گنجور

غزل شمارهٔ ۳۹

بی‌تو حرام است به خلوت نشست
حیف بود در به چنین روی بست
دامن دولت چو به دست اوفتاد
گر بهلی باز نیاید به دست
این چه نظر بود که خونم بریخت؟
وین چه نمک بود که ریشم بخست؟
هر که بیفتاد به تیرت نخاست
وان که درآمد به کمندت نجست
ما به تو یکباره مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
عقل بلا دید و به کنجی نشست
بار مذلت بتوانم کشید
عهد محبت نتوانم شکست
وین رمقی نیز که هست از وجود
پیش وجودت نتوان گفت هست
هرگز اگر راه به معنی برد
سجدهٔ صورت نکند بت‌پرست
مستی خمرش نکند آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۳۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۳۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش امیر اثنی عشری

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"ساز و آواز: سعدی"
با صدای سپیده رئیس سادت و مهدی آذرنیا (آلبوم Persian Songs)

حاشیه ها

1389/10/10 08:01
امید رضا محبی

بسم الله الرحمن الرحیم
زیبایی این غزل و شور و حال سعدی شیرازی که پس از هفتصد سال اینگونه می تواند روح افزای کالبد نیمه جان انسان های درگیر با خود و زندگی باشد، جایی جز طلب وزش نسیمی فرح بخش از سوی پروردگار یکتا بر روان و روح زنده این بزرگ عارف ربانی باقی نمیگذارد.
بدین امید که برای یک لحظه نیز اگر شده، مقید او گردیم که بی شک پس از صید شدن بدان تیر برخاستنی نخواهد بود و امید آنکه روزی عقل عقلمان دریابد که سر و پا برای وصالش ساخته نشده بلکه دل است که بسوی او یارای پرواز خواهد داشت و در معادلاتش معنای مذلت در پیشگاه او عین محبت است.
برای روح زنده و پر طراوت سعدی چنانکه خودش فرمود وصال دو ست را آرزو می کنم.
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
برای پدید آورنده این سایت و محیط زیبایش نیز آرزویی، مشابه خواست شیخ اجل دارم.

1394/03/15 20:06
جی ۷

هر که بیفتاد به تیرت نخاست
وان که درآمد به کمندت نجست
ما به تو یک باره مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
عقل بلا دید و به کنجی نشست
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو سعدی بزاید
بار مذلت بتوانم کشید
عهد محبت نتوانم شکست

1394/03/15 20:06
جی ۷

ما به تو یک باره مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
شست=قلاب

1394/04/21 20:07
شایق

با سلام خواستم در رابطه با این غزل مطلبی بنویسم دیدم دو دوست گرامی جنابان محبی و جی 7 حق مطلب را ادائ کرده اند یاد داستانی از ابو سعید ابی الخیر افتادم که بالای منبر برای سخنرانی رفته بود جمعیت بقدری بود که برای برخی جا نبود ناگهان شخصی با صدای بلند گفت ( خدا بدر و مادر کسی را بیامرزد که از جای بلند شود و یک قدم جلوتر تهد) ابوسعید گفت من هم میخواستم همین مطلب را بگویم واز منبر بایین امددر ضمن توجه کسانیرا که معتقدند امثال سعدی و حافظ عارف نیستند به این غزل جلب می نمایم با درود فراوان بر دوستان

1394/06/15 09:09
کیانوش

با عرض پوزش مفهوم مصرع "وین چه نمک بود که ریشم بخست" چیست؟

1394/06/17 20:09
وشایق

با سلام وسلام خدمت دوست گرامی جناب کیانوش ریش به معنی زخم و جراحت است سعدی می
گو ید با این نگاه بدنم جراحت بر داشت و به اینجا ختم نشد بلکه نمک بود که روی ان جراحت ریخته شد و نمک روی زخم چه سوزشی دارد

1394/06/19 00:09
حسن خرده گیر

وشایق عزیز
نگفتی که نمک از کجا وارد شد؟

1394/06/19 16:09
وشایق

سلام جناب خرده گیر ان نگاه هم مجروح کرد هم نمک باشید و عمق وجود را را سوزاند

1394/06/19 19:09
خرده گیر

آیا نظر = نگاه است؟
آیا صاحبنظر = صاحب نگاه است؟
در نظر داشته باشید که غزل در وصف خلوت نشستن صوفیانه است که خود سعدی در این آیین شرکت می کرده است

1394/06/20 22:09
وشایق

با سلام و سلام خدمت بسیار خرده گیر عزیز بله همان نگاه است منتهی نگاهی معنوی که اتفاقا در خلوت حاصل میشود اگر در خلوت نگاهت به او افتاد تمام بلاهایی که سعدی گفته و بیش از ان بر سرت فرود می اید حضرت ابراهیم وقتی او را دید و رسول او شد دربدریهایش اغاز شد دستور امد زن و فرزند شیر خوارت را در بیابانی لم یزرع رها کن و برو و چند سال بعد دستور ذبح نوجوانش رسید دستوراتی که به هیچ عنوان با عقل جور در نمی اید و قابل هضم برای عقل نیست اما عاشق بدون چون چرا اجرا میکند و نمی برسد چرا ؟ که در این صورت عاشق نیست که عاقل است عاشق مست است و هیچ دردی را حس نمی کند عاشق می گوید (ما به تو یکباره مقید شدیم مرغ به دام امد و ماهی به شست ) عاشق حسین ابن علی است که هستی خود را در کربلا فدای دوست کرد و به جبریل گفت ان کس که تو از او سلام می اوری اکنون در اغوش من است بیش از این بین من و او حجاب نشو همه اینها بخاطر ان نگاه است که انشا الله قسمت ما هم بشود و از این شراب ناب مستانه دردی بما برسد

1395/05/24 00:07
پری

باسلام خدمت دوستان فرهیخته،درباره بیت"وین رمقی نیز که هست از وجود/پیش وجودت نتوان گفت هست" اگر توضیحی تکمیلی مدنظر دارید لطفا بیان بفرمایید

1395/09/02 09:12
سید روح اله بنی فاطمی

سلام بر دوستان گرامی ، وقتتان خوش . روزگاراتان آرام . پیش از این که در حد توان پاسخی هرچند ناتمام به پرسش «پری» داده باشم خواستم چند نکته رو عرض کنم :
مطمئنأ لذت بردن از شعر ، آن هم شعر سعدی ، نیاز به احساس ، عاطفه و ذوق و شوق فراوان دارد . خود سعدی نیز از این حیث ، حتی تازه وارد ترین مخاطبش را دست خالی بر نمی گرداند و به او ذوق و شوقی ناخواسته می بخشد اما بی شک این ، همۀ ماجرا نیست . درک شعر و البته التذاذ بیشتر از آن ، ابزارهای دیگری نیز می خواهد . مثلأ علم دستور ، عروض و قافیه ، معانی و بیان ، صنایع و ... که توقع آشنایی یا اشرافیتِ همۀ مخاطبان بر موارد یاد شده ، شاید چندان به جا نباشد و از طرفی از حوصلۀ ایشان خارج باشد . اما حقیر پیشنهاد می کنم در بارۀ تاریخ ادبیات و سبک هر شاعری مطالعه شود . اگر بدانیم که : سعدی در چه زمانی زیسته ؟ چه اتفاقات مهم تلخ و شیرینی در دوران او افتاده ؟ تفاوت او با شاعران پیش از خود چیست که به این درجه از شهرت و استقبال رسیده ؟ چه کسانی ( عرفا ، صوفیان ، شعرا و ... ) بر اندیشه ، دیدگاه و زبان سعدی تأثیر گذاشته اند ؟ در کجا و با چه کسانی درس خوانده و ... درک و لذت ما از شعر سعدی و ... بسیار بیشتر خواهد شد و اگر خدا لطف کند گهگاه دریچه های جدیدی روبرویمان باز می شود که هیچ گاه لذت نگاه به آن از کام خاطرمان نخواهد رفت .
اما پاسخ ناتمام بنده به پرسش پری : از ویژگی های بارزِِ فکری سعدی ، ادای احترام بسیار به مقام بالای معشوق است ، خواه این معشوق زمینی باشد خواه آسمانی . چنان که گاهی معشوق او به معبود شعر عرفانی نزدیک می‌شود . و از طرفی ، مقام عاشق در نزد سعدی ، حقیر است . سعدی ، خود را در حد و اندازۀ سوگند خوردن به جان دوست نیز نمی داندو تلویحأ از آن ابراز شرم می کند . ببینید :
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
یا دراین غزل زیبا که دقیقأ نشانگر نوع نگاه او به مقام عاشق و معشوق است :
من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
بنابراین شاید و البته شاید بتوان بیت مورد نظر شما را این گونه معنی کرد : به این توان بسیار کمی که از هستی برایم باقی مانده است نمی توان در برابر وجود نازنین و ارزشمند تو ، هستی اطلاق کرد . ( از بسامدهای شعری سعدی ، تکرار است : دراین بیت ، دو واژۀ هست و وجود به زیبایی و هنرمندی تکرار شده است ) . ( شرمنده اگر خارج از حوصله بود ولی بنده از شنیدن و گفتن در مورد سعدی ، سیر نمی شوم ) .

1395/10/17 14:01
نجمه

در میانه یک روز کاری سخت، چقدر لذت بردم از این غزل و نظرات همه دوستان
متشکرم

1398/07/05 12:10
مزدک

آقای محبی
دورود بر شما ولی گمان نکنم این متن را ببینی شاید یکی از شاگردانت ببینند و به شما برسانند.حدود سال 83 در مورد بیتی از حافظ و اختلاف نسخ بحث میکردیم.بیت مورد نظر این بود یک قصه بیش نیست غم عشق و...
اگر حضور ذهن داشته باشید که یک شب تا سحر مجادله کردیم و قرار شد بنده نسخه مورد نظر خود را پیدا کنم در انتها بیت دوم که شنیدم حکایتی دگر است باشد.
همه جا را زیرو رو کردم ولی پیدا نشد که نشد.
هر چند دیر که بدلیل دوری نتوانستم تاکنون خبر دهم البته بنده به مهدی عرایضم را گفته بودم.
نام شما را دیدم و دوباره این خاطره زنده شد.
پاینده باشید.

1399/07/22 11:09
مینا

با عرض سلام خدمت دوستان
معنای یکباره در مصرع ما به تو یکباره مقید شدیم دقیقا چیست؟؟؟
یعنی تمام و کمال یا اینکه در یک نظر؟؟؟؟

1400/05/14 11:08
ارغوان

اجرای زیبایی از چند بیت این غزل با صدای آقای حمیدرضا خدادادی

در آموزشگاه موسیقی آوای جاوید در لینک زیر

https://avayejavid.com/kamand-yar/

1401/06/03 18:09
فاطمه زندی

غزل ۳۹ 

وزن : مفتعلن مفتعلن فاعلات 

بیت اول 

بی تو حرام است به خلوت نشست 

حیف بُوَد در به چنین روی بست

روا نیست که آدمی بی تو خلوت گزیند و تنها به سر بَرَد و حیف است که در به روی چون تو زیبارویی بسته شود .

[ به خلوت نشستن = خلوت نشینی کردن ، عزلت گرفتن / حِیف = در تداول عامه کلمه ای است برای نشان دان تحسّر و تأسف ، دریغا ، افسوس . و به فتح اول ( حَیف ) به معنی ظلم و ستم ]

 بیت دوم

دامن دولت چو به دست اوفتاد

گر بِهِلی ، باز نیاید به دست

اگر به نیکبختی (رسیدن به معشوق) دست یافتی و آن را رها کردی . بار دیگر بدان نخواهی رسید . ( در این بیت سعادت به کسی مانند شده است که دارای دامن است . )

[ دولت = بخت و اقبال / هلیدن = رها کردن ، وانهادنن ]

 بیت سوم

این چه نظر بود که خونم بریخت ؟ 

وِاین چه نمک بود که ریشم بخست ؟

این چه چشم و نگاهی بود که موجب قتلم گردید ؟ و این چه ملاحتی بود که نمک بر زخم درونم پاشید و آن را ریش کرد ؟

[ نظر = چشم ، نگاه ، توجّه ، عنایت / ریش = زخم و جراحت / خستن = آزرده کردن ، مجروح نمودن ]

 بیت چهارم

هر که بیفتاد به تیرت ، نخاست 

وآن که درآمد به کمندت ، نجَست

هر کس را که تیر تو به خاک و خون کشید . برنخواهد خاست و آن کس که اسیر کمندت گردد . خو را از آن رها نخواهد ساخت . یعنی بودن در کمند تو خوش تر از رهایی است .

[ خاستن = برخاستن / جستن = رها شدن ]

 بیت پنجم

ما به تو یکباره مقیّد شدیم

مرغ به دام آمد و ، ماهی به شَست

ما آنچنان به سرعت و بی آنکه خود متوجّه باشیم اسیرت گشتیم . هم بدان سان که مرغی به دامِ صیّادی افتد و ماهی ای به قلّاب ماهیگیری .

[ مقیّد = اسیر ، دربند / شست = قلّابِ اهیگیری ]

 بیت ششم

صبر قفا خورد و به راهی گریخت 

عقل بلا دید و به کُنجی نشست

شکیبایی به دلیل بی تابی سیلی خورد و گریزان به سویی گریخت . عقل نیز دچار مصیبت و گرفتاری شد و به گوشه ای خزید .

[ قفا خوردن = پس گردنی و سیلی خوردن ، آسیب دیدن ]

بیت هفتم

بارِ مذلّت بتوام کشید 

عهدِ محبّت نتوانم شکست

می توانم سنگینی و مشقّت را تاب آورم . ولی پیمان دوستی را شکستن در توانم نیست .

[ مذلّت = خواری ، ذلّت / عهد = پیمان ]

بیت هشتم

وِاین رمقی نیز که هست از وجود 

پیشِ وجودت نتَوان گفت هست

این نیمه جانی که از هستی ام باقی است . در برابر وجود تو نمی توان ادّعا کرد که وجود دارد .

[ رَمق = باقی جان ، بقیّه حیات ، تاب و توان ]

بیت نهم

هرگز اگر راه به معنی بَرَد 

سجدۀ صورت نکند بُت پَرَست

اگر بت پرست به معنا و حقیقت پی می بُرد و بدآن آگاهی می یافت . دیگر هرگز در برابر صورت و ظاهر زیبای بتان سر به سجده فرود نمی آورد .

[ معنی = حقیقت / راه بردن = رسیدن ، دریافتن / «هرگز» متعلّق به مصراع دوم است . ]

 بیت دهم

مستی خمرش نکند آرزو

هر که چو سعدی شود از عشق مست

هر کس همانند سعدی در راه عشق و دوستی مست گردد . دیگر مستی بادۀ انگوری را آرز و نمی کند . [ خمر = شراب ، بادۀ انگوری / مست شدن = بی تاب و بی قرار و بی خود گشتن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1402/10/25 10:12
احمد شامی نژاد

با سلام و عرض ادب و ارادت محضر همه علاقمندان ادب و عرفان

بنده به عنوان یکی از مصنفین کشور پهناور عزیزمان صاحب اثاری چون ( ارمغان سیر و سلوک ، دیوان شامی ،غزلیات ترکی جلد 1 و 2  ، بنام اسلام اما بیگانه از اسلام ، این اعتیاد خانمانسوز نیست ) اکثر عمرم را با ادبیات شعر و شاعری گذرانده ام  . در حیطه معنابخشی بهتر است بگویم یک مصرع یا یک بیت شعر می تواند معانی بسیار داشته باشد و نمی توان یک بیت شعر را محدود یا مقید به یک معنا و مفهوم ساخت مثل نهالی است که رو به رشد است تا کجا برسد معلوم نیست  انچه مهم و ضرور است رعایت محدوده عقلانی و معنوی است هیچ کسی در هیچ جایگاهی حق ندارد معنایی بر شعر بدهد که مغایر با فرهنگ عقلی و معنوی باشد معنا و مفهوم باید عقل پذیر و معنا بگیر باشد مثلا هیچ کسی حق ندارد با فساد معنی بر مقام و منزلت شعر اسیب زده و اذهان را منحرف نماید محدوده معنابخشی قواعد و ضوابطی دارد که مبتنی بر عقل و شعور و باطن یا همان حقیقت بشر می باشد و خارج از قواعد عمل کردن جنایت ادبی محسوب می گردد . بنده شاید گهگاهی بعضی معانی نابجا و قاعده شکن به چشمش بخورد اگر فرصت داشته باشم ویرایش لازم را انجام داده و صاحب معنا را به مسیر راست می کشانم از همه دوستداران شعر و ادب استدعا دارم احترام متقابل را در حیطه معنا و مفهوم حفظ بدارند اگر کسی از مدار عقلی و حقیقی خارج شود و معنای متضاد ارایه نماید با نهایت مهر و احترام هدایتش فرمایند نباید کوچکترین بی حرمتی در حق مفسرین و معنابگیران اعمال سازند

1402/10/25 10:12
احمد شامی نژاد

در مصرع صبر قفا خورد و به راهی گریخت

عقل بلا دید و به کنجی نشست    یعنی عقل بلا و مصیبت عشق را بدید و هیچ چاره و رهایی در قبالش نیافت  منظور همین است   نه چیز دیگر     اینکه عزیزمان گفته عقل بلا و مصیبت دید معنای موافق نمی باشد