غزل شمارهٔ ۳۳۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۳۳۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۳۳۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۳۳۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۳۳۶ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش حجت الله عباسی
غزل ۳۳۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با تشکر بسیار از شما و ارسال بوسه به افکار عزیزتان برای این هدیه گران بها . احتراما کلمه اول بیت پنجم ( 5) بیهوده بود صحیح است نه . بیکار بود .
بی نهایت سپاسگزارم زیرا مدتها در پی نسخه اصلی که تقریبا حفظ هستم میگشتم و متاسفانه چاپ های جدید به اثر وفادار نمانده اند ازخواندن این غزل واقعا لذت بردم پاینده و برقرار باشید
آنجا که میفرماید
ای خواجه برو به هر چه داری / یاری بخر و بهیچ مفروش
در حقیقت میخواهد بگوید در سودای زندگی تنها کالایی که اگر بجای عمر از دست رفته, آدمی آن کالا را در عوض زندگیش تحصیل کند سود کرده است کالای عشق است و بس .در غیر اینصورت بجای عمرش هر کالای دیگری اگر بدست آورده باشد ضرر کرده است . چرا که خواهی نخواهی ما رفته رفته داریم کاسته میشویم و زندگی و عمرمان خرج میشود. مولانا همین کالای عشق را در برابر روزهای از دست رفته عمر به دست آورده بود که با کمال سرور و شادی میگفت که بر روزهای رفته از عمر حسرت نمیخورد , زیرا در عوض آن چیزی بدست آورده بود که به فدا شدن عمر می ارزید و آن عشق بود که مولانا را جاودانه کرد؛
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت , گو رو ,باک نیست
تو بمان , ای آنکه چون تو پاک نیست
بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش
بجای بی کار باید پیکار نوشته شود به معنای جنگ بیخودی و لجبازی و کشمکش الکی
غت نامه دهخدا
پیکار. [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) (از اوستائی «پئیتی کار» و پهلوی پتکار) پیگار. جنگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). رزم . نبرد. حرب . محاربه . خصومت . جدل . (مجمل اللغه ). جدال . (برهان ) (مجمل اللغه ). مجادله . مأج . کشمکش . مرن . مریة. (منتهی الارب ). آورد. کارزار. فرخاش . ناورد. وغا. هیجا. پرخاش . ستیز. وقعه . صاحب غیاث بکاف عربی و فارسی آرد و گویدمعنی ترکیبی آن امری است که نسبت داشته باشد به پا و آن عبارتست از ثبات قدم و افشردن که از لوازم جنگ است و بمعنی جنگ و جدل مجاز است
درود بر شما
در اینجا بیکار را به عنوان صفت فاعلی (شخص بیکار) گرفتهاید و متوجه شدهاید که با فعل جملۀ بعد از نظر عدد تطبیق ندارد. اما در اینجا بیکار به معنی باطل و بیهوده است. (سخنی باطل و بیهوده است که در فصل بهار به بلبل بگویی مخروش)
البته پیکار هم میتواند باشد ولی نه در اینجا که سخن سعدی است. شاید سخن کسی دیگر بود پذیرفته میشد. سخن سعدی با این کلمه نرمی و زیبایی خود را از دست میدهد و زبر و زشت و خشن میشود.
گفتهاند حسناتُ الأَبرار سیِّئاتُ المقرّبین
بلیغترین و فصیحترین سخن در برابر سخن سعدی میشود گنگ و نارسا
می فرمایید اگر از عندلیب بخواهیم که نخواند ،
با او جنگ و پیکار کرده ایم؟؟
از من بنیوش !!همان بیهوده یا هتا بی کار بسیار به از پیکار است.
میفرماید ستیز بیخودی باشد و یاوگی که در بهاران(فصل عاشقی) و دیدن گل(معشوق) به بلبل (من) بگویید که چهجه نزند.
به نظر میرسد ” بی کار “ به مانای کار بی هوده باشد
یعنی اگر به بلبل بگویی مخوان ، سخنت کارگر نمی افتد.
فکر کنم پیکار را به معنای مجادله بگیرید متوجه میشوید.
مجادله ٔ زبانی :
چنین گفت کای خام پیکارتان
شنیدن نیرزید گفتارتان
گلاویز. دست به یقه . آویزان :
جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.
خشم :
کسی کو به زندان و بند من است
گشادنش درد و گزند من است
ز خشم و ز بند من آزاد گشت
ز بهر تو پیکار من باد گشت .
سخن بیهوده :
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار پیکار یکسو شوی .
ز خوی بد او سخن نشنوم
ز پیکار او یک زمان نغنوم .
فردوسی/معین
گویند سعدی از راهی میگذشت ، خشت زنی دید که اشعار او به اشتباه و مغشوش می خواند ، دامن بالا گرفت و خشت هایش در هم ریخت ، به اعتراض خشت زن گفت : تو شعر من به هم ریختی و من خشت ترا ،
هفت گرامی ، زحمت سعدی به زعم خویش مگردانید
مانا باشی
ممنون از هفت گرامی
باید فردوسی بیشتر بخوانم
جناب 7
جای دکتر کیخا خالی است ، جای آن دیگری را گویا کسی پرکرده است. این بی سواد خطیب رهبر را نمی شناسد و از تقلید بیزار است.
و
اربهتر از نسخه تصحیح فروغی می شناسید ، به ما نیز بشناسانید سپاسگزار خواهیم بود.
و
به هستیش باید که خستو شوی
زگفتار ( بیهوده) بی کار یک سو شوی
و البته نه یکسو
بخش 1 - آغاز کتاب
به هستیش باید که خستو شوی
زگفتار بی کار یک سو شوی
7 گرامی
به درگاه شما و حکیم توسی معتکفم
امید که ازین گفتگوها دلگیر نشوید
در مکتب شما نیز بسیار آموخته ام
مانا باشید
@ بی سواد@مهتاب.س: توضیحتان کاملا صحیح و واضح هست.مخصوصا استشهاد مهناز به فردوسی کبیر. زوری که نمیشه بگی پبکار به معنی "تلاش بیهوده" است. از کجا آوردی آخه؟! حالا چرا به این مرد بزرگ ، ذکاء الملک فروغی و به سایر دوستان اینجا بی ادبی هم کنبم؟!
و چه شاهکاری فقط در شش کلمه:
شهری محدثان حسنت
الا متحیران خاموش
هر کس جز سعدی چطور میتواند یک بند مطلب را در شش کلمه به زیبایی خلاصه کند؟
سعدی همه ساله پند مردم
می گوید و خود نمیکند گوش
چقدر زیبا حضرت سعدی در این بیت اشاره به عالمان بی عمل دارد و زیباتر اینکه؛جای طعنه زدن به این و آن، در وهله نخست سراغ خویش میرود .
چه معشوقی داشته که: پایت بگذار تا ببوسم
سبحان الله
بلبل که به دست شاهد افتاد
یاران چمن کند فراموش
در این بیت اگر دست را با کسره بخوانیم چند ایراد پیش می آید.
بلبل که به دستِ شاهد افتاد (شاهد در اینجا مضاف الیه است.)
نخست: شاهد (گل) این قدر غرور دارد که به بلبل عاشق توجه نمی کند که بخواهد او را به دست بیاورد.
حافظ فرماید:
ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور
یا
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
دوم: اگر کسی بلبل را بگیرد و اسیر کند باید بلبل به یاد دیگر یاران بیفتد مانند همان داستان طوطی و بازرگان
هرچند ممکن است توجیه شود که تمام لذت عاشق این است که به دست معشوق اسیر شود اما معشوق اصلا توجهی به عاشق ندارد.
اما اگر دست را با وقف بخوانیم موضوع کاملا درست می شود.
بلبل که به دست، شاهد افتاد (شاهد در اینجا مفعول است.)
اگر بلبل، شاهد (گل) را به دست بیاورد یاران را فراموش می کند و این در هنگامی است که وصل اتفاق افتاده باشد
پس درست آن است که بعد از دست، یک وقف ایجاد شود.
سعدی چوسخن بگفت از عشق
این بلبلکان شدند خاموش