غزل شمارهٔ ۳۸۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۳۸۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۳۸۹ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ظاهرا این شعر برای میلاد امام زمان مناسب است!
من اسم این شعر رو گذاشتم «مجروح لن ترانی»
بنظر اسم مناسبی باشه!
با سلام
بیت چهارم مصراع اول
وجود من ده (نه) مخفف از نهادن
با تشکر
به نظرم همان " سر در وجود من ده" درست تر باشد چون فعل جمله " سر دادن" است نه سر نهادن.
مصرع اول و مصرع آخر رو نگاه کنید ،هم در ابتدا هم در انتها میرسه به«در سر خمار دارم» ،انگار ابتدا سعی میکنه شاعر با علت جویی خمار خودشو بر طرف کنه، اما نمیتونه... و در انتها باز هم اقرار به خماری...
سر در وجود من ده ، درسته .یعنی سیلاب را به سمت من هدایت کن تا غبار نیستی را از من بشوید
سر در وجود من نه به نظر درست تر است
یعنی سر سیلاب (سر رودخانه) را در وجود من بگذار تا آب آلودگی ها را با خود ببرد
"سر در وجود من ده "-> در وجود من سَر دِه -> سرازیر کن، روان کن
"نِه" یعنی بنشان، ساکن کن...
سیلاب روان است و سرازیر می شود نه آنکه بنشیند یا ساکن باشد...
درود بر همه ی دوستان .
در بیت ششم که میفرماید :
موسی طور عشقم در وادی تمنا .
در یکی از لغت نامه ها همین مصرع بیت ششم در آخرین کلمه ، از واژه ی 《 تجلی 》 سخن گفته اند نه 《 تمنا 》
و زمانی که خوب به معنای بیت نگاه میکنیم، متوجه میشویم که 《 موسی 》 در کوه 《 طور 》 به جانب پروردگار خود ، در خواست میکند که خود را بر موسی 《 متجلی 》 کند .
حالا سوالی که اینجا است این مطلب خواهد بود که : واژه ی 《 تجلی 》صحیح تر است یا واژه ی 《 تمنا 》
به نظر حقیر با توصیف بالا ، قطعا باید واژه ی 《 تجلی 》 صحیح تر باشد تا 《 تمنا 》
با تشکر : رهبری
لطفا منظور از موسی طور عشقم در وادی تمنا برای من توضیح بدین
امیر جان اشاره به داستان حضرت موسی در کوه طور کرده که از خدا خواست خود را به او نشان دهد خدا گفت هرگز مرا نمی بینی اما تجلی مرا برکوه ببین .ناگاه کوه متلاشی شد وموسی از هوش رفت
شد آرزوی سعدی درپیش آن شکر لب
شیرین سخن بگوید شیرین نگار دارم