غزل شمارهٔ ۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۴۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۴۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۴۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۴۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل ۴۰ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۴۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام بر اهالی شعر و ادب
این نیز یکی از غزلهای عاشقانه سعدی علیه الرحمه است که در آن اوج عاشقی بسیار زیبا توصیف گشته.
بیت سوم فوق العاده است، چنان که با اشاره به اصلی روشن می فرماید سرای خیالم را نمی توانم لحظه از معشوق خالی کنم و به خواب روم چنان که بر آشنایان نمی توان در خانه را بست!
بیت چهارم (برای صحیح خواندن بدانید که در قفس مضاف و مضاف الیه هستند یعنی خروجی قفس) معنی اش به این بیت از شاعر نزدیک است:
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟/که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
به امید روزی که هر ایرانی بتواند معنی اکثر غزلیات سعدی و حافظ را بفهمد.
سلام. میخواستم اگر ممکنه فایل صوتی این اشعار رو هم قرار بدید تا با شنیدن اونها بتونیم کلمات و وزن رو درست ادا کنیم. با تشکر
با سلام خدمت تمامی عزیزان
این شعر یک قطعه ی کاملا عارفانه و ناظر به مسآله ی حدت وجود است آنجا که می فرماید: دگر به روی کسم دیده بر نمی باشد. خلیل من همه بتهای آذری بشکست این بیت را می توان از لحاظ معانیی همپای مردم دیده ی ما جز به رخت ناظر نیست از خواجه ی شیراز دانست.
این شعر رو باید با صدای استاد علی اصغر شاه زیدی شنید.
با سلام خدمت اهالی شعر و ادب پارسی
من عاشق این دو بیتم
" نماز شام قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست"
با سلام همانطور که جناب فریبرز فرمودند این غزل اشاره به وحدت وجود دارد و ان به این معنی است که تنها وجود حقیقی وجود خداوند است و مخلوقات را که وجود می انگاریم نمود وجود او هستند برای اینکه این مطلب روشن بشود به مثالهای زیر دقت کنید 1- موج چیزی غیر از اب نیست گر چه به نظر وجودی مستقل می اید اما فقط اب است وخوب که بنگرید اب اصیل است وموج هیچ اصالتی ندارد 2-سایه نسبت به درخت که باز سایه با اینکه وجود دارد اما چیزی جز وجود درخت نیست 3- شما اگر نور خورشید را از منشور عبور دهید در طرف خروجی نور رنگهایی بوجود می اید که در واقع وجود این رتگها چیزی جز وجود نور خورشید نیست واین رنگها نمود ان نور اولیه هستند یعنی اینکه ان نور اصالت دارد و این رنگها هیچ نیستند و بنابراین نسبت مخلوقات به خدا نیز یعنی نسبت هیچ به همه چیز اگر این مطالب را انسان عملا درک کند دیگر چیزی غیر از خدا نمی بیند و انگاه انسانی میشود که دیگر نمی تواند گناه کند و به مرحله عصمت میرسد و انسان کامل میشود
با سلام از دنیا و عقبی گذشتن چگونه است ؟
با درود
در مصراع دوم بیت دوم، "آزری" به چه معنایی ست که با "ز" نوشته شده است؟
با درود دوباره
اگر منظور از "آزری" عموی حضرت ابراهیم است، من نمی دانستم که با "ز" نوشته می شود و در فرهنگ واژه ها هم ن را پیدا نکردم.
آزر:
لغت نامه دهخدا
آزر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر ابراهیم پیغامبر علیه السلام . و او را آزر بت گر و آزر بت تراش نیز گویند :
دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند.
ناصرخسرو.
ابراهیم را چه زیان که آزر پدر اوست و آزر را چه سود که ابراهیم پسر اوست ؟ (خواجه عبداﷲ انصاری ).
نگار و صورت آن بت به هند و چین در هم
شکست خامه ٔ مانی و رنده ٔ آزر.
سوزنی .
و سنت جاهلان است که چون بدلیل از خصم فرومانند سلسله ٔ خصومت جنبانند چون آزربت تراش که ... (گلستان ).
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خارست و ابراهیم از آزر.
سعدی .
و گفته اند که نام پدر ابراهیم تارخ است و آزر عم ابراهیم است . || نام بتی . (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). || نام بتی که تارخ پدر ابراهیم سادن و خادم او بوده است .
چو قطره های سرشکم به یکدگر پبوست
زبحر اشک من ای جان چگونه خواهی رست
به چشم من بنشستی ز پیش خلقت دهر
به دست خالق هستی به بامداد الست
مرا که عشق تو آورد پای دل در گل
ز دام جور تو هیهات کی توانم جست
. . .
سعدی:
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این شعر رو استاد گلپایگانی در شاخه گل 215 به همراه تار جلیل شهناز به زیبایی اجرا کرده است
بینظیر!
تک تک واژگان و چیدمان واژهها بینظیره.
آنقدر حسبرانگیزه این غزل که انسان از آرایهها و وزن و قافیه و سایر اصول شاعری غافل میشه. شما چجوری به نقد نشستین!؟ یک کل بینیاز از جزء! یک جزء فارغ از کل!
اگه قرار باشه در بهشت شعری خوانده بشه چه شعری بهتر از این؟!
روحت شاد سعدی. خدا خودت و خاندانت رو قرین اهل سعادت خواهد کرد انشاالله
بیت آخر چقدر زیباست... منظور این هست که نمیخواهم اسم معشوق اینجا بیاید زیرا این سخن دست به دست خواهد چرخید و من نمیخواهم نام او دست به دست شود
دوستان این اراجیف در مورد عرفان را باور نکنید.این همان است که امروز در مسجد میگویند.
البته به جمله بنده هم اعتماد نکنید.
وظیفه هر ایرانیست در حد توان از تاریخ و فرهنگ خود آگاهی داشته باشد.
هر زمانی هر چند اندک مطالعه کنید. و سعی کنید در مورد اصول مطالعه کنید. اختلافات در اصول که بر طرف شد ماجرا حل میشود.
این موضوع را مختصری توضیح میدهم.
فرض کنید انسانی برای کمک به سگی که پایش شکسته در تلاش است او را در صندوق عقب ماشین بگذارد و ببرد به جایی که معالجه کند.انسان دیگری پیدا میشود و بر سر این موضوع جدل میکنند که وانت بهتر است سگ ممکن است بیشتر صدمه ببیند نفر سومی پیدا میشود که اصلا سگ نجس است و فرض کنید این سه نفر با هم دعوا میکنند.
خب اینکه ماشین چی باشد و یا اینکه سگ نجس است از مشخصات ماجراست و اینکه به یک حیوان کمک کنیم از فرعیات است اینکه انسانها به هم احترام بگذارند از اصول.کسی که اصول را رعایت نمایند چگونه درباره فرعیات و یا مشخصات نظر میدهد.این انسانهای فرضی اصول را نمیدانند.درمورد فرعیات بحث میکنند.کسانی که اصول انسانیت را نمیدانند به حیوان کمک میکنند؟
نمیدانم چگونه توجیه میکنند.
شما اگر میدانید به بنده هم اطلاع دهید.
مطلب طولانی شد.اگر جواب نداد بخاطر نبودنم است ببخشید.
به نام او
به مزدک:
درود بر تو گفتی اصول!؟ این اصول بر چه پایه ای استوارند! اعتبار این اصول به چیست؟!
اصل مسلم اینست که هیچ اصل مسلمی وجود ندارد.
همه چیز اعتباری است .
همچنانکه شما بر اساس آموخته ها و باور های خود و به اعتبار دانش اکتسابی خویش سخن می گویی و عقل و منطق شما در چهارچوب این داده های اولیه دنیای پیرامون را شناسایی و توجیه می کند.
شما تصور این مطلب را هم نمی کنی که این داده های اولیه صورت ناقصی از داده ها ی پایه و اصلی هستند و حتی گاهی کاملا عکس حقیقت می باشند. اگر شما می اندیشی که عرفان چیزی جز یاوه گویی چند شاعر و درویش هپروتی و گاه بنگی نیست باید عرض کنم که شما تا نوک دماغ خود بیشتر ندیده ای و همچنان عضوی وفادار در گله بوده و هستی!!
عرفان یعنی شناخت مستقیم اثر از موثر آن و در این مسیر نقل قول واسطه جز خزعولات نیست.
البته حال شما را درک می کنم چون هرکه به دنبال حقیقت است و آنرا نمی یابد از روی نا امیدی شروع به انکار وجود حقیقت می نماید ولی در نقطهء نا امیدی است که روزنه ای از حقیقت آشکار می گردد تازه انسان متوجه این نکته می گردد که تابحال هیچ نمی فهمیده و همچون بوزینه ای مقلد بوده است!!!
قصد من توهین یا نصیحت یا اظهار فضل نیست بلکه می خواهم روزنهء حقیقت را بروی شما بگشایم !
باشد که جوابگوی حال گردد.
و از همه مهمتر اصول اصول و اصول
اصول چنان باید باشد که گزاره منطقی
برای مثال اصول این است که اتومبیل وسیله نقلیه است و برای جابجایی چه انسان و چه غیر آن. اما گاه فردی را میبینیم که اتومبیل خود را اصطلاحا بزک کرده و بجای استفاده برای راحتی خود و خانواده اش بیرون نمی آورد و مواظب خط نیفتادن آن است.
در این مورد اصول این است
اتومبیل برای راحتی ما درست شده و شما جهت راحتی رفت و آمد آنرا خریدهاید.اما برخی اصول استفاده از آن را نمیدانند و در اینکه واقعا برای راحتی ماست شک میکنند.و برخی از دوستانش (در گله) اورا تایید میکنند و گمان میبرد که درست میگوید.
حال که مثالی زدم.امیدوارم درک کرده باشید.
اصول در مسایل اجتماعی دارای پیچیدگی هایی است که در هر مورد با ارجاع به تاریخ، زمان، مکان واطلاعات قابل دریافت میباشد.
اما مطمینا کار انسانهایی که در گله هستند نیست این را میدانم.
ما در هیچ چیز یادمان باشد در هیچ چیز اولین نیستیم منظورم روابط اجتماعیست وگرنه همین متن بنده اولین در نوع خود است ولی مجادله بنده با شما خیر. این یعنی اصول.
اگر متوجه نشدید بیشتر توضیح میدهم اگر وقت شد.
یادت باشد هیچ چیز و دیگر هیچ: اگر میخواستم مغلطه کنم به شما میگفتم شما که میگویید هیچ اصولی وجود ندارد.خود این جمله مطلق است و نه نسبی و خود یک اصل است که شما قبول دارید. یعنی شما هم اصول را قبول دارید هر جا که به نفعتان باشد.ولی بنده اهل تحلیل و اثبات و منطقم.
با سفسطه بحث نمیکنم.اما بدان اگر میخواستم میتوانستم چون برای همچو منی آسان است تناقض گویی تو را نشان دهم.ولی کار من این نیست.
امیدوارم کار شما هم دور باطل نشود.!!!
بنده اگر بحث کردم میدانم که نمیدانی.
اگر گمان میکردم که سفسطه میکنی با تو جدل نمیکردم.
امید دارم به انسان و باور دارم به تو.
به نام او
جناب مزدک نوع نوشتار شما نشان از پریشان حالی و آشفتگی ذهنی دارد!
یا بقول خودمونی شیرین میزنی برادر!
بدنبال طبیب باش که همه سخت محتاج یافتن او هستیم!!!
سلام میشه معنی کامل شعر رو بزارید.
کاملا متوجهم که جناب مزدک از چه حرف میزنند
و واقعا خدا کند کار هیچ بنده ای به دور باطل نکشد
خدا نیاورد روزی که بفهمیم همه ی اصول درست را با راهی نادرست طی کرده ایم و به قضایای متناقض رسیده ایم
حداقل اگر هم ناگزیر گاهی اینطور میشود، زمانی بفهمیم که جای جبران باشد
خدا کند همه ی ما اصولمان اصل باشند و محکم نه قضیه هایی که سادگی شان باعث شده آنها را هم اصل حساب کنیم
اهدنا الصراط المستقیم
و به قولی دیگر: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد از هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت وهاب
جناب مزدک سلام
این که باید به اصول پرداخته شود و تا اصول(به قول شما) رعایت نشده نباید راجع به فرضیات نظر داد را موافقم.ولی به هیچ عنوان نتوانستم با مثالی ک در رابطه با اصول عنوان کردید ارتباط برقرار کنم.درست است که مقام اول در هستی رعایت انسانیت است و این انسانیت شامل احترام به نظرات و عقاید یکدیگر میشود ولی زمانی که این اصل احترام باعث ضربه زدن به مقام انسانیت من میشود چگونه انتظار احترام دارید؟؟
رفتار انسانی من متاثر از نحوه برخورد سایر افراد اطرافم هست و این بدون شک اجتناب ناپذیر است.پس در همین اصول باز هم فرعیات است که تاثیر گذار است و این کل از جز های متعدد تشکیل شده که در کنار هم معنای واقعی را پیدا میکنند
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
آیا در این بیت بنشینی با معنای این بیت و کلیت شعر ، سازگارتر نیست ؟ آیا در اصل همین بنشینی نبوده است ؟ یعنی مبادا تو سرو خرامان از پای بنشینی ، وگرنه بسیار فتنه ها در میانِ اهل مجلسی که همه نشسته گانند برخواهد خاست.
غزل ۴۰ سعدی
وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات یا فع لان
بیت اول
چنان به موی تو آشفته ام ، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالَم هست
گیسوان تو چنان مرا برآشفت و بوی خوش تو چنان مرا از خود بی خود کرد که دیگر از هر چه در جهان وجود دارد خبر و آگاهی ندارم . [ دو عالم = این جهان و آن جهان ]
بیت دوم
دگر به روی کسم دیده برنمی باشد
خلیلِ من همه بُت های آزری بشکست
از روزی که به وجودت پی بردم و تو را شناختم . دیگر چشمانم را به روی کسی باز نمی کنم . گویی همانند ابراهیم خلیل که تمام بت های ساختۀ آزر را در هم شکست و به خدای واحد روی آورد . [ برشدن = بلند شدن ، برخاستن ، بالا رفتن / خلیل = دوست و یار ، لقب حضرت ابراهیم (ع) / آزر = در آیه 74 سورۀ انعام ، نام پدر حضرت ابراهیم (ع) ذکر شده که پیشه بت تراشی داشته و از اینرو به او درودگر و نجّار گفته اند . در تورات نام پدر حضرت ابراهیم (ع) ، تاره است و آزر را عموی ابراهیم گفته اند . با توجه به اینکه در اعتقادات شیعه پدر پیامبر یا امام نمی تواند کافر باشد لذا آزر را عموی ابراهیم می دانند . ]
بیت سوم
مجال خواب نمی باشدم ز دستِ خیال
درِ سرای نشاید بر آشنایان بست
از دست خیال تو نمی توانم بخوابم و درست همانطور که نمی توان در به روی آشنایان بست . قادر نیستم از حضور خیالت در ذهنم جلوگیری نمایم . [ مجال = فرصت و امکان / خیال = عکس و تصویر ، تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در جلو چشم نباشد ، تصویر معشوق / شایستن = لایق و سزاوار بودن / آشنایان = دوستان و یاران ]
بیت چهارم
درِ قفس طلبد هر کجا گرفتاری است
من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جَست
گرفتاران قفس همواره برای رهایی خویش به جستجوی درِ قفس می پردازند . امّا تا عمر دارم ، خود را از کمند تو رها نمی سازم .
بیت پنجم
غلام دولت آنم که پای بند یکی است
به جانبی متعلّق شد ، از هزار برَست
بنده کسی هستم که دل به «یکی» بندد و وابسته و دلبستۀ «یکی» باشد و از دل دادن به هزار جای رهایی یابد . [ دولت = بخت و اقبال ، سعادت / پای بند = اسیر و گرفتار ، عاشق / متعلّق شدن = وابسته و دلبسته شدن ]
بیت ششم
مطیع امر توام ، گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام ، گر تنم بخواهی خَست
اگر بخواهی دلم را به آتش کشی . در برابر تو سر فرود می آورم و اگر مایل باشی تنم را مجروح سازی . به حُکمت تن می دهم . [ خستن = آزرده و رنجور کردن ]
بیت هفتم
نماز شامِ قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بُوَد می ز بامدادِ اَلَست
کسی که از بامداد الست شراب عشق و میثاق را از دست وی گرفته و نوشیده باشد . آنچنان سرمست می گردد که تنها در شامگاه قیامت سر از این مستی برمی دارد . یعنی عشق ، ازلی و ابدی است .
[ نماز شام قیامت = هنگام نماز مغرب در روز قیامت / اَلَست = آیا نیستم ، مأخوذ از آیه 172 سورۀ اعراف « و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید : آیا من پروردگارتان نیستم ؟ گفتند : آری . گواهی می دهیم تا در روز قیامت نگویید که ما از آن بی خبر بودیم » / بامداد اَلَست = مراد روز ازل است . روزی که خداوند از انسان ها پیمان عشق و بندگی گرفت و نیز روزی که سرنوشت انسان بر اساس مشیّت الهی نوشته شد . ] ]
بیت هشتم
نگاه من به تو و ، دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و ، عارفان ز ساقی مست
دیده گان من به تو دوخته شده است در حالیکه دیگران سرگرم کار خود هستند . همنشینان از می انگوری مست می گردند در حالیکه عارفان محو جمال ساقی گشته ، از خود بی خود می شوند . [ معاشران = همنشینان ، دوستان ]
بیت نهم
اگر تو سروِ خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه ها که بخیزد میان اهل نشست
ای سرو خرامان ، اگر تو از رفتار دلفریبت دست برنداری . چه شور و غوغایی در میان مجلسیان به پای خواهد شد . [ خرامان = خوش رفتار ، روندۀ با ناز و تکبّر و تبختر / از پای نشستن = آرام و قرار گرفتن / فتنه = آشوب و غوغا ]
بیت دهم
برادران و بزرگان ، نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شَست
ای بزرگواران و برادران ، مرا در پرهیز از عشق پند ندهید . زیرا چنان اختیار از کف داده ام که گویی تیری از دست تیرانداز رها شده است و دیگر احتمال ندارد که به کمان بازگردد .
[ شست = زه گیر ، انگشتر مانندی که از استخوان و جز آن سازند و در انگشت ابهام کرده و در وقت کمانداری زه کمان را بر آن گیرند . که آن را به اعتبار انگشت ابهام ، شست گویند . ]
بیت یازدهم
حذر کنید ز بارانِ دیدۀ سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست
از اشک دیده گان سعدی بپرهیزید . زیرا هنگامی که قطره ها به یکدیگر بپیوندند به سیل تبدیل می شوند . [ حذر = پرهیز کردن ، ترسیدن ]
بیت دوازدهم
خوش است نامِ تو بردن ، ولی دریغ بُوَد
در این سخن که بخواهند بُرد دست به دست
ذکر نام تو خوش و لذّت بخش است . امّا دریغم می آید آن را در غزل خویش بگنجانم . زیرا شعر من شهرۀ آفاق است و دست به دست می گردد و ناچار نام تو ، چنانچه در شعر من باشد به دست این و آن خواهد افتاد .
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
این غزل رو استاد نوربخش در یک آواز چهارگاه بسیار زیبا اجرا کردند، پیشنهاد میکنم گوشکنید