غزل شمارهٔ ۳۵۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۳۵۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۳۵۰ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۳۵۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
بهلول=مرد خنده رو
گویا بهلول عربی ریشه در پهلوان فارسی دارد.در ترکی بهلوان گویند و نیز کردی
شیخ در این غزل یا تحت فشار تنگی قافیه یا سوار بر اسب نشاط عربیخوانی و عربیپرانی در جایگاه قافیه از کلمات عربی نه چندان پرکاربرد زیاد استفاده کرده.
در بیت 3 (کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت-که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول) میگوید برای شکار کردن عاشقان (این اسبهای چموش و وحشی) آیا همان زلف پیچ و تابدار (مفتول) بس نبود که رویت را هم
پیچیدی؟
بیت 4 (من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد-به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول): اگر چه تو تغییر کردهای و عوض شدهای اما من تغییر نکردهام و همانی هستم که وقت پیمان بستن با تو بودم. قسم به عشق (
دوستی) که از عشق (دوستی) عدول و سرپیچی نکردم.
بیت 6 (مرا گناه خود است ار ملامت تو برم-که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول): «ظلوم جهول» عبارت قرآنی است (آیه یکی به آخر مانده سوره احزاب) یعنی ستمگر نادان. میگوید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی
السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» یعنی «ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از
آن هراسناک شدند و[لی] انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود» از این جهت سنگین بودن بار عشق با ظلوم و جهول تناسب دارد اگر متن اینه را بخوانید. از این جهت به این بیت حافظ از لحاظ مضمون
نزدیک است اگر چه از نظر واژگان دور:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ فال به نام من دیوانه زدند
در این بیت سعدی میگوید: این که من به خاطر عشق به تو ملامت شوم تقصیر خودم است چون عشق بار سنگینی بود (که آسمان و زمین و کوهها از برداشتنش سر باز زدند) و من انسان ستمگر نادان آن را به دوش
کشیدم.
بیت 7: علیالتمام یعنی به تمامی - الحدیث یطول یعنی قصه طولانی میشود
بیت 8 (ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد-که مینویسم و در حال میشود مغسول): مغسول یعنی شستهشده: از دست گریه نمیتوانم چیزی بنویسم چون تا مینویسم با آب چشمم پاک میشود (قدیمها احتمالا با قلم و
دوات یا همان جوهر و نی خوشنویسی مینوشتهاند که اگر پیش از خشک شدن آب رویش ریخته شود پاک میشود).
بیت 10: مجبول یعنی ساختهشده در فطرت؛ سرشتهشده.
بیت 11: مغلول یعنی به غل و زنجیر کشیده شده
بیت 12: مسلول در اینجا یعنی برکشیده شده و بیرون آمده از غلاف و آماده دریدن (شمشیر) که البته در معنی مشهورش که اینجا به آن معنی نیست به کسی میگویند که مبتلا به مرض سل است.
ممنونم از جناب حمیدرضا محمدیان عزیز
واقعا زحمت کشید و خیلی عالی بود تفسیر و صدای زیبایتان
این مصرع یعنی چه؟؟؟لطفا پاسخ بدید
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
گرامی علیرضا
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
گویا می گوید : هزار جان عزیز فدای طبع سرد و ناسازگار تو.
ملول = سرد و بی وفا
” ت “ در عزیزت همان ”تو ”ست که به اقتضاء در میان مصرع آمده
ناصر جان
ممنون از پاسخ
خیلی درگیرش بودم
سپاسگزارم
گرامی علیرضا
عزیزم درگیر این اشعار نباش
در زندگی موارد بسیار مهمتر و جالبتری هست که شعر در مقابلش کم اهمیت است ،
آسان بگیر ،تا آسان بگذرد
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
موفق باشی
ناصر ، نام مستعار : ناباور
مرا گناه خود است ...
من و را چه نقش دستوری ای دارد؟
درود بر همه ی خوبان
یکی از دوستان نقش دستوری "من" و "را" را در بیت "مرا گناه خود..." پرسیده بودند؛ اگرچه بنده اجتهاد مخصوصی در این زمینه ندارم، ولی به زعم من، "من" مضاف الیه و "را" رای فک اضافه هست. به طوری که اگر به گویش معیار امروز این عبارت را بخوانیم، این گونه خواهد بود: "گناهِ خودِ من..."
پاینده باشید
به راستی که از نظر آقای محمدی، که نظر به این همه خوانش اشعار سعدی طبعا باید با آثار و دوران شاعر انس بیشتری داشته باشند، متعجبم. جناب محمدی، تنگی قافیه و عربی پرانی؟؟ با کدام منطق فکر میکنید سعدی می بایست التزامی به رعایت حال و هنجارهای زبانی هفتصد سال پس از خود داشته بوده باشد؟ استدعا میکنم اگر شده اندکی حتی، دوران و احوال گذشته و روزگار سعدی و حافظ و سبک عراقی را مطالعه بفرمایید که ابهامات برایتان برطرف شود و نام سعدی را به تنگی قافیه و عربی پرانی ملوث نکنید. برخلاف آنچه که از این مختصر پاراگرافی که مینویسم ممکن است برداشت شود، من هیچ تعصبی نسبت به سعدی یا هر شاعر دیگری ندارم و در صورت لزوم لیستی نه کوتاه از نقد های خودم یا خوانده هایم درباره ی سعدی به قلم خواهم داد؛ ولی در این مجال چیزی که برآشفت مرا، اظهار نظر سرسری شما بود. مقایسه ارتباط زبان عربی و آمیختگی واژگانی و دستوری و گستردگی تکلم به آن در خراسان و پارس و عراق عجم و آذربایجان آن روزگار، هیچ با امروز قابل قیاس نیست، هیچ. سعدی نیز مانند هر شاعر بزرگ و استاد مسلم دیگر، کلمات را به همان سادگی و بی تکلفی که میدانیم مشخصه ی سبک اوست همواره بر قلم جاری کرده است. حال اگر مغسول و مسلول و بهلول و حمول و جهول امروز به گوش شما و فارسی زبانان آشنا نیست، نیازی به تر کردن دامن سعدی نیست.
مطلب دوم این که با تمام احترام، ناگزیرم عرض کنم که اشعاری را، چه حافظ و چه سعدی، که با خوانش شما شنیده ام، که کم شماره هم نیستند، واقعا ناشایسته و نازیبا و بعضا نادرست خوانده اید و می خوانید. من شما را نمیشناسم، ولی وقتی تا این درجه اعتماد به نفس دارید که اشعار را برای همگان بخوانید و به اشتراک بگذارید، انتظار می رود اقلا از دیگران عامی آشناتر باشید. ولی برعکس، با شنیدن بعضی خوانش هایتان این حس به من کمینه آشنا دست داده که حتی با عروض هم آشنایی کامل ندارید. استدعا میکنم کمی روی فراز و فرود و تکیه های بحور بیشتر تامل کنید. در صورت لزوم از خوانش بزرگان و اهل فن و اصطلاح شعر و ادبیات فارسی هم استفاده کنید.
کاش میتوانستم انتقادم را در خلوت و در پرده به گوشتان رسانم، ولی چه کنم که ناگزیرم به سرگشاده نوشتن. العفو عند کرام الناس مقبول
@م.م.سپهر:
بابت رهنمودهای جنابعالی سپاسگزارم.
در مورد غلطخوانیهای من اگر زحمت بکشید و مواردی را از آن نه چندان کمشمار نادرستخوانیهایی که اشاره فرمودهاید در حاشیه های اشعار متذکر شوید غیر از آن که فرمایشتان ارزشی بیش از یک کلی گویی بی مدعا خواهد یافت، چراغ راه مخاطبان این خوانش ها خواهید بود که به اشتباه نیفتند. اگر هم ندرتاً مشکل نه از بی سوادی من و از جای دیگری باشد و توضیحی مسئله را حل کند ارائه خواهد شد.
سری وسروری اندر سخن اگر سعدی
سرت فدای سرش باد تا شود مقبول