گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۱

هر که هست التفات بر جانش
گو مزن لاف مهر جانانش
درد من بر من از طبیب من است
از که جویم دوا و درمانش
آن که سر در کمند وی دارد
نتوان رفت جز به فرمانش
چه کند بنده حقیر فقیر
که نباشد به امر سلطانش
ناگزیر است یار عاشق را
که ملامت کنند یارانش
وآن که در بحر قلزم است غریق
چه تفاوت کند ز بارانش
گل به غایت رسید بگذارید
تا بنالد هزاردستانش
عقل را گر هزار حجت هست
عشق دعوی کند به بطلانش
هر که را نوبتی زدند این تیر
در جراحت بماند پیکانش
ناله‌ای می‌کند چو گریه طفل
که ندانند درد پنهانش
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش
نرود هوشمند در آبی
تا نبیند نخست پایانش
سعدیا گر به یک دمت بی دوست
هر دو عالم دهند مستانش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که هست التفات بر جانش
گو مزن لاف مهر جانانش
هوش مصنوعی: هر کسی که هست، به او بگو که بر جانش عشق معشوقش را نبوید.
درد من بر من از طبیب من است
از که جویم دوا و درمانش
هوش مصنوعی: دردی که دارم از خود پزشک من است، پس باید به دنبال چه کسی برای درمان و دوا بگردم؟
آن که سر در کمند وی دارد
نتوان رفت جز به فرمانش
هوش مصنوعی: کسی که در دام عشق او گرفتار است، نمی‌تواند جز با اجازه و خواست او جایی برود.
چه کند بنده حقیر فقیر
که نباشد به امر سلطانش
هوش مصنوعی: بنده ی کوچک و بی‌چیز چه کار می‌تواند بکند، اگر رییس و فرمانروا نباشد؟
ناگزیر است یار عاشق را
که ملامت کنند یارانش
هوش مصنوعی: یار عاشق ناچارا باید از دوستانش ملامت بشنود.
وآن که در بحر قلزم است غریق
چه تفاوت کند ز بارانش
هوش مصنوعی: کسی که در عمق دریا غرق شده‌است، چه فرقی برایش می‌کند که باران ببارد.
گل به غایت رسید بگذارید
تا بنالد هزاردستانش
هوش مصنوعی: گل به اوج شکوفایی خود رسیده است، بگذارید تا از درد و رنج هزاران دست که به آن رسیده‌اند، ناله کند.
عقل را گر هزار حجت هست
عشق دعوی کند به بطلانش
هوش مصنوعی: اگرچه عقل دلیل‌های زیادی برای خود دارد، عشق به راحتی می‌تواند آن‌ها را نادیده بگیرد و ادعا کند که عقل در اشتباه است.
هر که را نوبتی زدند این تیر
در جراحت بماند پیکانش
هوش مصنوعی: هر کسی که به او آسیب زدند، نشان آن تیری که به او اصابت کرده، تا مدت‌ها باقی می‌ماند.
ناله‌ای می‌کند چو گریه طفل
که ندانند درد پنهانش
هوش مصنوعی: صدای ناله‌اش شبیه به گریه یک کودک است که کسی به درد واقعی او پی نمی‌برد.
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش
هوش مصنوعی: در مورد عشق احتیاط کن و درباره‌اش صحبت نکن. اگر هم خواستی صحبت کنی، دلیلی برای آن آماده داشته باش.
نرود هوشمند در آبی
تا نبیند نخست پایانش
هوش مصنوعی: هیچ فرد باهوشی در آب نمی‌رود تا زمانی که پایان کار را نبیند.
سعدیا گر به یک دمت بی دوست
هر دو عالم دهند مستانش
هوش مصنوعی: ای سعدی، اگر به یک اشاره‌ات تمام دو جهان را به تو بدهند، اما بی دوست باشند، هیچ ارزشی نخواهد داشت.

خوانش ها

غزل ۳۳۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۳۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۳۳۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۳۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۳۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۳۱ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1392/03/31 23:05
شکوه

درباره نیروی عشق و اینکه عقل و تدبیر در رویارویی آن یاوه و بیهوده و بی اثر است از سعدیشیرین سخن اشعار بسیاری هست ولی بر جسته تر و کامل ترو پرمایه تر به نظر من ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزول است و فرمانیش نیست میباشد که فراتر از یک بیت و یک شعر و بسا دیوانیست خود

1392/03/01 01:06
امین کیخا

بیت مانده به اخر پایانش شاید پایابش باشد زیرا پایاب یا گدار جایی از اب است که از ان می شود گذر کرد

1392/03/01 01:06
امین کیخا

با اصلاح بالا معنی بیت اینگونه می شود عاقل بی گدار به اب نمی زند

1393/01/27 01:03

در جواب امین آقا :
به قافیه توجه کنید ، پایانش صحیح است :)

1393/01/28 20:03
امین کیخا

فرخ جان با درود به شما البته من از ریزه کاریها ی ادبیات سر در نمی آورم . سپاس از بزرگواری و نرمی گفتارت .

1403/10/06 08:01
جلال ارغوانی

معجز اندر سخن کند سعدی

جمله عالم شدند حیرانش