گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۰

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
نه دست با تو درآویختن، نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول
ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
مرا گناه خود است ار ملامت تو برم
که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول
گر آن چه بر سر من می‌رود ز دست فراق
علی التمام فروخوانم الحدیث یطول
ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد
که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول
من از کجا و نصیحت‌کنان بیهده‌گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
طریق عشق به گفتن نمی‌توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول
اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول؟
نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
هوش مصنوعی: من در حال حاضر در خدمت تو هستم؛ لطفاً به من بگو که آیا خدمتم را می‌پذیری یا نه.
نه دست با تو درآویختن، نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
هوش مصنوعی: نه رکاب زدن، نه فرار کردن، نه احتمال جدایی وجود دارد و نه انتخابی برای رسیدن.
کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول
هوش مصنوعی: کمند عشق کافی نبود که زلف خوش حالتت را بگشاید تا روی زیبات را نیز از دوستان دیگر پنهان کند.
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که اگر تو نباشی، دیگر آن شخص قبلی نخواهم بود؛ زیرا در دوستی خود همچنان ثابت و وفادار مانده‌ام و هرگز از عشق تو دست نکشیده‌ام.
ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
هوش مصنوعی: من تو را سرزنش نخواهم کرد، گرچه وفادار نیستی. جان‌های گرانبهای زیادی آماده‌اند تا به خاطر دلی بی‌حوصلگی تو فدای شوند.
مرا گناه خود است ار ملامت تو برم
که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول
هوش مصنوعی: اگر تو مرا سرزنش کنی، تقصیر خودم است زیرا عشق برای من سنگینی می‌کند و من شخص نادان و بی‌خبر هستم.
گر آن چه بر سر من می‌رود ز دست فراق
علی التمام فروخوانم الحدیث یطول
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تمام ماجراهایی که به خاطر جدایی از تو برای من اتفاق افتاده را بازگو کنم، صحبت‌هایم بسیار طولانی خواهد شد.
ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد
که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول
هوش مصنوعی: نمی‌توانم گریه‌ی ناشی از دلتنگی‌ام را در کتابت بنویسم، چون در همین لحظه خودم غمگین و گرفتار شده‌ام.
من از کجا و نصیحت‌کنان بیهده‌گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
هوش مصنوعی: من هیچ‌وقت نمی‌توانم به افرادی که نصیحت می‌کنند و حرف‌های بیهوده می‌زنند، گوش کنم، چرا که بهلول، آن کدخدای بزرگ، از من دور است و نمی‌توانم به حرف‌های او در این زمینه دسترسی پیدا کنم.
طریق عشق به گفتن نمی‌توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول
هوش مصنوعی: راه عشق را نمی‌توان با سخن گفتن آموزش داد، مگر اینکه کسی ذاتاً به این مسیر تمایل داشته باشد.
اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول؟
هوش مصنوعی: کسی که در رنج عشق تو گرفتار است را با مهربانی خود فراخوان، زیرا اگر با خشم او را دور کنی، او کجا خواهد رفت و کجا می‌تواند رنج خود را تحمل کند؟
نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول
هوش مصنوعی: در اینجا شعری به تصویر می‌کشد که به قدرت و قوت سعدی اشاره می‌کند، اما در برابر تیر عیاری و زیبایی که از جانب محبوبش به سوی او پرتاب می‌شود، او را ناتوان می‌سازد. به عبارت دیگر، حتی قوی‌ترین دست‌ها نیز در برابر تأثیر عشق و زیبایی بی‌قدرت می‌شوند.

خوانش ها

غزل ۳۵۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۵۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۵۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/06/20 20:09
۷

من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
بهلول=مرد خنده رو
گویا بهلول عربی ریشه در پهلوان فارسی دارد.در ترکی بهلوان گویند و نیز کردی

1396/04/01 18:07

شیخ در این غزل یا تحت فشار تنگی قافیه یا سوار بر اسب نشاط عربی‌خوانی و عربی‌پرانی در جایگاه قافیه از کلمات عربی نه چندان پرکاربرد زیاد استفاده کرده.
در بیت 3 (کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت-که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول) می‌گوید برای شکار کردن عاشقان (این اسبهای چموش و وحشی) آیا همان زلف پیچ و تابدار (مفتول) بس نبود که رویت را هم
پیچیدی؟
بیت 4 (من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد-به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول): اگر چه تو تغییر کرده‌ای و عوض شده‌ای اما من تغییر نکرده‌ام و همانی هستم که وقت پیمان بستن با تو بودم. قسم به عشق (
دوستی) که از عشق (دوستی) عدول و سرپیچی نکردم.
بیت 6 (مرا گناه خود است ار ملامت تو برم-که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول): «ظلوم جهول» عبارت قرآنی است (آیه یکی به آخر مانده سوره احزاب) یعنی ستمگر نادان. می‌گوید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی
السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» یعنی «ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از
آن هراسناک شدند و[لی] انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود» از این جهت سنگین بودن بار عشق با ظلوم و جهول تناسب دارد اگر متن اینه را بخوانید. از این جهت به این بیت حافظ از لحاظ مضمون
نزدیک است اگر چه از نظر واژگان دور:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ فال به نام من دیوانه زدند
در این بیت سعدی می‌گوید: این که من به خاطر عشق به تو ملامت شوم تقصیر خودم است چون عشق بار سنگینی بود (که آسمان و زمین و کوهها از برداشتنش سر باز زدند) و من انسان ستمگر نادان آن را به دوش
کشیدم.
بیت 7: علی‌التمام یعنی به تمامی - الحدیث یطول یعنی قصه طولانی می‌شود
بیت 8 (ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد-که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول): مغسول یعنی شسته‌شده: از دست گریه نمی‌توانم چیزی بنویسم چون تا می‌نویسم با آب چشمم پاک می‌شود (قدیمها احتمالا با قلم و
دوات یا همان جوهر و نی خوشنویسی می‌نوشته‌اند که اگر پیش از خشک شدن آب رویش ریخته شود پاک می‌شود).
بیت 10: مجبول یعنی ساخته‌شده در فطرت؛ سرشته‌شده.
بیت 11: مغلول یعنی به غل و زنجیر کشیده شده
بیت 12: مسلول در اینجا یعنی برکشیده شده و بیرون آمده از غلاف و آماده دریدن (شمشیر) که البته در معنی مشهورش که اینجا به آن معنی نیست به کسی می‌گویند که مبتلا به مرض سل است.

1397/12/01 16:03
مظفر احمدی

ممنونم از جناب حمیدرضا محمدیان عزیز
واقعا زحمت کشید و خیلی عالی بود تفسیر و صدای زیبایتان

1399/02/21 14:04
علیرضا

این مصرع یعنی چه؟؟؟لطفا پاسخ بدید
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول

1399/02/21 16:04
ناصر

گرامی علیرضا
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
گویا می گوید : هزار جان عزیز فدای طبع سرد و ناسازگار تو.
ملول = سرد و بی وفا
” ت “ در عزیزت همان ”تو ”ست که به اقتضاء در میان مصرع آمده

1399/02/21 22:04
علیرضا

ناصر جان
ممنون از پاسخ
خیلی درگیرش بودم
سپاسگزارم

1399/02/21 22:04
nabavar

گرامی علیرضا
عزیزم درگیر این اشعار نباش
در زندگی موارد بسیار مهمتر و جالبتری هست که شعر در مقابلش کم اهمیت است ،
آسان بگیر ،تا آسان بگذرد
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
موفق باشی
ناصر ، نام مستعار : ناباور

1399/08/28 20:10
مشتلی

مرا گناه خود است ...
من و را چه نقش دستوری ای دارد؟

1399/09/12 17:12
م.م.سپهر

درود بر همه ی خوبان
یکی از دوستان نقش دستوری "من" و "را" را در بیت "مرا گناه خود..." پرسیده بودند؛ اگرچه بنده اجتهاد مخصوصی در این زمینه ندارم، ولی به زعم من، "من" مضاف الیه و "را" رای فک اضافه هست. به طوری که اگر به گویش معیار امروز این عبارت را بخوانیم، این گونه خواهد بود: "گناهِ خودِ من..."
پاینده باشید

1399/09/12 17:12
م.م.سپهر

به راستی که از نظر آقای محمدی، که نظر به این همه خوانش اشعار سعدی طبعا باید با آثار و دوران شاعر انس بیشتری داشته باشند، متعجبم. جناب محمدی، تنگی قافیه و عربی پرانی؟؟ با کدام منطق فکر میکنید سعدی می بایست التزامی به رعایت حال و هنجارهای زبانی هفتصد سال پس از خود داشته بوده باشد؟ استدعا میکنم اگر شده اندکی حتی، دوران و احوال گذشته و روزگار سعدی و حافظ و سبک عراقی را مطالعه بفرمایید که ابهامات برایتان برطرف شود و نام سعدی را به تنگی قافیه و عربی پرانی ملوث نکنید. برخلاف آنچه که از این مختصر پاراگرافی که مینویسم ممکن است برداشت شود، من هیچ تعصبی نسبت به سعدی یا هر شاعر دیگری ندارم و در صورت لزوم لیستی نه کوتاه از نقد های خودم یا خوانده هایم درباره ی سعدی به قلم خواهم داد؛ ولی در این مجال چیزی که برآشفت مرا، اظهار نظر سرسری شما بود. مقایسه ارتباط زبان عربی و آمیختگی واژگانی و دستوری و گستردگی تکلم به آن در خراسان و پارس و عراق عجم و آذربایجان آن روزگار، هیچ با امروز قابل قیاس نیست، هیچ. سعدی نیز مانند هر شاعر بزرگ و استاد مسلم دیگر، کلمات را به همان سادگی و بی تکلفی که میدانیم مشخصه ی سبک اوست همواره بر قلم جاری کرده است. حال اگر مغسول و مسلول و بهلول و حمول و جهول امروز به گوش شما و فارسی زبانان آشنا نیست، نیازی به تر کردن دامن سعدی نیست.
مطلب دوم این که با تمام احترام، ناگزیرم عرض کنم که اشعاری را، چه حافظ و چه سعدی، که با خوانش شما شنیده ام، که کم شماره هم نیستند، واقعا ناشایسته و نازیبا و بعضا نادرست خوانده اید و می خوانید. من شما را نمیشناسم، ولی وقتی تا این درجه اعتماد به نفس دارید که اشعار را برای همگان بخوانید و به اشتراک بگذارید، انتظار می رود اقلا از دیگران عامی آشناتر باشید. ولی برعکس، با شنیدن بعضی خوانش هایتان این حس به من کمینه آشنا دست داده که حتی با عروض هم آشنایی کامل ندارید. استدعا میکنم کمی روی فراز و فرود و تکیه های بحور بیشتر تامل کنید. در صورت لزوم از خوانش بزرگان و اهل فن و اصطلاح شعر و ادبیات فارسی هم استفاده کنید.
کاش میتوانستم انتقادم را در خلوت و در پرده به گوشتان رسانم، ولی چه کنم که ناگزیرم به سرگشاده نوشتن. العفو عند کرام الناس مقبول

1399/09/12 18:12

@م.م.سپهر:
بابت رهنمودهای جنابعالی سپاسگزارم.
در مورد غلط‌خوانیهای من اگر زحمت بکشید و مواردی را از آن نه چندان کم‌شمار نادرست‌خوانیهایی که اشاره فرموده‌اید در حاشیه های اشعار متذکر شوید غیر از آن که فرمایشتان ارزشی بیش از یک کلی گویی بی مدعا خواهد یافت، چراغ راه مخاطبان این خوانش ها خواهید بود که به اشتباه نیفتند. اگر هم ندرتاً مشکل نه از بی سوادی من و از جای دیگری باشد و توضیحی مسئله را حل کند ارائه خواهد شد.

1403/10/05 23:01
جلال ارغوانی

 

سری وسروری اندر سخن  اگر سعدی 

سرت فدای سرش باد تا  شود مقبول