گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۷

گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش
پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق
دامن عفوش به گنه بربپوش
بوی گل آورد نسیم صبا
بلبل بیدل ننشیند خموش
مطرب اگر پرده از این ره زند
بازنیایند حریفان به هوش
ساقی اگر باده از این خم دهد
خرقه صوفی ببرد می فروش
زهر بیاور که ز اجزای من
بانگ برآید به ارادت که نوش
از تو نپرسند درازای شب
آن کس داند که نخفته‌ست دوش
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله زاریدنش آید به گوش
هر که دلی دارد از انفاس او
می‌شنود تا به قیامت خروش

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش
هوش مصنوعی: اگر کسی از عشق فریادی سر دهد، عجیب نیست که در دل آتش احساس جوش و خروش کند.
پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق
دامن عفوش به گنه بربپوش
هوش مصنوعی: اگر پیراهنی به خاطر اشتیاق و عشق دامن عفیفش را به گناه آلوده کند، آن را بپوشاند.
بوی گل آورد نسیم صبا
بلبل بیدل ننشیند خموش
هوش مصنوعی: باد ملایمی عطر گل را به همراه آورد و بلبل بی‌قرار در سکوت نمی‌تواند بنشیند.
مطرب اگر پرده از این ره زند
بازنیایند حریفان به هوش
هوش مصنوعی: اگر مطرب در این مسیر غافل شود و پرده را کنار بزند، دوستان و همپایان دیگر بار به هوش و حواس خود برنمی‌گردند.
ساقی اگر باده از این خم دهد
خرقه صوفی ببرد می فروش
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر از این جام نوشیدنی به ما بدهی، لباس عابدی را که در دست دارد، برمی‌دارم و به می‌فروشی می‌زنم.
زهر بیاور که ز اجزای من
بانگ برآید به ارادت که نوش
هوش مصنوعی: زهر بیاور تا از وجود من صدایی برآید که به خاطر محبت تو می‌نوشم.
از تو نپرسند درازای شب
آن کس داند که نخفته‌ست دوش
هوش مصنوعی: کسانی که بیدار مانده‌اند، می‌دانند که شب چقدر طولانی است؛ زیرا خواب آن‌ها را از درک زمان بازمی‌دارد.
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق ارزش نداره؛ تا زمانی که زنده‌ای، تلاش کن تا عشق را تجربه کنی.
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
هوش مصنوعی: اگر سر به راه عشق و عزیزان نگذاری، زندگی با مشکلات و بارهای سنگین همراه خواهد بود.
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله زاریدنش آید به گوش
هوش مصنوعی: اگر سعدی به خاک سپرده شود، صدای ناله و اندوه او همچنان در گوش‌ها خواهد پیچید.
هر که دلی دارد از انفاس او
می‌شنود تا به قیامت خروش
هوش مصنوعی: هر کسی که احساس و عاطفه‌ای دارد، تا پایان روز قیامت صدای دل‌تنگی و دردش را می‌شنود.

خوانش ها

غزل ۳۳۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۳۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۳۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش فاطمه زندی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"پیشواز جانان"
با صدای حسام الدین سراج (آلبوم دل آرا)

حاشیه ها

1391/12/17 20:03
علی

تصنیف زیبای شعر شیخ اجل سعدی شیرازی با صدای سید حسام الدین سراج از آلبوم دل آرا
پیوند به وبگاه بیرونی

1392/04/22 15:06
مهدی عسکری

حاشیه نویسی بر اشعار سعدی!!؟؟ آنجا که عقاب پر بریزد...از پشه کوچکی چه خیزد...آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت به نهفت...ورق خاطر از این نسخه محشا میکرد... بار گران را عمری به دوش کشیدن...کفاره جفا به عزیزان دل بود.

1394/11/10 08:02
سعید اکبری

آنجا که پر بریزد عقاب!!!!!!!!
آقای عسگری عزیز نمیدونم چرا عزیزانی همچون شما تصور میکنن بزرگان در هر عرصه ای پاک و مقدس و آری از هر اشتباهی اند و نقد و حاشیه نویسی بر آثار اونها غلط اندر غلط اندر غلط است دوست من انسان از دیروز گذشت چون جرائت کرد دیروز رو نقد کنه و امروزی بهتر بسازه و اینگونه انسان نام یافت سعدی و حافظ که چه عرض کنم امروزه نظریات غولی چون نیوتون به چالش کشیده میشن و حتی در برخی موارد رد میشن و شدن و این کارها توسط همان آدم هایی انجام میشود که شما پشه خطابشون میکنید، بنده حقیر این حق رو برای خودم قایلم که تمام ادبای خرد و کلان رو از منظر خودم نقد کنم

1394/12/19 17:03
سمانه ، م

با اجازه ی ادبای گرامی
هیچ تقدسی و مقدسی نیست که ممنوع النقد باشد
تا انتقادی صورت نپذیرد گره ای گشاده نمی شود ،
درود بر منتقدین ، چه له و چه علیه.
بهارتان گلریز باد

1394/12/19 18:03
مهری

دوستان
خواهش می کنم سری به قسمت کمک گنجور بزنید تا از کمکهای دوستان علاقه مند آگاه شوید
در سال 94 دو والا همت و در سال 92 ، جناب امین کیخا کمکهای قابل تقدیری به سایت پر ارزش گنجور کرده اند
شما هم شرکت بفرمایید .
پیشرفتهای سایت ، بهره وری همه ی ماست

1394/12/19 20:03
روفیا

درود مهری جان
کجای است این قسمت کمک؟
یادم آمد روزی به کودکی گفتم مطلبی را در گنجور جستجو کند، به گمانم در اپلیکیشن گنجور بود، خوب در خاطرم نمانده، گنجور درباره تمایل به کمک مالی پرسشی کرده بود و کودک نیز پاسخ منفی را کلیک کرد، به یاد دارم کودک با خنده گفت پاسخ گنجور را بشنو :
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
یادم می آید روحیه طنز پرداز طراح صفحه آنروز موجبات انبساط خاطرمان شده بود!

1394/12/19 20:03
روفیا

تصحیح میکنم موجب انبساط خاطرمان شده بود!

1394/12/19 20:03
روفیا

انتقاد که سهل است سمانه جان برخی حتی به خود اجازه پرسش هم نمیدهند!

1402/08/12 12:11
احمد ب

سلام دوستان و همراهان عزیز. تصور می‌کنم متوجه نازک اندیشی آن دوست‌مان نشده‌اید... منظور ایشان این نیست که نقد نشود! یا شما دانش و اطلاعاتتان در نقد آثار سعدی و حافظ و... را بروز ندهید! خیر؛ بلکه خواسته فروتنی ادیبانه ای داشته باشد که الحق خوب بود و به دل نشست... گرچه بعضی از بزرگواران ظاهرا سازی که به دست گرفته اند و به هیچ عنوان رها نمی کنند، "ساز مخالفت" است... عزیزان؛ حداقل در این محیط فرهنگی و ادبی، بیایید مهربانانه‌تر بنویسیم.

1395/01/20 00:03
روفیا

سپاسگزارم مهری جان
همینطور است که میفرمایید،
این گلستان با حضور همه گلهایش زیباتر و رنگارنگ تر است،
همه...
این شعر تامل برانگیز را به همه دوستان تقدیم میکنم :
نه خنده کرد و نه گریید بل به خنده گریست
به روز آخر هر سال چون دلم نگریست
کسی شناسد حال مرا به آخر سال
که یار او ز سفر آمده‌ست و او سفریست
درین که سال نو آمد نشان زندگی است
درین که سال کهن شد نشان رهسپریست
پس این پیام نشان‌دار خنده‌یی‌ست ز مرگ
پس این کلام ز دیو است و در دهان پریست
ازآن همیشه چو هنگام این پیام رسد
مرا دلیست پر از عیش و رنج و زین دو بریست
چگونه‌ام؟ نتوان گفت، وین کسی داند
که زارزار بخندید و قاه‌قاه گریست
بمرد دلبر و جان من است و من ماندم
ولیک گاهی خالی شدن بعینه پریست
چه بود اگر به مثل او بماند و من رفتم
گذشتن از غم دنیا نه عادت بشریست
دوام هستی مولود آرزوی بقاست
چو اصل این سپری شد اساس آن سپریست
بهانه‌هاست برین زیستن که مسخره است
بنای عمر جهان بر پی بهانه‌گریست
هنوز خانه خراب است و کودکان خردند
هنوز بار به جای است و وقت باربریست
هنوز آن یک ناگفته است و این نشده
هنوز این یک ننوشته است و آن نظریست
طلاق گفتن عمر و فنای فکر بزرگ
بر این یتیم که دنیاست ظلم بی‌پدریست
کسی که این همه بذر هنر نکشته برفت
کشندهٔ هنر از چشم مردم هنریست
بلاست روشن تیره‌ست مهر منکسف است
گهی به پرده نشستن بتر ز پرده‌دریست
بهانه‌هاست به ماندن مرا چو خلق و از آن
یکی که مردن من مردن کلام دریست
بسا سخن که شناسم به لطف چون پریان
کز آن ز فرط لطافت جهان به بی‌خبریست
هنوز مریم اندیشه را به سحر سروش
به دلربایی بکری امید باروریست
طلوع جان من از پشت وزن و قافیه‌ها
طلوع صبح نشابور و بامداد هریست
درین خیال کجم وآن زمان به خویش آیم
که گونه ام ز دو سو غرق بوسهٔ دو پریست2
زنم به شادی گوید بیا که سفرهٔ عید
چنانکه خواسته‌یی پربنفشهٔ طبریست

1401/03/06 22:06
حسام صادقی

گرامی روفیا

چند سالی است گنجور را می جورم و از سرچشمه های زلال این دیار کهن می نوشم در حاشیه ها با کلام تان آشنا شدم و گنجی از نوشتارتان برای خویش پرونده کرده ام، حال درخواستی دارم از جناب تان ، اگر در مجازی خانه طریق بی واسطه ای هست که مرا بیشتر در معرض تان قرار دهد لطفا مضایقه نفرمایید

با تجدید احترام.

1395/01/20 00:03
روفیا

خودم این بیت را دوست تر می دارم :
درین که سال نو آمد نشان زندگی است
درین که سال کهن شد نشان رهسپریست

1395/01/20 00:03
روفیا

عه!
ببخشید حاشیه قبلی درج نشد!
نه خنده کرد و نه گریید بل به خنده گریست
به روز آخر هر سال چون دلم نگریست
کسی شناسد حال مرا به آخر سال
که یار او ز سفر آمده‌ست و او سفریست
درین که سال نو آمد نشان زندگی است
درین که سال کهن شد نشان رهسپریست
پس این پیام نشان‌دار خنده‌یی‌ست ز مرگ
پس این کلام ز دیو است و در دهان پریست
ازآن همیشه چو هنگام این پیام رسد
مرا دلیست پر از عیش و رنج و زین دو بریست
چگونه‌ام؟ نتوان گفت، وین کسی داند
که زارزار بخندید و قاه‌قاه گریست
بمرد دلبر و جان من است و من ماندم
ولیک گاهی خالی شدن بعینه پریست
چه بود اگر به مثل او بماند و من رفتم
گذشتن از غم دنیا نه عادت بشریست
دوام هستی مولود آرزوی بقاست
چو اصل این سپری شد اساس آن سپریست
بهانه‌هاست برین زیستن که مسخره است
بنای عمر جهان بر پی بهانه‌گریست
هنوز خانه خراب است و کودکان خردند
هنوز بار به جای است و وقت باربریست
هنوز آن یک ناگفته است و این نشده
هنوز این یک ننوشته است و آن نظریست
طلاق گفتن عمر و فنای فکر بزرگ
بر این یتیم که دنیاست ظلم بی‌پدریست
کسی که این همه بذر هنر نکشته برفت
کشندهٔ هنر از چشم مردم هنریست
بلاست روشن تیره‌ست مهر منکسف است
گهی به پرده نشستن بتر ز پرده‌دریست
بهانه‌هاست به ماندن مرا چو خلق و از آن
یکی که مردن من مردن کلام دریست
بسا سخن که شناسم به لطف چون پریان
کز آن ز فرط لطافت جهان به بی‌خبریست
هنوز مریم اندیشه را به سحر سروش
به دلربایی بکری امید باروریست
طلوع جان من از پشت وزن و قافیه‌ها
طلوع صبح نشابور و بامداد هریست
درین خیال کجم وآن زمان به خویش آیم
که گونه ام ز دو سو غرق بوسهٔ دو پریست2
زنم به شادی گوید بیا که سفرهٔ عید
چنانکه خواسته‌یی پربنفشهٔ طبریست
(مهدی حمیدی شیرازی)

1396/07/21 14:10
آرش طوفانی

سلام به دوستان عزیز
هر وقت که این بیت سعدی را می خوانم و یا به گوشم می رسد, مست و طربناک می شوم:
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
روح سعدی بزژگوار قرین کامیابیذو شادی باد.

1396/07/21 14:10
آرش طوفانی

سلام مجدد به یاران عزیز
لحن خوانش این غزل که در قالب صوتی ضمیمه این غزل شده است؛ بسی می توانست شایسته تر و عمیق تر باشد.

1396/07/21 14:10
آرش طوفانی

ای کاش! امکان ضبط و ضمیمه نمودن خوانش صوتی برای همه اعضا گنجور میسور می بود. همانند این که درج حواشی توسط افراد گوناگون ممکن شده است.
---
پاسخ: این امکان وجود دارد. اینجا را ببینید.

1396/07/21 23:10
حسین،۱

آرش جان
به نظر من خوانش بسیار شایسته ایست
من از ایشان تشکر می کنم
حالا که شما نمی پسندید، آدرس را دارید ، این گوی و این میدان ، ببینیم چه می کنید.
زنده باشی

1397/11/08 11:02
هادی

نقد اشعار سعدی!؟ کارشناسی در این حد من ندیدم تا الان

1398/03/04 00:06
ایرانی

از این 18 تا حاشیه به غیر از یکی دو حاشیه مابقی ربطی به این غزل زیبای سعدی نداشت خود غزل را رها کردند از نیوتن و گالیله و غیره صحبت میکنند. آخه نیوتن و گالیله چه ربطی به شعر فارسی دارد؟ اینم شد نقد و انتقاد؟

1398/03/04 00:06
ایرانی

مدیر محترم گنجور باید حاشیه هایی را که زاید و اضافه و بی ربط هستند حذف کند. به هر حال از موضوع اصلی دور نشویم.
حافظ شیرازی در استقبال از این غزل زیبای سعدی فرموده :
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش * گفت ببخشند گنه می بنوش.
با سپاس از دوستان گرامی.

1398/03/04 00:06
ایرانی

روفیا جان این شعر مهدی حمیدی شیرازی چه ربطی به غزل زیبای سعدی دارد؟!

1403/07/12 00:10
جلال ارغوانی

جناب سعید اکبری 

خویش را کنترل کنید .که خشم شما از کلام آغازین شما معلوم است (جایی که عقاب پر بریزد  را اشتباه بیان کردید)

سعدی نه تنها به جامعه فارس زبانان تعلق دارد .بلکه ندای پاک ولطیف وجدان بشر است و تا روزگار وجود دارد آدمی به انسانیت سعدی افتخار می کند.

نقد هر کسی افتخار نیست .

به قول حضرت عشق مولانا

چون خدا خواهد که پرده ی کس درد 

میلش اندر طعنه پاکان برد

بیشتر نگوییم که بهار می فرماید

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل ولاله وریحان ماند

اوست پیغمبر واین نامه به فرقان ماند

وانکه اورا کند انکار به شیطان ماند

بیش از این تورا شماتت نکنم اما این سخن 

ناظم سخن نظامی را آویزه گوش کن اگر گوش شنوایی داری

نخست اندیشه کن آنگه سخن گوی

1403/10/03 19:01
جلال ارغوانی

 

گفته سعدی چو برند پیش یار

بلبل بی دل بنشیند خموش