گنجور

غزل شمارهٔ ۳۹۹

خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم
نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بی‌خبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیم است که لبیک زنان اندازم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
هوش مصنوعی: خوشا روزی که به پای تو جانم را فدای تو کنم و عقل را در هیاهوی مردم فراموش کنم.
نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم
نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
هوش مصنوعی: من نامه زیبای تو را به همه، چه عالم و چه نادان، می‌خوانم و نامت را در دهان همه، از پیر تا جوان، می‌اندازم.
تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
هوش مصنوعی: تا چه زمانی این درد جانسوز را پنهان نگه دارم و این تیر دل‌آزار را در دل خود مستتر کنم؟
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
هوش مصنوعی: وقتی که مجلس شاد و گرم می‌شود، من ناراحتی و غم تو را به میان جمع می‌آورم و خودم را به خاطر آن موضوع به میان می‌زنم.
تا نه هر بی‌خبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
هوش مصنوعی: برای این‌که هر کسی نتواند به سادگی زیبایی‌های تو را توصیف کند، من به نشانه‌ی احترام سنگی را در راه بیان می‌گذارم.
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
هوش مصنوعی: اگر به میدان جدال تو بیایم و جولان کنم، دل خود را مانند گوی در بازی چوگان به زبان می‌افکنم.
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
هوش مصنوعی: گردن‌ها را با انگشت قبول تو نمی‌توان لمس کرد، چون من وجود خود را از آن جدا می‌کنم.
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیم است که لبیک زنان اندازم
هوش مصنوعی: به یاد سعدی بیفت و نظاره کن عشق‌ورزان را، که خداوند علیم است و می‌داند که با اشتیاق به ندای حق پاسخ می‌دهم.

خوانش ها

غزل ۳۹۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1394/01/11 17:04
روفیا

تا نه هر بی خبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
کسانی مقلد هستند و به تقلید از این و ان در مدح زیبایی او مدیحه سرایی می کنند ولی به تحقیق جمالش را ندیده اند .
سعدی میگوید برای اینکه این بی خبران را از میدان به در کنم از بزرگی و جلال و شکوهت سنگی ساخته بر سر راه انان می اندازم .

1395/04/10 12:07
۷

تا کی این پرده*جان سوز پس پرده** زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
پرده*=آهنگ
**پرده=پوشیده=پنهان
ناوک=نی،نای،فلوت،فریاد همراه ناله
دلدوز=جگرخراش
تا کی من باید آهنگ جانسوز شور عشق تو را پنهانی بزنم و تا کی باید پنهانی آه و ناله جگرخراش را فروبخورم

1396/03/08 15:06
فرخ مردان

@7: فعل "انداختن" چجور یهو تیدیل شدن به" زدن=نواختن"؟!

1396/03/08 15:06
فرخ مردان

@7:.. تبدیل شد به...

1398/05/21 08:08
بهزاد فیروزنیا

فرّخِ عزیز، اون فعلِ زدن مربوط به مصراع یک است نه فعلِ اندازمِ مصراعِ دوم.

1403/10/07 14:01
جلال ارغوانی

همچو سعدی زگلستان  بیان وسخنم 

غلغل و شور  وشعف در دو جهان اندازم