غزل شمارهٔ ۳۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۳۴۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۳۴۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۴۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۳۴۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۴۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۴۵ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
صورت صحیح این بیت:
ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
این است:
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل
(نسخه چاپ هند)
توضیح:
1- تضاد عشق و جنون ( بخصوص در ابیات سعدی)
2- در بیت قبل داریم (صرفنظر از ترتیب دلخواه ابیات، بهرحال دراین غزل)
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
دکتر الهی قمشه ای هم از مجنون استفاده کردند. طی یکی از سخنرانیهاشون.
صورت دیگر:
"نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجه قاتل"
به اینصورت:
"که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجه قاتل"
چه معنادار تر شد. به نظر "که" صحیح می آید. ممنون از شما دوست عزیز
مصرع
زعقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
بصورت
زعقل اندیشه ها زاید که تا جان را بفرساید
هم شنیده ام
بیت شماره 8 نکته ظریفی دارد...واقعا اثبات تناقض را بسیار زیبا انجام داده...
بیت هشتش خیلی جالبه که با خود عقل عقلو رد کرده گفته عقل برای مردم اندیشه هایی میسازد که باعث فرسودگی ذهن میشود پس
اگر میخواهیذهنی آسوده داشته باشی عقلرا دوربریز
شکست زیبایی ست در مقابل عقل که برای ردش هم به خودش محتاچند .
با همین حرف ها کار و تلاش و فکر را تخریب کردند و به جای آن گوشه نشینی و عزلت های صوفیانه را چایگزین نمودند ! سال های سال خوب توانستند افکارمردمان این مرز و بوم را عقب مانده کنند و بساط تسلط استعمارگران را بر این مردم فراهم آورند هم چون نفوذ عرفان در هند که باعث تسلط استعمار گران بر آن شده بود .
نکته بین !!!! گرامی،
"زعقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل"
تفسیر و ترجمه شما پر ز اشکال و مشکل زاست،
چرا که شیخ با عقل عقل را رد نکرده! بلکه بیان کرده که از عقل اندیشه هایی چنین نیز برآید که مردم (حال یا آدمیان، یا چشمان) را بفرساید :
-دکتر جوزف مِنگله را شنیده اید با مردمان چه می کرد؟ آیا توسط غیر از عقلش بود؟
-یا قومی که همواره به فکر حیله و دسیسه و کلاه برداری باشند؟ آنان توسط کدام پاره از وجودشان برنامه و نقشه ریزند تا دیگری را به خاک سیاه نشانند؟ به غیر از عقول مبارک؟
-این بمبهای اتمی و هیدروژنی و غیره که پانزده هزارش فعلاً نزد از ما بهتران به انتظار فلاکت آوری نشسته اند چه؟ موجودی غیر از عقل آنان را زاییده؟.....
*رساله عقل و عشق شیخ بزرگوار را خوانده اید؟
چنانچه بخوانید خواهید دید که نه تنها عقل را رد نفرموده که از آن بجای خود نیز ستایش کرده، ولی اشاره به این نیز فرموده که وجودی والاتر از عقل که همانا عشق بود راه چاره باشد.....
از رساله مذکور:
"...بقدر وسع در خاطر این درویش می آید که عقل با چندین شرف که دارد نه راه است که چراغ راهست....
و خاصیت چراغ آنست که بوجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند...
نقلست از مشایخ معتبر که رو ندگان طریقت در سلوک به مقامی برسند که علم آنجا حجاب باشد، عقل و شرع این سخن به گزاف قبول کردندی تا به قرائن معلوم شد که علم آلت تحصیل مراد است نه مراد کلی، پس هرکه به مجرد علم فرود آید و آنچه بعلم حاصل می شود در نیابد همچنانست که به بیابان از کعبه بازمانده است...."
-----
-در باب صوفیان و استعمار و کشور هند و دگر نقاط که فرمودید، مسلمانان اقلیتی از جمعیت هند را تشکیل داده و صوفیان خود اقلیتی ناچیز در آن اقلیت. و این کفایت تسلط استعمار پیر را نمی داد، پس از طرق دیگر چون سیاست و تجارت و مذهب وارد شدند، که همواره گفته اند زر و زور سیاست کنند...
در بیت اول بین واژه ها ی گل و گل جناس ناقص حرکتی داریم. همچنین در مصراع دوم سه کنایه در یک معنی به کار رفته است.
درود بر فرمانروای ملک سخن سعدی بزرگوار.
زیبایی این غزل با صدای استاد شجریان صد چندان است.
یکی از ابیات جالب این غزل همون بیت ز عقل اندیشه ها زاید.... که البته این مفهوم در ادبیات ما که ریشه عرفانی هم داره بسیار دیده شده تا حدی که بسیاری از مردم امروز باب نقد در این خصوص گشودند که همین فرهنگ و دیدگاه باعث عقب ماندگی ما شده! اما به نظر من اینچنین نیست زیرا میشه به این صورت تعبیر کرد که انسان در کنار تکیه بر عقل جهت انجام امور رندگی برای حل بهرانهای روحی و رسیدن به آرامش درونی بهتره همیشه به عقل متکی نباشه و یک جاهایی عاشق عشق حقیقی باشه
درود
البته من نمی دانم سعدی تا چه حد متاثر از اندیشه های بودایی و یا باورهای یوگیان بوده است،
ولی این باور که نکوست انسان پس از اندیشیدن حقیقی و پی بردن به راز های هستی دست از اندیشه بردارد و خود را به دست امواج بسپارد و به گونه ای تسلیم و رضا نایل آید در یوگای امروز نیز توصیه می شود،
در گونه ای از تمرین های meditation سعی بر آن است که کارآموزان یاد بگیرند برای لحظاتی اندیشیدن را رها کنند و ذهن خود را از هر موضوعی خالی کنند و احساس رهایی در اقیانوس هستی و یگانگی با آن را تجربه کنند.
گرچه کم نیستند افرادی چون احمد کسروی که این باورها را بس انفعالی و سرچشمه رخوت و ناپویایی در مشرق زمین میدانند.
از آنجایی که بنده برای خود این حق را قایل هستم که از هر تفکری قسمت های سودمند آن را بر چیده و قسمتهای دیگر را رها کنم، باید بگویم در رویارویی با مشکلات پس از آنکه تلاش خود را به تمامی به کار میگیرم تا در جهت بهبود اوضاع گام بردارم (maximum effort)، آن جا که خود را از حل مساله عاجز می یابم با تمامی خضوع و خشوع و با آغوش باز مساله را می پذیرم و تلاش میکنم هیچ گونه اعتراض و عنادی با شرایط تحمیلی قدرتمند حاکم نداشته باشم.
چنین به نظر می رسد که طراح جهان هستی اپیزود مرگ را از این جهت طراحی کرده است که آنان که در طی این بازی و گیم پر فراز و نشیب در نیافتند که با وجود همه دانایی ها و توانایی ها باید قلب و روح و جسمشان در برابر آن طراح بزرگ تسلیم باشد، با گذر از تونل مرگ جبرا و قهرا تسلیم شوند.
گرامی روفیا
چند سالی است گنجور را می جورم و از سرچشمه های زلال این دیار کهن می نوشم در حاشیه ها با کلام تان آشنا شدم و گنجی از نوشتارتان برای خویش پرونده کرده ام، حال درخواستی دارم از جناب تان ، اگر در مجازی خانه طریق بی واسطه ای هست که مرا بیشتر در معرض تان قرار دهد لطفا مضایقه نفرمایید
با تجدید احترام.
درود بنظرم ساده تر بنویسید بهتر است اینجوری بنده خدا را فراری می دهید کلماتی مانند مجازی خانه - در معرض تان ... را خدا وکیلی از کجایتان استخراج نمودید
جالبه که گفته برو عاشق شو ای عاقل نگفته ای نادان شاید منظورش اینه که تا عاقل نباشی عاشق هم نمیشی
ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
ترسهایی که از عقل زاده میشود جان را فرسوده و آدمی را افسرده میکند.ای آدم عاقل گرفتار اگر آسودگی و آرامش میخواهی پس عاشقی پیشه کن تا از شر عقل و ترسهای پراکنده در گوشه گوشه زندگی رها شوی و نیروی خود را متمرکز یک گوشه کنی
در سخن سعدی عقل و عشق دو سر یک ریسمان هستند که هر کدام میکوشد آن را به سوی خود بکشد و همواره در کشاکش هستند و عاشقی دیوانگی ست که البته ارزشش را دارد.
بند همه غمهای جهان بر دل من بود
دربند تو افتادم و از جمله برستم
باسلام وقبولی غزاراریهای شما،
بنده این غزل رابادوستان به اشتراک گذاشتم.
1- کامنت آقای عباس مشرف رضوی بسیار جالب بود:
“نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجه قاتل” به صورت “که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجه قاتل” بسیار خوش معنیست.
2- بیت دوم ،مصرع دوم. منظور از"دامن محمل" چیست؟ پرده ای که سرنشبن محمل را از دید مردم پنهان نگاه میداشته؟
دوستان از نظر عرفان و فلسفه این عقل است که عاشق می شود و از سود و زیان دنیوی دست میکشد در اینجا هم منظور شیخ اجل نهیب زدن به عقل و شخص عاقل است و میگوید وقتش رسیده که حساب و کتاب های خسته کننده دنیا را رها کنی و به سوی کمال حرکت کنی و این کار میسر نمیشود مگر با عاشق شدن
به قول مولانا: عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد/ عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
لوتوس عزیز
دقیقا از نظر عرفان یا از نظر فلسفه؟ کدوم یکی معتقدن که عقل عاشق میشه؟
این بیت به هیچ وجه معنی زیباییی ندارد .
به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجه قاتل
من هم با اقایان رضوی و داود وند موافقم
درباره مصراع دوم بیت ششم اتفاقا همین قرائت ثبت شده درستتر و خوش معنی تر است. شاعر میگوید: اینکه میگویم مرا بکشد به این دلیل نیست که از قتل خوشم میآید، بلکه به دلیل علاقهام به دست و پنجه قاتل (معشوق) است. در صورتیکه که در قرائتی که دوستان پیشنهاد میکنند، قاتل به معنای عام مراد میشود که یعنی قتل را از دست و پنجه یک قاتل دوست دارم!
زعقل اندیشهها زاید که «جان» را بفرساید
گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقل
روانپزشکی مدرن، ریشه افسردگی جوامع پیشرفته صنعتی را در همین بیت میداند.
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمار تر است
دوستان، بر خلاف تصور عام، صوفیان و متکلمین هرگز مخالف «عقل» به معنی مطلق آن نبوده اند، بلکه مخالف عقل حیله گر، مکار، سودجو.... بوده اند. عقل محصولات بیشماری دارد.
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتار تر است
برق را این به جگر میزند آن رام کند
عشق از «عقل فسون پیشه» جگردار تر است
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه
آنچه در پردهٔ رنگ است پدیدار تر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمار تر است
دانش اندوخته ئی دل ز کف انداخته ئی
آه زان نقد گرانمایه که در باخته ئی
اقبال لاهوری
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او، بازارها
مولانا
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
«عقل باتدبیر» آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
مولانا
«حیلت» رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
«اندیشهات» جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
مولانا
به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجه قاتل
دستان نازنینش آلوده به خون شود می ارزد.نه اینکه خونریزی را خوش دارم که (فرصت نگاه) به دست و پنجه او خوش است.
رای دیگر:
به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
که قتلم خوش همیآید به دست و پنجه قاتل
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمیشود معقول
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی
چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول
''ملامت گوی عاشق را چه گویند مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل''
سعدی دلمو با این بیت واقعا شاد کرد.
... بزار هرکی هرچی میخواد بگه!
بسیار بجا و نکته سنج فرمودید جناب بابک
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
گفتیم که عقل از همه کاری بدر آید.بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد
@ امین چت
به نکته ی بسیار درستی اشاره کردید. در بسیاری از مباحث امروزی اشاره به این دارند که عشق زاییده ی عقل است و تا کسی عاقل نباشد، عاشق نمیشود چون عشق صحیح از شناخت می آید و شناخت با وجود عقل میسر است. بسیاری حتی میگویند که چون تا پیش از قرن کنونی، انسان عاقل به معنای علمی آن نداشتیم (رشد عقل بسیار ناچیز بوده) عاشق به معنای صحیح آن هم یا نبوده اند و یا انگشت شمار بوده اند.
ﺍﯾﺎ ﺑﺎﺩ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺧﺮﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﻓﮑﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﺤﻤﻞ
* ای باد سحر اگر میخواهی که این شب همچون روز روشن شود باید تلاش کنی و آن پرده و حجاب محمل را از آن خورشید خرگاهی( معشوقه خیمه نشین) برداری.
مولوی:
ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺻﺒﺎ ﺍﺯ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺷﻬﺮﻩ ﻗﺒﺎ
ﺗﺎ ﺯ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﺮ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﮐﺎﺭﻡ ﻫﻤﻪ ﺯﺭ
ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ ﮔﺮ ﺑﯿﺎﻻﯾﺪ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﻗﺘﻠﻢ ﺧﻮﺵ ﻫﻤﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻗﺎﺗﻞ
شاعر علاقه و شوق وصلِ یار را ترجیح میدهد بر جان خود؛ هرچند که مردن برایش سخت و ملال آور است اما برای قرب و وصل دوست آن را تحمل میکند.از زاویه ای دیگر، جسم و تن انسان مانع آزادی روح و جان انسان است و راه رهایی جان و آزادی از قفس تَن، مُردن است.
سعدی:
ﻭﺭ ﺑﻪ ﺗﯿﻐﻢ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺧﺼﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﺼﻢ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﯿﻐﺖ ﺳﭙﺮﺳﺖ
حافظ:
ﻋﻨﺎﻥ ﻣﭙﯿﭻ ﮐﻪ ﮔﺮ ﻣﯽﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮﻡ
ﺳﭙﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻓﺘﺮﺍﮎ
جالبه عده ای میگن حضرت سعدی میگه عقل را بیخیال شو و عاشق شو در حالی که در آخر بیت میگه ای عاقل یعنی عاقلانه ترین راه زندگی عاشقانه زندگی کردنه عقل بی قوت عشق خشک و ملالت بار هست و منجر به فساد خواهد شد پس بهتر هردو را داشته باشیم جا داره بگیم که سعدی از عرفان به دور بوده چونکه محتوای بیشتر آثارش پند آموزه و معروفه که زمینی و عاقلانه شعر میگفته
بنده این بیت را چنین در یاد داشتم
زعقل اندیشه ها زاید که خاطر را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل
که اگر تصنیف خوانده شده از خواننده خوش صدا آقای تاج را گوش کنید. ایشان هم بدینسان خوانده اند.
عزیزان دل چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من، این شعر بی اشکال نوشته شده و از ظن خودتون نخواهید سعدی رو تصحیح کنید. در مورد بیت ز عقل اندیشه ها زاید، اگر عاشق شده باشی میدونی که عقل یک ابزاره و حافظ درباره ش میگه هم اوت رهبر آید. به هر حال برو عاشق شو ای عاقل
عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل
وزن مصرع دوم درسته ؟؟
کامران گرامی
اگر "و آخرت" را با هم بخوانید درست میشود: "واخِرت"
به نظر بزرگواران قوافی شعر ایراد ندارند؟
از دِل و محمِل به مستعجَل و بگسَل و در ادامه هم ساحل و قاتل
گرامی صدرا
ایرادی نیست
گسلیدن
لغتنامه دهخدا
گسلیدن . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص ) (از: گسل + یدن ، پسوند مصدری + گسیختن )
غیر از آن زنجیر یار مقبلم
گر دوصد زنجیر آری بگسلم
مولوی
مستعجِل
لغتنامه دهخدا
مستعجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجال
راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
حافظ.
.
که هرچ از جان برون آید،
نشیند لاجرم بر دل.....!
واقعا شجریان زیبا اینو خونده
سخن دارد سر سعدی که سر دارد بر سعدی
سخن گوید مگر سعدی سخنها را کند قابل