسبت به این چند نفر پایین دانسته ام .اما اگر خوب نگاه کنید فضای شعری مولانا تفاوتی بسیار بیشتر دارد با دیگر شاعران و بین مقایسه های بقیه شاعران بالاخره نجات استر زیاد هست و البته فردوسی هم چیز دیگری ست و تکرار نشانی در ادبیات و اشعار ایرانمن و اصلا مقایسه کردن ایشان با سعدی و حافظ و مولانا امکان ندارد ؛فضای شعری ایشان با دیگر شاعران خیلی متفاوت است 

مولانا از دنیایی دیگر نگاه میکرده و این دنیا هپروت نیست . 

امیدوارم نظرات مرا به گستاخی و بی ادبی نگاه نکنید .

 

 

همچنین باید بگویم که اشعار مولانا ورای نصیحت و عرفان و عشق است ... .جز این بود نظرات هر کس نسبت به مفهوم اشعارشان انقدر متمایز نبود ،برخی از اشعار شان حتی غیر قابل درک است برای آدمی و این آدمی برای جستجوی حقیقت پشت این اشعار نباید تنها به مطالعه تکیه زند ؛اگر درک آدمی از شعری درست بود حقیقتا راه رسیدن به خدا نیز برایش فراهم هست . مولانا هر کدام از دو کتاب شعرشان ،شمس و مثنوی ،هر کدام از این دو سرشار از اشعاری ست که آنچنان آسان حقیقت عالم و عالم را نمایان ساخته که به سختی فهم میگردد ؛ آن جستجوی آدمی برای یافتن خدا ... .

مقایسه ها مرا به فال بد نگیرید و امیدوارم نظرات مرا تنها نظری بدانید بدون هیچ گونه مقایسه و برتری دادن شاعری به شاعری دیگر یا فکر نکنید که  میگویم راه یافتن درک اشعار مولانا همچون راه رسیدن به خداست .

دیوان شمس مولانا متفاوت با مثنوی ست که همه این تفاوت به خاطر دیدار با شمس بود و راه رسیدن به خدا ...شمس تبریزی مثال آدمی بود که از دنیایی بیرون این دنیا پای بر زمین گذاشت و در چشمان مولانا نوری نهاد 

مثنوی اما عشق نامه است .چیزی در مولانا بود که بر او آتش میانداخت؛مثنوی یک قرآن پارسی ست ؛قرآن کریم اما منظور من نیست که عربی ست ؛قرآن کریم قرآنی نیست که تقوا و ...را به آدمی نمایان سازد ،تقوا اکثر مومنین ابتدا به نماز ختم میشود و سپس به بهشت و جهنم و چون به بهشت و جهنم ختم میشود ترس هم معنا میدهد پس ترس یکی از عواملی ست که آدمی به تقوا را جهت میدهد ؛اما منظور من نیست که تقوا همین ها هست ،نه !ابدا .اما اگر هر کس ایمان ش به خدا واقعی بود تنها برای بهشت و جهنم نماز به جا نمیآورد و او تنها برای خدا نماز میکرد و کردار و عمل نیک داشت ؛امیدوارم حرف ها بنده را کسی به خود نگیرد و توهین قلمدادنکند.قرآن کتابی ست آسمانی ،پر از حرفه شیرین ،قصه های زیبا ،سخنان زیبا ؛ منظور بنده از گفتن این حرف که مثنوی قرآن فارسی ست این است که مولانا با شعر های فارسی قصه هایی و پندهای و سخنانی بسیار زیبا گفته که الگویی در زندگی آدمی را حلقه حلقه شرح داده است.مثنوی نشان میدهد که مولانا پیش از شمس هم درون سینه اش آتشی شعله ور بوده و شمس این آتش را در گلستان وجود مولانا به درختی تبدیل نمود که آدمی با خواندن اشعارش ذرات وجودش پر از شور و وجد و هیجان گشته و گویی سراپا او در وا میسوزد و این هیجان غیر قابل کنترل هست و این شمس بود که این آتش را در قلب مولانا قابل کنترل کرد و چون باغ پر از گل درون مولانا را عطر آگین کرد .جای دارد بگویم که سعدی و مولانا هم همین گونه است و من که هیچ هستم در این دنیا نمیتوانم بگویم این بهتر از او هست یا آن بهتر از این ؛ولی همان طور که فردوسی در مکانی دیگر است نسبت به شاعران دیگر ،مولانا هم در جایگاه دیگری ست نسبت به شاعران دیگر ،حافظ از عرفان و عشق آدمی را به شور میآرد،سعدی از عشق فراوان ما را به شور میآرد ،فردوسی در عشق و تاریخ و حماسه و افسانه و دین و عرفان آدمی را متحیر میکند ...و شاعری با قلم خویش به گونه ای آدمی را از جهتی به شور میآرد

 

1400/05/28 23:07
nabavar

گرامی ملیکا! 

کاش یک بار دیگر مرقومه ی پُر تناقض خود را بخوانی، ابداً متوجه نشدم شعرا را باهم مقایسه کرده ای ویا یکی را بر دیگری ترجیح داداه ای، یک جا مولوی سر آمد دیگران است و جای دیگر فردوسی، در آخر هم هر کدام جایگاه رفیع خود را دارند بدون برتری بر دیگران. از نوشتار شما فهم می کنم که شما هم جَو گیر غالیان هستی، و نه از روی تعقل و فکر شخصی، غریق شعرهای موهوم و من در آوردی امثال مولوی شده ای، آنانکه پایبند اشعار امثال مولوی هستند و دنیا را پوچ و تو خالی می بینند و در دامن نادیده ای موهوم غرق اند، عمری گرانمایه را از دست داده اندو اغلب تظاهر می کنند به عرفان که خود گمراهی و بیراهه ای بیش نیست. هرکس این زندگی را پوچ بشمارد به امید دنیایی روحانی و خیالی غیر ملموس، عمری به بطالت از کف داده، با سعدی و حافظ که به عشق و مستی نقد زندگی تشویق می کنند بیشتر موافق هستم تا عرفان مولوی.

گفتا چه گویم ای دوست

گفتم ز عشق و مستی

خوشتر ازین نچینی 

از شاخسار هستی

” نیا “

دنیا به کامتان، بیش باد کم مباد

 

1400/05/29 14:07
ملیکا رضایی

جناب ناباور 

سخنان مرا بار دیگر بخوانید تا که بفهمید میخواستم به این مقصود خود اشاره کنم که هر شاعری در یک چیز برتری دارد و همه را در آخر بالا دانستم ... .

هر شاعری در چیزی برتری دارد و تنها برتری ای که من به مولانا دادم این بود که اشعار ایشان در هر محتوی ای هست و در پیچ و خم های عرفان و عشق و ...زندگی روایت میشود ... .هر دو دیوان مولانا راهی ست برای زندگی و به زیبایی عشق را بیان کرده است ... ؛برتری مولانا از دیگر شعرا در قالب مقایسه ای نیست !برتری ای اگر حتی بخواهم به مولانا بدهم تنها و تنها به این دلیل هست که مولانا اشعارش را از هر دری سروده است و در پایان به عشق میرساند .شما اگر با مقایسه شاعران مخالف هستید باید بگویم که سخت در اشتباه هستید !در هر چیزی کسی برتری دارد از دیگری ...این موضوع حقیقت است ...از حرف شما میتوان برداشت کرد که تمام شاعران معاصر و قدیم در یک تراز هستند ...اما آیا هر شاعری مثل هم هست؟ هر سراینده شعر حماسی با فردوسی در یک تراز است ؟هر شاعر سراینده عشق به مثال سعدی شیرین تر میگوید ؟هر شاعری میتواند چون سعدی عرفان و عشق را با هم درآمیزد؟نه !نمیتواند 

کسی چون خیام نیست که آدمی را در دین و بی دین و عشق و مستی به جوش آید !اگر هم هست چون معیری و شهریار استثنا هست !بین تمامی شاعران تنهاچندی هستند که به جمع این افراد پای میگذارند !

چرا از این مقایسه ها ناراحت میشوید ؛بالاخره کسی از دیگری در چیزی بالاتر است !

اما همه شعرا یکسان هستند ؛چرا ؟چون هرکسی قادر به سراییدن نیست ...سرودن در کلاس ادبیات و یا به کلاسی که در آن این یاد دهد به دست نمیاید ... .

همه شاعران هر کدام در یک چیز استثنا هستند ...یکی در زمان قدیم یکی در زمان جدید ...

در مورد پوچ دیدن دنیا که به بحث وارد کردید؛من دنیا را پوچ ندیده ام !نه با خواندن شعر مولانا و نه بعد و قبل از آن ... .اما میخواهم بدانم شما نظرتان در این مورد چیست؟:

دنیایی پر از ستیز و ظلم و بی عدالتی و غم ...و سکوتی سخت و سنگین بر فضا حاکم ؛دنیا پوچ است یا نه ؟

من دنیا را پوچ نمیبینم ...دنیا زیبا هست اما آدم های بر دنیا گاه زشت و سنگ و سخت ؛

غم که بر دل بر آید دنیا را پوچ نمیبینی ...خسته میشوی ...خسته ،خسته ،خسته... .

دنیا پوچ نیست .ولی پر از ظلم چرا ...شاید برای همین برخی دنیا را پوچ میبینند ولی هنوز نمیدانند پوچ بودن یعنی چه ؟!

اما با این همه خستگی ای که دارم به آن دنیا علاقه دارم ولی دلبسته به این دنیا هستم ...

سخن من را شایدنفهمید ...هر سخنی با کلام معنی نشود 

چون سخن دل که با زبان بیان نشود 

اما در این که اشعار مولانا پر از حیرت هست موافقم ...اگر اشعار ایشان را درک نکنی نتوانی فهمید که بر چه هست و به چه میبرد ... .

دنیا خیالی و ...این را در سخن شما درک نکردم ...

اگر نظرات خود را موشکافی کنید سپاس گزار خواهم بود ؛اطلاعات اندک دارم و از بزرگان اندوختن و آموختن را پیشه خود میدانم ...  .لطفا نظرات خود را بگویید شاید من توجیه شدم !

1403/10/08 22:01
جلال ارغوانی

 سعدی خوش سخن منم اوج کمال عاشقی

بین  زکلام دل نشین باغ بهشت وگلشنم 

1404/01/07 01:04
امین بیک

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه

که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

حافظ

اگر نتوانیم شرایط تاریخی، جغرافیایی، فرهنگ حاکم در زمان شاعر را در نظر بگیریم، واضح است که درک درستی از شاعر پیدا نخواهیم کرد. سعدی قرن هفتم را اگر با جنبش فمینیسم قرن بیست یک مقایسه کنیم و نتیجه بگیریم که پس او با مقایس امروزی فمینیست نبوده، واضح است که به کژراه رفته ایم. عظمت یک دفتر پر مغز را کنار بگذاریم و با پیدا کردن یک بیت سعی کنیم شاعری را بکوبیم و کارش را بی ارزش کنیم. زهی بی انصافی!